همه سوالاتی که از آدم در باب مهاجرت میپرسند پاسخی چندان روشن و سرراست ندارد. مثلا بارها پرسیدهاند: آیا هیچ وقت شده احساس کنی کانادا واقعا خانهات است؟ وطنت است؟ در آن احساس آرامش و سبکی آنگونه که در ایران بودی داشتهای؟
اگر بخواهیم خیلی منطقی و مستدل پاسخ بدهیم باید طیفی از مقدمات ضروری را فهرست کنیم. مثلا اشاره کنیم که شاید به اندازه عدد آدمهایی که مهاجرت میکنند پاسخهای متفاوتی برای پرسشهای فوق وجود داشته باشد. همچنین درجه این احساس تعلق متفاوت است. برخی به دلایل مختلف خاطره جذابی از ایران ندارند و به همین دلیل کانادا خیلی سریعتر برای آنها کشور محبوب میشود، تعلقات برخی به کشور مادر بیشتر است و به همان نسبت این دوره تغییر احساسات طولانیتر خواهد بود و برای عدهای هم هیچگاه حادث نمیشود. فاکتورهای دیگری هم در این میان مهم هستند و … این بحثها البته بسیار مهم هستند و ما بارها به آنها پرداخته و باز هم خواهیم پرداخت اما الان خیلی حس و حالی برای چنین بحثهایی نیست و زمان هم زمان مناسبی نیست.
کدام سال نو؟
ساعاتی دیگر سال ۲۰۱۰ به پایان میرسد. مردان و زنان زیادی به ناتان فیلیپس اسکوئر، یکی از میادین مهم شهر که ساختمان عظیم شهرداری تورنتو در آن واقع است میروند تا ساعات پایانی سال را خوش باشند. معمولا تمام فضای عظیم میدان مملو از جمعیتی میشود که اکثر انها زیر ۳۵ سال سن دارند و برای چنین اجتماعاتی هنوز وقت و حوصله و انگیزه کافی دارند. شبکه حمل و نقل عمومی رایگان است و گروههای موسیقی در فضایی که برای این کار اختصاص یافته به اجرای برنامه مشغولاند. بسیاری از مهاجران هم معمولا در سالهای اول ورود به کانادا حداقل یک بار در نمونه این برنامه شرکت دارند اما بعد از آن مشغلههای دیگر آنها را از این کار بازمیدارد. البته فاصله محل زندگی با میدان و میزان سرمای هوا هم مهم است. امسال اهالی تورنتو یکی از مطبوعترین اب و هواها را در شب سال نو تجربه میکنند و به حاضران حسابی خوش خواهد گذشت. در مقایسه با فضای سال نو در ایران بعید میدانم که هیچگاه همان حال و هوا اینجا در اغاز سال نو میلادی برای مهاجران نسل اول تکرار شود (البته برنامه عید نوروز ما در ایران مشابه ترکیبی از دو برنامه عید کریسمس در ۲۵ دسامبر و تحویل سال نو در اول ژانویه به فاصله یک هفته در کانادا است.) همین احساس ناقص ماندن یک رویداد به نوعی دیگر در ایام نوروز در اینجا برای مهاجران ایرانی تکرار میشود. فضای جامعه کاملا متفاوت است، در کانادا تعطیلات رسمی نیست و هرچند ایرانیان سعی میکنند فضا را بازسازی کنند اما به دلایل متعدد آن اتفاق تکرار نمیشود. به همین دلیل با همه سرخوشیهایی که در آن ایام داریم لذت تحویل سال نو خودمان را تا حد زیادی از دست میدهیم. به عبارت دیگر ما نه با شادی سال نو آنها میتوانیم همراهی کاملی داشته باشیم و نه سال خودمان را میتوانیم کاملا احیا کنیم. البته تکلیف فرزندانمان جداست.
خاک آشنا
چند ماه قبل، با اعضا خانواده در اولین مراسم رسمی درگذشت یکی از عزیزان در کانادا شرکت کردیم. آقای رضوی اولین صاحب خانه من در کانادا بود که حدود نیمی از اقامت ۶ سالهام را در خانه وی گذراندم. برای من ایشان و همسر گرامیاشان حکم بزرگتری را داشتند که میتوانستند خلا حضور اعضا نزدیک خانوادهام را پر کنند. این احساسی بود که همسرم هم داشت و به همین دلیل حتی بعد از ترک منزلشان این رابطه تا به امروز ادامه داشته است. مرحوم را آخرین بار ۲-۳ هفته قبل از درگذشتش دیدم، برای گرفتن وسیلهای به در خانه ایشان رفته بودم، گپی زدیم و احوالی پرسیدیم و خداحافظ. مراسم ختم شباهتهای زیادی با برنامه ایران داشت در عین اینکه تفاوتهای عمیقی هم داشت. ترکیبی از فرهنگ ایرانی-مذهبی با مقتضیات مهاجرت و البته رها از بسیاری از آداب و رسوم دست و پاگیر بی دلیل در ایران. حالا وقتی از کنار گورستان بزرگ و معظم نورثیورک که افراد سرشناسی از جامعه کانادا در آن به خاک سپرده شدهاند میگذرم یادم میآید که ما هم عزیزی در این خاک داریم و برای آرامش روحش فاتحهای میخوانم و طلب مغفرت میکنم.
شهر آشنا
در این شهر خیابانی است که بیمارستانی که فرزندم در آن به دنیا آمده قرار دارد؛ جاهایی است که با دوستی که در همین جا با وی آشنا شدم سختیهای بسیاری را تحمل کردیم اما حال هر دو استقراری یافتهایم؛ جاهایی است که دوران عشق و همگامیهای واقعی را به یادمان میآورد؛ جاهایی که دوران دشواریهای سالهای اول مهاجرت و لطف و یاری بیدریغ کسانی را به خاطرمان میآورد که بعضا حتی دیگر آنها را ندیدهایم، جاهایی که…
خانهام، خانه عزیزم
دو ماه پیش که از سفری بسیار کوتاه از ایران بازمیگشتم در حالیکه هواپیما بالای شهر طواف میداد به خودم گفتم که چقدر دلم برایش تنگ شده است. شاید چون دو عزیزم در خانهای در این شهر منتظرم بودند. واقعیت این است که امروز وقتی به خانه و محلهای در ایران که بیش از ۳۰ سال در آن زندگی و رشد کردهام بازمیگردم دیگر آن احساس گذشته را ندارم. شاید چون آن محله در همین فاصله چند ساله آن قدر تغییر کرده که بخش قابل توجهی از خاطرات گذشته را با خود برده، شاید چون تلخیهای آن خاطرات بیشتر از شادیهایش یاد آدم مانده، شاید…دلیل هر چه باشد برای من این سرزمین جدید امروز خانه گرم و امنی است که در آن احساس آرامش میکنم بدون آنکه لازم باشد خانه قبلیام را از یاد ببرم.
از من میپرسند آیا کانادا روزی سرزمین محبوب و وطنی جدید برایمان خواهد شد؟ و من به خاکی مینگرم که فرزندم در آن چشم به دنیا گشوده و رشد میکند، عزیزی را به امانت دربر گرفته، دوستها و همکاران جدیدی را برایم به ارمغان آورده، سرای نویی را برایم سامان داده، به من و خانوادهام آرامش و رفاه ارزانی کرده…برای من این خاک حالا آشنا است، اگرچه ممکن است هیچگاه به اندازهای آشنا و محبوب نشود که برای فرزندم هست اما من دیگر در آن و با آن احساس غربت نمیکنم حتی اگر برای شادی تحویل سال نو میلادی به میدان اصلی شهر نروم و با بقیه برای جیغکشیدن و شمارش معکوس خواندن همراهی نکنم.
سال نو مبارک.
ٰ
توجه: این مطلب پیش از این در تاریخ ۱۲ دیماه ۸۹ عینا در همین وب سایت منتشر شده است.
نکته: این مطلب ۲-۳ ساعت مانده به پایان سال ۲۰۱۰ میلادی قلمی شده است.
ثبت دیدگاه