درباره سه ضلع قلدرمابی: قربانی، قلدر و شاهد
شکلدادن به روابط بینافردی برای افراد جامعۀ انسانی و به ویژه برای نوجوانان اصولاً امری اجتماعی است. همۀ ما همانگونه که آدمهای دیگر را در محیطی اجتماعی و بر اساس ارزشگذاریهای اجتماعی میشناسیم و خودمان را نیز بر اساس همین ارزشهای اجتماعی برای حضوری پذیرفتنی در جامعه مهیا میکنیم، بر همین اساس نیز روابط خود را با دیگر افراد پیرامونمان تنظیم میکنیم. این تنظیم روابط البته به بسیاری از عوامل بستگی دارد که نمونههای آن را با اندکی دقت میتوان دریافت. خودمان را عمدتاً با افرادی از طبقۀ اجتماعی خودمان درگیر میکنیم زیرا که گفتهاند «کبوتر با کبوتر و باز با باز»، خودمان را وقتی درگیر «بازی بزرگان» میکنیم که قصد داشته باشیم در زندگی اجتماعی خود تحرکی ایجاد کنیم زیرا که به ما آموختهاند «همنشین تو از تو به باید» و اگر این رشته را ادامه دهیم بسیاری از موارد دیگر را خواهیم یافت که بر روابط بینافردی ما اثرگذارند. نمونۀ اعلای آن را هم در توصیههایی است که برای انتخاب همسر میشنویم و البته این توصیهها فقط به انتخاب رابطه محدود نمیشوند و محتوا و مسیر رابطه را نیز معین میکنند. میدانیم که در اینجا منظور از توصیهها فقط ضربالمثلها و نکتهها نیست، بلکه فیالواقع گونهای از فشارهای اجتماعی دیده و نادیده وجود دارد که ما را به پیروی از قواعدی نانوشته – که گویا علوم اجتماعی مسئول کشف آنهاست – مقید میکنند.
این مقدمه را از آن رو آوردم که نشان دهم رفتارهای بین افراد جامعۀ انسانی فقط به خصوصیات ذاتی و مسایل روانشناختی فردی آنها بازنمیگردد، هرچند که از آنها تأثیر میپذیرد. به همین مناسبت باید پذیرفت رفتارهای کودکان و نوجوانان متأثر از وضع اجتماعی آنهاست و بندوبستهای اجتماعی، گاه آنها را به راه و گاه به بیراه میکشاند. از آن جمله است رفتارهای پرخاشگرانه و شرارتزا و در پی آن پیوستن به جمع قلدران یا قربانیان قلدری و گاه این پیوستن در آنها تولید سبکی از زندگی میکند که با هویت آنها پیوند مییابد و از آنها کسی دیگر میسازد، همانکه میگوییم معلوم نیست فلانی چرا این طور شده است، در حالی که خانواده و کسان او به گونهای دیگرند.
فردی را در نظر بیاورید که نمیتواند در جایگاهی که خود را شایستۀ آن میداند قرار گیرد – و البته این جایگاه را نیز جامعه برای او تعریف کرده است و از طریق گروههایی که به عنوان مرجع برای افراد معرفی میکند آنها را به همشکلی با آنها فرامیخواند – و با از دست رفتن این جایگاه، خود را نیز از دست رفته میپندارد. حال چنین کسی در جمعی از همسالان و همالان خودش این فرصت را مییابد که با فرودست نشاندادن دیگری خود را فرادست بنامد و اتفاقاً دیگران نیز این رفتار او را تشویق کنند و هرچه بیشتر او را در جمع خود بپذیرند. نتیجه جز این نمیشود که او به ایشان میپیوندد و آزار دیگری در جمع را چونان طنابی میداند که او را به گروه دلخواهش میپیوندد. این همان است که تحقیقات اجتماعی، از جمله در کار هولمز و برندنبرگ-آیرس با بررسی دههزار نفر در هفده ایالت امریکا در هشتاد و پنج مرکز و مؤسسه، نشان دادهاند که پیوستگی معناداری بین قلدرمآبی و پیوستن به گروههای تبهکاری وجود دارد. سویۀ دیگر داستان نیز همین است. فردی که مورد اذیت و آزار در برابر جمع قرار میگیرد خود را در وضع دشواری مییابد. از سویی خشمگین و افسرده و سرخورده است و از سوی دیگر طرح این مشکل را هم بسیار سخت مییابد، زیرا هم نمیخواهد افراد مهم زندگیاش – از جمله والدینش – را ناراحت کند و از سوی دیگر هم گمان میبرد که گفتن این درد به همسالان دیگر وضع را بدتر میکند و امکان سرزنش را نیز فراهم میآورد، همانگونه که نوچهها و همراهان قلدر در آزاردهی او سهیم بودند ممکن است دوستانش نیز بدانان بپیوندند. از این رو سکوت قربانی در برابر قلدر و نوچههایش نیز در پیوندهای دیگر او فهمپذیر است….
برای مطالعه متن کامل این نوشته از مجموعه «موضوع ماه» شماره ۱۵ نشریه پرنیان کانادا، این صفحه از وبسایت پرنیان و یا این صفحات از نسخه دیجیتالی نشریه را ببینید.
ثبت دیدگاه