مجید بسطامی
در سه مطلب مرتبط قبل، به توهم مهاجران ایرانی از میزان تواناییها و موفقیتهای خود در ایران و در نتیجه دو گروه از مهاجران که نتیجه طبیعی چنین توهمی هستند پرداختیم. یعنی یکی گروهی که عموما در حال شکایت و اعتراض به جایگاه فعلی خود است و گروهی دیگر که بعد از آشنایی با واقعیتهای تلخ مهاجرت دچار یاس و ناامیدی میشود. بدیهی است که هر دو این گروه آن طور که باید و شاید از زندگی در کانادا احساس رضایت نخواهند کرد و اگر چه به احتمال زیاد، در این کشور باقی میمانند و به مرور با غلبه بر مشکلات، زندگی رو به جلویی را ادامه میدهند اما اعضا این گروهها با مقایسه آنچه هستند با وضعیت زندگی خود در ایران و همچنین مشاهده موفقیت دیگران، به احساس متقاضی از میزان رضایتمندی از زندگی در کانادا میرسند. مگر اینکه آنها بتوانند به گروه سوم بپیوندند؛ آنها که از همان آغاز مهاجرت، یا حتی قبل از ورود به این کشور و یا مدتی پس از ورود و آگاهی از واقعیتها و سرابها، مسیر اصلی یا راه درست را مییابند و بر روی ریل صحیح به حرکت خود ادامه میدهند. در این نوشتار قصد دارم اندکی درباره این گروه یعنی آنها که در ریل صحیح حرکت میکنند و بنابراین، لذت موفقیت تدریجی اما پیوسته را در زندگی کانادایی خود ادراک میکنند و پس از مدتی، دارای سطحی از زندگی قابل قبول و رضایتبخش با استاندارد کانادایی میشوند سخن بگویم.
مطالب مرتبط اینجا می آیند.
قبل از اینکه وارد بحث اصلی شوییم باید چند نکته ضروری را متذکر شوم. اول اینکه نباید به نوشتارهای قبلی به چشم حکایتهایی درباره دیگران نگریست. یکی از ضعفهای همه ما این است که میپنداریم آنچه رفتارها یا سرنوشتهای ناهنجار خوانده میشود تنها درباره دیگران صادق است چون خودمان را افراد آگاه، دقیق و نکتهسنجی می دانیم که انجام چنان خطاهای آشکاری دون شانمان است. صادقانه بگویم که چنین نیست و همه ما مهاجران و از جمله نگارنده همین سطور، در دفترچههای خاطراتمان میتوانیم مثالهایی قابل توجه از خطاها، اشتباهات، گمراهیها و شکستها شاهد بیاوریم. اما آنچه برای ما بسیاری از ما گذشتهای غیرقابل جبران است میتواند برای دیگران چراغی روشناییبخش باشد مشروط به اینکه هیچکس خود را تافته جدابافته، عالم دهر یا معجزه دوران نداند. انسان عاقل آن است که این تجارب را به عنوان بخشی از آگاهیها، زمینه یافتن روشهای موثرتر و کمهزینهتر کند.
مورد دوم این است که یافتن نمونهها و مصادیق ناب در میان گروههای پیشتر معرفی شده یا آنکه در این نوبت به آن میپردازیم کاری بس دشوار و شاید نشدنی باشد. حتی همانها که در اوج تلخنگری و شکایتپیشگی هستند، موفقیتهایی داشتهاند که قابل شناسایی و نمونهبرداری است و آنها هم که مسیر موفقیت را با حداکثر سرعت پیمودهاند زمانهایی بوده که دلچرکین و ناامید شده و چه بسا قصد بازگشت کردهاند. آنچه در اینجا بیان میشود تنها اشارهها راهنماییهایی است تا به کسانیکه از یک شرایط کاملا آشنا و ملموس، به میانه یک شرایط کاملا ناشناس پای میگذارند بدانند که چه چیزهایی در انتظارشان است. و اما گروه سوم…
«رهروان مسیر درست» چه کسانی هستند؟
چه زمانی یک تازهوارد به معنای واقعی کلمه در سرزمین جدید موفق شده است؟ دیدگاهها در این زمینه بسیار مختلف است. افراد شاخصههای متفاوتی را در این باره معرفی میکنند. بدیهی است که هر چه این شاخصهها دقیقتر و ملموستر باشد برای جویندگان مفیدتر است چون بهتر میتوانند وضعیت خود را ارزیابی کنند. مثلا عدهای یافتن کار مرتبط را مهمترین نشانه آغاز موفقیت میدانند. برخی دیگر اتمام تحصیلاتی که منجر به جهشهای شغلی و اجتماعی شود، عدهای دیگر مواردی چون خرید اولین خانه در کانادا را نشانه دوره جدید زندگی و آغاز مسیر موفقیت میدانند، برخی دیگر استقرار خانواده افراد و میل جمعی اعضا خانواده به حرکت رو به جلو را نشانه این امر میدانند. برخی راهاندازی بیزینس شخصی و افراد واقعگراتر، آغاز درآمدزایی آن بیزینس را به شکلی که علاوه بر تامین نیازهای اصلی، سبب ارتقا استانداردهای زندگی فرد شود نشانه آغاز مسیر موفقیت و پیشرفت میدانند.
شخصا با هیچیک از این ملاکها مخالفت جدی ندارم. حتی مواردی چون یافتن کار مرتبط را بسیار مهم و شاخص میدانم اما به نظرم همه اینها نیازمند تبصرههایی هستند تا سبب به اشتباه افتادن پرسشگران نشوند اما فعلا وارد نقد و ارزیابی تک تک این دیدگاهها نمیشوم بلکه میخواهم نظر و عقیده شخصی خودم را درباره این بحث بیان کنم. یعنی چیزی که به نظرم سبب میشود تا یک گروه مهم از میان تازهواردان از بقیهای که تاکنون درباره آنها سخن گفتهایم جدا شوند. معتقدم آن افرادی در مسیر موفقیت قرار میگیرند که مسیر موفقیت را درست یافته باشند و همین نکته مهمترین زمینه تمایز آنها با دو گروه قبلی است. شاید این گفته در ابتدای امر متناقضنما یا حاوی اینهمانی به نظر برسد. «چه کسی در مسیر موفقیت قرار دارد؟ آنکه مسیر موفقیت را یافته باشد.» میخواهم توضیح دهم که چرا این دو عبارت، دو بحث متفاوت است، منظورم از «در مسیر صحیح بودن» چیست و در ادامه نشانههایی برای این افراد بازمیشمارم تا موضع بحث روشنتر شود.
چرا معتقدم که این گروه سوم افراد متمایزی هستند و همانها باید الگوی ما باشند؟ تمام آنها که پاسخهای قبلی را درباره مسیر موفقیت پیشنهاد دادند یک موضوع را به صورت پیشینی مفروض گرفته بودند و آن اینکه آنچه آنها بیان میکنند – یافتن کار مرتبط، ادامه تحصیل، خرید خانه، همراهی خانواده و…- نشانهها یا شاخصههای اصلی موفقیت است و فرد با دستیابی به آنها به موفقیت دست یافته یا دستیابی به آن را آغاز کرده است. معتقدم مهاجران اگر در همین پیشفرض تردید کنند و آن را با دقت بیشتری کنکاش و بررسی نمایند آینده بهتری را تجربه خواهند کرد. شخصا میتوانم مهاجران زیادی را معرفی کنم که کم یا بیش تعدادی یا همه آن کارهای پیشتر بیان شده را انجام دادهاند اما در مسیر موفقیت قرار نگرفتهاند (یا چنین احساسی ندارند) اما در مقابل کسانی شاید تنها یکی از آنها را انجام داده باشند اما موفقیت را درک کردهاند. چه چیز این دو را از هم جدا میکند؟ به باور من، قرار گرفتن یا نگرفتن در مسیر درست. کسی که در مسیر درست قرار میگیرد، مسیری که بیشترین انطباق با تواناییها و مهارتهای واقعی (نه توهمی) وی را دارد، مسیری که بیشترین هماهنگی با باورها، اعتقادات و آرزوهای وی را دارد، مسیری که برای آینده وی بیش از امروزش موفقیتآفرین است و… هر چه جلوتر میرود، حتی اگر کند و آرام، درست عمل میکند و به مقصد درست و آرمانی خود نزدیکتر میشود اما کسی که در ریل و مسیر درست (نسبت به مشخصات و ویژگیهای خودش) قرار نگرفته، هر چه پیشتر میرود از آنجا که باید برسد، دورتر میشود. دقت کنید که در اینجا داوری اخلاقی-ارزشی نمیکنیم. منظور من از مسیر درست، صراط مستقیم به معنای مذهبی-اخلاقی آن نیست (اگر چه که معتقدم از آن هم جدا نیست!) اما در اینجا منظور حرکت در مسیر موفقیت و پیشرفت است. کسی که در مسیر نباشد، حتی اگر به مقصدهایی هم برسد، این مقصدها، بهترین انتخابها و حالتهای ممکن برای وی نبودهاند.
چرا این موضوع این قدر اهمیت دارد؟ چون یک تازهوارد با اندوختههای محدود و عمدتاً تجدیدناشدنی گام در جامعه و زندگی جدید میگذارد؛ این اندوختهها فقط مالی و مادی نیستند؛ تجربی، حسی، روحی و انگیزهای هم هستند. او فرصت ندارد که دهها راه نرفته را تجربه کند و شکست بخورد. شکست خوردن ایرادی ندارد به شرط اینکه در مسیر باشد! کسی که بیهدف و بدون عبرتآموزی به در و دیوار میکوبد و شکست پس از شکست را تجربه میکند، اندوختههای محدود خویش را در سرزمینی که آشنایی زیادی با آن ندارد و آشنایان زیادی هم ندارد، تلف میکند و بهگاه نیاز و فرصتهای مهم دست خالی میماند.
محدودیت مهم دیگر، زمان و عمر است. هر یک از ما در سرزمین مادری از سنین جوانی این امکان را داشتهایم که مسیرهای مختلف تحصیلی، شغلی و حتی خانوادگی را مرتبا با آزمون و خطا بسنجیم و کم یا بیش به راهی که آن را درست میدانیم برسیم. بسیاری از ما که بر اساس یکی از برنامههای اصلی پذیرش مهاجر، فرصت گام برداشتن در مسیر جدید و مهاجرت را پیدا میکنیم انسانهای سرد و گرم چشیده و موفقی در سرزمین مادری خود هستیم. همین ممکن است که در ما غروری کاذب پدید آورد و فراموش کنیم که در شرایط و اوضاعی پا به سرزمین جدید میگذاریم که دیگر آن جوان ۲۰ ساله و یا حتی کمتر نیستیم. در جلوی روی ما امکان تجارب محدودی هست، سنی از ما گذشته، حوصله و انگیزه خیلی کارها را نداریم و معمولا بار مسئولیت چند نفر دیگر هم بر دوشمان است پس به جای اینکه ناپخته، مسیر آزمون و خطا را مجددا در زندگی جدید در پیش بگیریم باید دقت کنیم تا چند تیر باقی مانده در تیردان را بیدقت رها نکنیم و برای تک تک آنها برنامه و هدف داشته باشیم.
برای اینکه از افراد این گروه باشیم چه باید کرد؟ این پرسش مهمی است که اجازه میخواهم در نوشتار بعدی به آن بپردازم. اما الان میتوانم فقط در یک جمله تکرار کنم که چه نباید بکنیم؛ «بر اساس پیشفرضهای کلیشهای و باورهای سنجیدهنشده گام برنداریم.» نوبت بعدی به تعدادی از این باورها خواهم پرداخت و سپس برخی صفات افراد گروه سوم را بر میشمارم.
ثبت دیدگاه