فرهنگ کار و ظرافت های زبان کسب و کار در کانادا
01 فوریه 2017 - 0:00
بازدید 501
9

هدف کنپارس از همان گام نخست “موفقیت شما در سرزمین جدید بوده است” و از آن جا که “رمز موفقیت” را “آگاهی” می داند، تمام تلاش خود را برای تولید محتوای سودمند و به روش های گوناگون انجام داده است و در آخرین گام دست به انتشار مجموعه کتاب های راهنمای کاربردی موفقیت با عنوان […]

ارسال توسط :
پ
پ

هدف کنپارس از همان گام نخست “موفقیت شما در سرزمین جدید بوده است” و از آن جا که “رمز موفقیت” را “آگاهی” می داند، تمام تلاش خود را برای تولید محتوای سودمند و به روش های گوناگون انجام داده است و در آخرین گام دست به انتشار مجموعه کتاب های راهنمای کاربردی موفقیت با عنوان “چگونه” و کتاب های راهنمای مهاجران برای کسب موفقیت در بازار کار کانادا کرده است. آنچه در ادامه می خوانید جدیدترین کتاب ترجمه شده شرکت کنپارس است که امیدواریم در نیمه نخست سال آینده بتوانیم آن را به بازار نشر عرضه کنیم. کتاب های “چگونه در کار و زندگی موفق باشیم؟” (کتاب پرفروش سایت آمازون با موضوع موفقیت)، “چگونه در مصاحبه شغلی موفق باشیم؟” و “چگونه به شغل دلخواه خود برسیم؟” (که تا پایان بهمن ماه وارد بازار نشر خواهد شد)؛ کتاب های سودمندی هستند که تا به امروز منتشر گردیده اند و خواندن آن ها را به تمامی کسانی که در اندیشه مهاجرت هستند، توصیه می کنیم. برای تهیه این کتاب ها می توانید با شماره تلفن 09902795725 و یا نشانی تلگرامی prcanpars@ در تماس باشید.

ارزش های کاریِ کانادا در مقایسه با ارزش های فرهنگ های دیگر

در جدول زیر، برخی از اصولِ اساسیِ مشترک در کانادا را در مقایسه با اصول موجود در سایر فرهنگ ها خلاصه کرده ایم (هر چند این اصول، جامع و جهان شمول نیستند).

ارزش های مشترکِ کانادایی ها

ارزش های متناقض در برخی فرهنگ های دیگر

صراحت، صداقت، باز بودن: آدم ها باید صادق باشند و ذهن باز داشته باشند و هر چه را به ذهن شان می رسد بگویند؛ اما باید مودب باشند و به گونه ای صحبت کنند که به احساسات دیگران احترام گذاشته شود.

عدم صراحت/ رک گویی بیش از حد: در بسیاری از فرهنگ های آسیایی، حفظ آبرو بسیار اهمیت دارد. همه گمان می کنند باید با سیاست حرف بزنند و احساسات دیگران را بر احساسات خود ترجیح دهند. در این راستا، صداقت الزاما بهترین سیاست نیست.

در روسیه و بعضی از کشورهای اروپای شرقی، مردم از مردم کانادا نیز صریح تر هستند. از نظر آن ها، رک گویی نشانه ی صداقت و احترام است و فرهنگ هایی که رک گویی کمتری دارند، مردمان شان بی ادب تلقی می گردند.

برابری: تمام مردم برابر هستند. در محیط کار، شأن و منزلت اجتماعیِ افراد، به نسبت سایر فرهنگ ها کمتر به چشم می آید.

رتبه یا پایگاه اجتماعی: تمام قوانین بر این مبنا تعریف می شوند که فردی، بالادست یا پایین دست فردی دیگر است. نمونه ی این فرهنگ را می توان در روسیه و چین مشاهده کرد.

خود- راهبری: به کارمندان، وظیفه ای محول می شود و انتظار می رود خودشان نحوه ی انجام آن کار را پیدا کنند. کارمندان باید مشتاق و سختکوش باشند و از خود ابتکار عمل نشان دهند.

سلسله مراتب: به کارمندان دقیقا گفته می شود که باید چه کاری انجام دهند و آن کار را چگونه انجام دهند. فرهنگ هایی نظیر فرهنگ های شرق و جنوب آسیا، هرمی با شیب بسیار تند دارند. رئیس یا مدیرکل در راس هرم قرار دارد و جزئیات تمام کارهایی که از کارمندان انتظار می رود را تعیین می نماید.

تغییر: ایده های جدید با استقبال فراوان روبرو می شود. بسیاری از سازمان ها همواره در حال تغییرند.

سنت: در بعضی از فرهنگ های آسیایی، از مردم انتظار می رود به پیشینیان خود احترام بگذارند و به رسومات، آیین ها و باورهای گذشتگان خود پایبند بمانند.

زمان با سرعت می گذرد: مردم باید انسجام داشته و در وقت خود صرفه جویی کنند و برای این هدف، از تکنیک های مدیریت زمان و جداول برنامه ریزیِ زمانی استفاده نمایند. در دنیای کسب و کار، بسیار مهم است که افراد، وقت شناس باشند.

زمان به کندی می گذرد: در بسیاری از فرهنگ های آمریکای جنوبی و کشورهایی نظیر اندونزی، مردم از نظر زمان، سخت گیر نیستند و در هیچ کاری عجله نمی کنند. آن ها ساعت شان را انعطاف پذیرتر از ما می دانند و اعتقاد دارند کاری که امروز انجام نشود را می توان فردا انجام داد.

چشم انداز کوتاه مدت: شرکت ها بر اهداف کوتاه مدت شان تمرکز می کنند. آن ها موفقیت را بر مبنای دوره های بیست و پنج ساله اندازه گیری می کنند.

چشم انداز بلندمدت: شرکت ها، اهداف کوتاه مدت خود را قربانی اهداف بلندمدت می کنند. مثلا صنعت خودروسازی ژاپن، اهدافی بلندمدت تر از صنعت خودروسازی آمریکای شمالی دارد.

فردگرایی و حریم خصوصی: به نیازهای فردیِ آدم ها و حریم خصوصی و دارایی های شخصی شان بسیار احترام گذاشته می شود. به عنوان مثال، هیچ وقت افراد درباره ی حقوق خود با همکاران شان صحبت نمی کنند.

گروه: نیازهای گروه، بیشترین اهمیت را دارند. نیازها و دارایی های فردی، قربانی گروه می شوند.

مثلا در فرهنگ چین، افراد قبل از گرفتن هر تصمیمی با گروه مشورت می کنند. در فرهنگ های گروهی، همه از میزان حقوق یکدیگر اطلاع دارند.

کار: اکثر افراد، هویت خود را بر مبنای نوع کارشان تعریف می کنند. این افراد، سخت کار می کنند و کار، اولویت اول شان و حتا وقت شخصی شان را نیز به کار اختصاص می دهند.

بودن: آدم ها هویت خود را بر مبنای کارشان تعریف نمی کنند. در این فرهنگ ها، کاملا پذیرفتنی و مقبول است که فرد، تمام تمرکز خود را صرف کار نکند. در کشورهای اسکاندیناوی، زندگی خانواده، مهم تر از کار تلقی می شد.

کنش و موفقیت: کنش ها و موفقیت ها بسیار ارزشمندند. بهره ور بودن و بازدهیِ بالا داشتن، مزیت بسیار بزرگی به حساب می آید.

روابط: روابط، مهم تر از کنش و موفقیت است. در خاورمیانه، رهبران کسب و کار و شرکت ها، بیش از کشورهای آمریکای شمالی برای انجام کار با یکدیگر، وقت صرف شناسایی یکدیگر می نمایند.

اصلاح خود: آدم ها سعی می کنند زندگی خود را اصلاح کنند. یادگیریِ مستمر و مداوم، بسیار تشویق می شود. بسیاری از شرکت ها اقدام به برگزاری سمینارها و کارگاه های مختلف می کنند و حتا هزینه های دوره هایی که کارمندان شان خارج از ساعات کاری می گذرانند را نیز پرداخت می کنند.

سرنوشت: آدم ها با سرنوشتی محتوم و از پیش تعیین شده، فقیر یا غنی به دنیا می آیند و تغییر موقعیت فرد در جامعه، بسیار دشوار است. این دیدگاه، بخشی از فرهنگ هندی است، هرچند در بسیاری جاها تغییر یافته است.

اهداف مادی: کسب دارایی های مادی، بسیار مهم است (هر که بیشتر داشته باشد برنده است)

معنویت گرایی: اهداف فکری و معنوی مهم تر از اهداف مادی هستند.

غیررسمیت: آدم ها به شیوه ای غیررسمی با هم ارتباط دارند و معمولا یکدیگر را با نام کوچک صدا می زنند و لباس های غیررسمی می پوشند. مراسم رسمی، چندان زیاد نیستند.

رسمیت: آدم ها با یکدیگر بسیار مودبانه برخورد می کنند، به شیوه ای محافظه کارانه لباس می پوشند، عنوان های رسمی دارند، و آداب و رسوم رسمی شان زیاد است. بریتانیایی ها و برخی از اروپایی ها رسمی تر از مردمان آمریکای شمالی هستند.

 

 

 چگونه در محیط کار کانادایی، کارمان موفقیت امیز باشد

شارون وینگ فلدر، نایب رئیس منابع انسانی بانگر تجارت سلطنتیِ کانادا معتقد است که «بسیار اهمیت دارد که شیوه ی انجام کسب و کارها در کانادا را درک کنیم. مردم به کانادا می آیند چون شنیده اند که کانادا محلی عالی برای کار است، یا به این علت که کسی را این جا دارند. بسیار مهم است که بایدها و نبایدهای کار کردن در کانادا را بپرسیم و بیاموزیم».

اجازه دهید در مورد برخی از این ارزش ها و تاثیرشان بر کسب موفقیت در بازار کار کانادا صحبت کنیم.

صریح و باز باشید

 

یومی که اصالتا ژاپنی است، چندماه در شرکت خود در ونکوور بوده است. هر وقت رئیسش از او گزارشِ پیشرفت کار خواسته، یومی گفته است که «این فقط یه پیشنهاده، اما….». رئیس از یومی ناامید شده و پرسیده که «می شه لطفا یه گزارش روراست و واضح بهم بدی. من باید تمام زیر و بمِ پروژه رو بدونم تا بتونم درست تصمیم گیری کنم. تو هیچ وقت هیچ چیز منفی ای نمی گی. اما من می دونم که قطعا این پروژه یه جاهاییش مشکل داره».

نه یومی و نه رئیسش نمی دانستند که مشکل اصلی، تاثیر فرهنگی ای است که می تواند بر ارتباطات افراد در محل کار تاثیر بگذارد. «دانستنِ تمام زیر و بم پروژه»، نشانگر شیوه ی تفکر غربی است و بدان معنا است که طرف باید تمام جنبه های خوب و بد را واضح بیان کند. آسیایی ها یاد گرفته اند که به شیوه ای غیرمستقیم و سیاستمدارانه با مسایل و چالش ها برخورد کنند.

در انگلیسی، عبارات و ضرب المثل های متعددی در مورد اهمیتِ صراحت وجود دارد:

  • Get to the point. (برو سر اصل مطلب)
  • Don’t beat around the bush. (حاشیه نرو)
  • Let’s get down to business. (یه راست بریم سر موضوع کار)
  • Don’t talk in circles. (در لفافه حرف نزن)
  • Let’s no waste time. (وقتو تلف نکنیم)

مردمان آمریکای شمالی از بچگی یاد می گیرند که در مدرسه با صراحت صحبت کنند و خواسته ها و انتظارات شان را بگویند. آن ها یاد می گیرند که شفاف و رک صحبت کنند و هنگام صحبت کردن با دیگران، به چشم های مخاطب شان نگاه کنند تا صداقت شان را نشان دهند. کانادایی ها یاد گرفته اند که مخالفت کردن با دیگران، و پیگیری حق خود به شیوه ای حرفه ای و بدون هیجان، اصلا ایرادی ندارد.

 شاید شما متعلق به فرهنگی باشید که در آن فرهنگ، نگاه کردن به چشم مخاطب، رفتاری تهدیدآمیز به نظر برسد، یا در آن فرهنگ، افراد ترجیح دهند به جای مواجهه ی مستقیم با دیگران، سعی کنند تعادلِ امور را حفظ نمایند. اگر چنین است، شیوه ی برقراری ارتباط در کانادا برایتان گیج کننده خواهد بود و ممکن است باعث تنش هایی بین شما و همکاران و مدیران تان شود.

افرادی که به شیوه ی مستقیم با دیگران ارتباط برقرار می کنند، بر وظایف و دستاوردهای خود تمرکز می نمایند، واقعیت ها و ارقام را ارایه می کنند، و دیدگاه ها و نظرات شان را بیان می کنند. این افراد، منظور خود را با صراحت و  با کمترین واژه های ممکن می رسانند تا جلوی هر نوع سوءبرداشت گرفته شود.

کانادایی ها همیشه مراقب این هستند که منظورشان را درست برسانند، و ارتباطات را روشی برای تبادل اطلاعات می دانند.

کسانی که سبک ارتباطی شان غیرمستقیم است معمولا قبل از پرداختن به اصل مطلب، اطلاعاتی در مورد پیشینه ی آن مطلب بیان می کنند. این افراد، مخصوصا در موقعیت های ناخوشایند، از واژه های زیادی استفاده می کنند تا زهرِ پیام خود را بگیرند و شنونده امکان یابد وجهه ی خود را حفظ نماید. به عنوان مثال، در بسیاری از کشورهای آسیایی، واژه ی«بله» می تواند معانی بسیار مختلفی چون «ممکنه»، «می فهمم» یا «بعیده» داشته باشد، و شنونده باید خودش معنای درست را بر حسب بافت،  از روی حالات چهره و زبان بدن، تفسیر نماید.

… اما نباید بیش از حد رک بود

اگر برای میزان «صراحت» معیاری در نظر بگیریم، کانادایی ها در میانه ی این میزان و اندکی گرایش به عدم صراحت دارند. قطعا میزان رک بودنِ کانادایی ها بیش از فرهنگ های جنوب آسیا یا ژاپن است، اما کانادایی ها از مردم ایالات متحده و برخی کشورهای اروپای شرقی صراحت کمتری دارند.

افرادی که فرهنگ شان رک تر و صریح تر است، ممکن است افرادی بی ادب یا غیرپیچیده به نظر برسند زیرا قضاوت ها و نظرات شان را خیلی رک بیان می کنند. این شیوه ی برخورد که ناشی از عدم رعایت فرهنگ مخاطب در ارتباطات است، ممکن است موجب آزردگی و رنجش خاطر مشتریان و همکارانی شود که سبک ارتباطی شان صراحت کمتری دارد و تا این حد رک نیست.

یکی از دانشجویان ترِزا مک گیل به او گفته بود که «من هرگز نمی دانستم ممکن است با گفتن آن چه در فرهنگ خودم طبیعی است، به احساسات دیگران صدمه بزنم». ترزا مک گیل، رئیس انجمن گاندی است که کارش آموزش ارتباطات انگلیسی است. این انجمن با اساتید رشته های فنی ای کار می کند که هر یک از این اساتید، پیشینه های فرهنگی مختلفی دارند. به گفته ی خانم مک گیل «بعضی از افراد، رک و صریح به نظر می رسند و برخی دیگر، رک گویی کمتری دارند. آدم ها به میزان رک گویی دیگران توجه می کنند و معمولا به آنان نمی گویند که این رک گویی یا عدم صراحت، ممکن است در برقراری ارتباط شان ایجاد مشکل کند».

مک گیل معتقد است که باید زبانِ تاثیرگذاری بر دیگران را یاد گرفت تا بتوان برای برقراری ارتباط، زمینه های مشترکی با آنان پیدا کرد. او به دانشجویان خود توصیه می کند که عبارتی کلیدی را بیاموزند و از آن عبارات، به راحتی استفاده نمایند. با این طریق، یادگیرندان قادر خواهند بود حتا در موقعیت های پراسترس مانند موقعیت های کاریِ پرفشاری که باید کار خاصی را در زمانی فشرده تحویل داد، گفتاری حرفه ای داشته باشند. به عنوان مثال، یکی از دانشجویان خانم مک گیل فهمیده بود که لحن حرف زدنش با همکاران خود، بسیار محکم است و سبب واکنش های منفی در همکارانش می شود. این دانشجو، این جمله را بارها با خود تمرین کرد که «مطمئنم همه ی ما موافقیم که ….» و در ابتدای صحبت هایش با همکاران، از این جمله استفاده کرد و نتیجه ی بهتری گرفت.

دیسالِن وود، مدیر ارشد منابع انسانی شرکت ایربون موبایل می گوید که «زبان کسب و کار در کانادا را می توان به همبرگر تشبیه کرد. گوشتِ همبرگر، در محتوای این خوراک است و آن چه شما در زبان کسب و کار کانادایی خود می خواهید بگویید نیز در محتوای آن زبان نفهته است. پوشاندن پیام ها، مثل سس زدن به همبرگر است که خوردنش را راحت تر می کند. گوشتِ پیام شما می تواند این باشد: «ما به مشکل برخورده ایم» و سسی که به آن می زنید، می تواند این جمله باشد: «چطور می توانیم این مشکل را با هم حل کنیم؟»

کانادایی ها پیام های خود را با واژه ها و عباراتی مثل موارد فوق الذکر نرم می کنند. آن ها از عباراتی استفاده می کنند تا دیگران را متقاعد نمایند که بهتر است با هم کار کنند. این شیوه ی برخورد سبب می شود فرد احساس کند که گوینده نیز حامی او است. بدین طریق جلوی تنش های غیرضروری گرفته می شود.

به قول وود، باید به همبرگرتان سس بزنید تا بتوانید با آدم های دور و برتان خوب کار کنید. مثلا به جای این که بگویید «تو باید…» از عبارت نرم تری مثل عبارت زیر استفاده کنید:

  • «ما نیاز داریم که…» (“We need to…”)
  • «چیزی هست که من بتونم بهتون کمک کنم؟» (“Is there anything I can do to help?”)
  • «چطور این مساله رو با هم حل کنیم؟» (“How can we resolve this issue?”)
  • «اجازه بده با هم روی این مشکل کار کنیم» (“Let’s work together on this challenge.”)
  • «من واسه انجام این کار به کمکت نیاز دارم» (“I need your help in…”)

خود را راهبری کنید

 

رئیس جدید اسد، به او پروژه ای واگذار کرد تا روی آن کار کند. اسد موافقت کرد به اتاق خود رفت. یک هفته بعد، رئیس از او خواست که پیشرفت کارش را گزارش نماید. اسد در کمال سردرگمی پاسخ داد که هیچ کاری نکرده است. رئیس که از دست او دلخور شده بود پرسید «آخه چرا؟» و اسد جواب داد «چون اصلا به من نگفتید که چطور این کار رو انجام بدم».

 انتظارات شما از شغلی که در کانادا دارید چیست؟ آیا انتظار دارید که رئیس تان به شما بگوید که چه کنید؟ یا انتظار دارید که خودتان ابتکار عمل را به دست گرفته و پس از محول شدن کار، خودتان نحوه ی انجام دادنش را تعیین کنید؟ پاسخ این سوال، بستگی به پیشینه ی فرهنگی شما و باورهایتان در مورد محیط کار دارد.

تضادها و تنش های ارتباطی زمانی اتفاق می افتند که افرادِ برخوردار از پیشینه های سلسله مراتبی، با افرادی کار می کنند که فرهنگ شان (مثل فرهنگ کانادا) متکی بر خود-راهبری است. در فرهنگ سلسله مراتبی، رئیس تمام تصمیمات را می گیرد و به کارمندان می گوید دقیقا چه کنند. در واقع حقوقی که زیردستان می گیرند، برای انجام اوامر و دستورات رئیس است.

سبک سلسله مراتبی به این معنا است که جهت دهی ها از سمت بالا است. کارمندان به افرادی که در راس قدرت هستند احترام می گذارند و با آن ها چالش نمی کنند زیرا اهمیت جایگاه و موقعیتِ رئیس را می دانند. در واقع، کارمندان نقش های خاصی دارند و رفتارهایشان نیز محدود است. مقررات و اصول فراوانی وجود دارد که نشان می دهد افراد باید چگونه رفتار کنند، و زنان و مردانی که رفتاری متفاوت داشته باشند، برخوردی متفاوت از جانب کارفرما و همکاران را شاهد خواهند بود.

کانادا از این نظر، ساختار سلسله مراتبیِ نسبتا کمی دارد، و بسیاری از مدیران، بیشتر نقش مربی را بازی می کنند. آن ها بر اعضای تیم خود نفوذ دارند و فقط کلیاتِ مسیر را به آن ها می گویند. مدیر شاید تصمیم بگیرد که چه نیازهایی باید برآورده شود، اما نحوه ی برآورده شدن این نیازها بر عهده ی خود کارمندان خواهد بود. مثلا ممکن است مدیرتان به شما بگوید «یک فایل پاورپوینت برای نمایش به مشتریان آماده کن»، که در این صورت، تعیین تمام جزئیات آن فایل برعهده ی خود شما خواهد بود.

برعکس، در فرهنگ سلسله مراتبی، مدیر خواهان آن است که تمام جزئیات فایل مذکور را کنترل نماید و حتا اطلاعات مورد نیاز برای آن فایل را نیز خودش بدهد.

در کانادا از کارمندان انتظار می رود که خود-راهبر باشند و به آنان اختیار داده می شود تا تصمیمات زیادی بگیرند. این کارمندان در مورد نحوه ی انجام کار و نقش خود در تیم، بسیار انعطاف پذیرند. از کارمندان انتظار می رود هر سوالی که برایشان پیش می آید را بپرسند و سپس اطمینان یابند که کارِ محوله، به طور کامل انجام شده است.

کارفرمایان می توانند با رعایت احترام به مدیران خود، دیدگاه های افرادِ بالادستی شان را به چالش بکشند، هرچند این امر، از شرکتی به شرکت دیگر و از واحدی به واحد دیگر فرق می کند. در این فرهنگ، برخوردی که با زنان و مردان می شود برابر است، هرچند ممکن است هنوز هم بتوان مواردی از نابرابری های جنسیتی را مشاهده کرد.

تنش ها زمانی ممکن است اتفاق بیفتند که یک کارفرمای کانادایی، فرض را بر این می گذارد که کارمندش مساله را حل خواهد کرد، یا خود کارمند در مورد آن مساله تصمیم گیری خواهد نمود، یا با راهنمایی های اندکی از جانب مدیر (مثل مورد اسد) به دنبال راه حل خواهد رفت. اما کارمندی که ریشه در فرهنگ سلسله مراتبی دارد، منتظر راهنمایی ها و دستورالعمل های بیشتر می ماند، در حالی که رئیسش فرض را بر این گذاشته که آن کار، در حال انجام است. کارمند مذکور احتمالا با خود فکر می کند که «مگر آقای رئیس، به خاطر تصمیم گیری هایش و به خاطر نشان دادن راه حال ها پول نمی گیرد؟ پس چرا مسئولیت را بر گردن من می اندازد؟ کار من این است که آن چه دیگران می گویند را انجام دهم». در این موقعیت، هر یک از طرفین انتظار دارد که طرف مقابل، اقدام به عمل نماید، و لاجرم هیچ کاری پیش نمی رود.

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

مراقب تشابه نام‌ها باشید! مارا با نام کنپارس به دوستان خود معرفی کنید.
This is default text for notification bar