CSQ
14 فوریه 2011 - 19:17
بازدید 311
9

نیکا کیا تو ورقه‌هایی که داده بودم دستش دید برگه CSQنیستش! گفتم که ندارم و فدرالی بودم و میخوام بخرمش. بهم گفت تو فرودگاه از کسی پولی نمی‌گیرن و CSQنمیفروشن. «دیگه نمیشه!» اگر دوران طفولیت بود، احتمالا پا می‌کوبیدم زمین و هوار میکشیدم که من CSQمیخوام! «حالا این CSQبه چه درد میخوره؟» «تا یک سال برای بیمه دولتی و کار و تحصیل. بعد از یکسال شبیه بقیه […]

ارسال توسط :
پ
پ

نیکا کیا

تو ورقه‌هایی که داده بودم دستش دید برگه CSQنیستش! گفتم که ندارم و فدرالی بودم و میخوام بخرمش. بهم گفت تو فرودگاه از کسی پولی نمی‌گیرن و CSQنمیفروشن. «دیگه نمیشه!» اگر دوران طفولیت بود، احتمالا پا می‌کوبیدم زمین و هوار میکشیدم که من CSQمیخوام! «حالا این CSQبه چه درد میخوره؟»

«تا یک سال برای بیمه دولتی و کار و تحصیل. بعد از یکسال شبیه بقیه میشی!» بنده هنوزم نفهمیدم، بعد از یک سال همه مثل من بی CSQمیشن، یا من دارای CSQمیشم؟ به هرحال،تحصیل که احتمالا پیش نمیومد! کار رو یه خاکی روی سرم می‌ریختم! بیمه رو چیکار می‌کردم؟ مریضی خبر نمیکنه. خیلی مودب و فوق‌العاده رسمی ازش پرسیدم که تکلیفم چیه اگر بیمه بخوام! قرار شد صبر کنم تا ارجاعم بده به مافوق. یک عالم مهر زد و جا خالی پر کرد. آدرسمو نوشت وهر چند وقت یه بار هم آه می‌کشید که CSQنداری…CSQنداری…ازم پرسید فرانسه بلدم یا نه. به فرانسوی بهش گفتم کمی! وقتی با لهجه کبکی شروع به صحبت کرد، وسط حرفش پریدم و با احترام کامل اعلام کردم که شرمنده هستم و اون یه کمی که بلدم تو این جملاتش نبوده! زنگ زده بود رئیس مربوطه بیاد دنبالم ببینن با شرایطی که دارم کجا و چه وقت بهم CSQ تعلق میگیره!

رئیس، خانوم جاافتاده‌ای بود. «دوست فدرالی نیروهای متخصص انگلیسی‌زبون ما شما هستی؟!» کاشکی بلد بودم به انگلیسی یا فرانسه «اگه قابل بدونین» چی میشه! از این گوش تا اون گوش، لبهام به لبخند باز شدن و سر چند کیلویی رو تکون دادم. جنبه نداریم دیگه، یکی که تحویلمون میگیره، ذوق‌مرگ میشیم! این ذوق‌زده رو برد به یه اتاق دیگه اون طرف ترک!  خودش نشست پشت کامپیوترش. کاغذ تاییدیه ورود (landing paper) رو گرفت ازم. توضیح داد که اون برگه نازک با نوشته‌های کمرنگ تا وقتی کارت اقامت دائم (کارت PR) بیاد به عنوان کارت اقامت دائم محسوب میشه و بعدشم تا وقتی شهروند کانادایی بشم و چه بسا بعدتر خیلی برگه مهمی میباشد! به همون دلایل، برگه رو به یکی از ورق‌های پاسپورتم منگنه کرد و خیلی تر و تمیز تاش کرد! 

«حالا میریم سر اصلی‌ترین چیزا!» رفت یه کتابچه آورد. گفت که مدل فرانسویش رو بهم میده ولی یه آدرس وب سایتی برام نوشت که برم نمونه انگلیسی کتابچه رو از اونجا بخونم. کتابچه راهنمای مهاجرین کبک بود! قدم به قدم نوشته بود که چه کارهایی باید انجام بدم! تو همون وب سایت یه پروفایل برام درست کرد و گفت که اگه جایی نمیخوام برم و برنامه مسافرت ندارم تو چند روز آینده، یه وقت ملاقات زودهنگام با دفتر مهاجرت بگیره! وقت ملاقاتم سه روز بعد شد. رفت و با یک عالمه پمفلت راهنما اومد. اول یه برگه چسبوند به کتابچه، تاریخ و ساعت قرارم رو نوشت و آدرس محلش رو هایلایت کرد. بعد، خیلی مادرانه گفت که تو این سه روز خیلی کارا رو میتونم انجام بدم. از اونجایی که شجاع هستم و تنها مهاجرت کردم، حتما از پسش برمیام! اولین کار، گرفتن SIN بود!

«ببخشید، CSQ چی میشه پس؟»

«اول SIN! چون بدون اون هیچ کاری نمیتونی بکنی!» کاشف به عمل اومد که بدون SIN نمیتونستم حساب بانکی باز کنم، نمیتونستم تلفن بگیرم، تو یک کلمه بدون SIN نمیتونستم آب بخورم!

«ببخشید،SIN چی هست؟» قضیه امنیتی بود! SINمثل یه بارکده که هرجا بری، بگی شماره سوشیال اینشورانس (social insurance number) بنده اینه، با یه شماره همه زندگی‌ات روی صفحه کامپیوترشونه!

«خوب، کی CSQ میده؟ کجا میدن؟» 

"شما اینجا نوشتی که میخواستی تورنتو فرود بیای. وقتی تصمیم گرفتی که مونترال بشینی، باید یه نامه به سفارت کانادا در دمشق می‌فرستادی و یه فرم پرمی‌کردی و اعلام می‌کردی که CSQ میخوای. اونجوری میتونستی با CSQ وارد کانادا بشی. یا اینکه تو فرودگاه، نمیومدی قسمت مهاجرت، میرفتی بارهاتو میگرفتی و اول وقت اداری میرفتی اداره مهاجرت، به همین آدرسه، اونجا CSQ درخواست میکردی. وقتی بهت دادن، همونجا، مهر LANDING روی این برگه میزدن! الان، هیچ کس اینجا هیچ کاری نمیتونه برات بکنه! باید بری اداره مهاجرت ببینی اونها چی میگن." 

" حالا یه چیز اساسی دیگه!" طفلک فکر کرد نمیدونم! چند دقیقه‌ای توضیح داد که زبان اول کبک فرانسه هست! و اینکه اغلب آدمها، حتی مثل اون سن بالا، هر دو زبون رو صحبت میکنن، بنابراین با دونستن انگلیسی، کارهام لنگ نمی‌مونن. ولی فرصت‌های بیشتری خواهم داشت اگر فرانسه هم بلد باشم. 

با کلی خوش‌آمد‌گویی و تعریف از من و از مونترال راهیم کرد! از اتاقش که اومدم بیرون، با آدم‌هایی که میرفتن سمت راست هم‌مسیر شدم. رفتم به طرف بارهام. تو مغز فندوقیم یه چیزدور میزد! به معنای واقعی کلمه LANDکرده بودم! یه جای عجیب هم جلوس کرده بودم! یه جایی که خوشحال بودم از اینکه اونجا روانتخاب کردم! یه جایی که یه خانوم ۶۰-۷۰ ساله رئیس قسمتیه و روز تعطیلشون کار میکنه و تا دم در یه تازه‌وارد جهان سومی رو همراهی میکنه!

 البته بعدها فهمیدم که بنده کمی تا قسمتی شانس آورده بودم. اونجا، باید سوال بپرسن، مهر بزنن، بروشور بدن و بگن به سلامت! روی هم یک ربع بیشتر واسه هر کسی وقت نمیذارن! واسه من فقط چای و شیرینی نیاورده بودن!

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

مراقب تشابه نام‌ها باشید! مارا با نام کنپارس به دوستان خود معرفی کنید.
This is default text for notification bar