قسمت اول این گفتگو با آقای حمیدرضا رفعتی که به مراحل آمادهسازی وی و همسرش برای مهاجرت میپرداخت در اینجا منعکس شده است. در قسمت دوم با تجربه ایشان از حضور در مصاحبه کبک آشنا شدید و حالا آخرین قسمت این گفتگو را میخوانید.
موفقیت در مصاحبه را اول هفته بعدش به کنپارس اطلاع دادیم یعنی دوسه روز بعد. یک اتفاق عجیبی بعد از مصاحبه میافتد. انگار بعد از مصاحبه آدم خالی میشود. فکر میکند خوب حالا چه شد؟ البته خیال آدم به لحاظ درونی راحت میشود، چون میگوید کارهایی که من باید انجام میدادم را انجام دادم، حالا دیگر دست سفارت بخش فدرال یا کبک یا هرکسی غیر از من است. اما به هرحال انگار به یک باره خالی شدهای و همه چیز را تمام شده میبینی. یک حس عجیبی است روزهای پس از مصاحبه.
حالا برنامهمان را طوری گذاشتیم که اگر ما تا دوسال و نیم دیگر هم بتوانیم برویم، ایدهآل و خوب است. کارهایی که اینجا شروع کردیم را انجام میدهیم. زبان میخوانیم. خانمم دیگر سر کار نمیروند پس میتوانند دوباره به کلاس زبان بروند تا خیلی هم در خانه نمانند.
برنامه خودم را هم گذاشتم روی گرفتن مدارک بینالمللی در رشته کامپیوتر در این زمان باقیمانده تا مهاجرت. چون ما در کامپیوتر چیزی داریم به عنوان مدرکهای بینالمللی، یعنی برخلاف رشتههای دیگر که شما باید بروید کانادا و پروسه طولانی معادلسازی مدرکی که در ایران گرفتید را طی کنید، در آی تی میتوانید مدارک بینالمللی بگیری که خیلی از کارفرماها آن جا این را میخواهند، مثل مدرک مایکروسافت. این مدارک بینالمللی است و کیفیت آن مورد پذیرش همه جا است و در کانادا در جذب شما بسیار موثر است. خلاصه یکی از برنامههای من این است که در این دوسال بتوانم یکی دوتا از این مدارک را بگیرم و خیلی حرفهایتر به رشته تخصصیام بپردازم. ببینید من برای خودم یک تجارت کوچک راه انداختم و شاید مهمترین نتیجهاش این بود که بفهمم هرکسی را بهر کاری ساختند. من به این موضوع اعتقاد نداشتم چون دوست داشتم هر چیزی را تجربه کنم. به هرحال رشته تحصیلی و کار من کامپیوتر بوده ولی همیشه دوست داشتم یک تجارتی داشته باشم و برای همین امسال این کار را با یک فستفود انجام دادم. پدرم قبلش میگفت که این کار تو نیست و بهتر است انجام ندهی. ولی من فکر میکردم آدم باید خودش تجربه کند، بنابراین انجامش دادم ولی بعد فهمیدم که باید دنبال کار خودم باشم و در کانادا هم سعی کنم دقیقا در همان زمینه کاری خودم یعنی کامپیوتر فعالیت کنم.
شاید مهمترین چیز در مرحلهای که ما در آن قرار گرفتهایم، تنظیم روابط عاطفی خانوادگی و مدیریت آنها در این زمان کنده شدن و رفتن باشد. ما حتی تا دو هفته پیش از رفتن به مصاحبه به خانواده خودم و همسرم نگفته بودیم که ما میخواهیم مهاجرت کنیم، چون واکنش آنها را میدانستیم. به هر حال من فرزند اول خانواده هستم و پسرم نوه اول خانواده. پدرم حدودا ۷۰ ساله هستند و خوب هم ایشان و هم مادرم به شدت به نوهشان وابسته شدهاند. در این مورد وضعیت خانمم بهتر است چون فرزند چندم خانواده است و وابستگیها نسبت به او کمتر است. ما به پدر و مادرم قول دادیم که تا تولد دوسالگی فرزندمان هم ایران باشیم که امیدوارم این طور بشود. پدرم تقریبا هر روز میآید، پسرم را میبیند و میگوید میخواهند تو را از ما جدا کنند. من و همسرم بعد از ازدواج سعی کردیم کمی از مراودات خانوادگیمان کم کنیم تا وابستگیهای این چنینی کمتر بشود و برای مهاجرت مشکلی در این زمینه نداشته باشیم، حتی به دلیل وسواس شدیدی که روی فرزندمان داشتیم او را خیلی کم از خانه بیرون میبردیم. اما بهر حال این خصلت پدر و مادرهاست. ما سعی کردیم بارها برایشان توضیح دهیم که هر سال یکبار میتوانیم همدیگر را ببینیم و حتی میشود به ویزای پدر و مادر هم فکر کرد. میدانید؛ پدر و مادرهای ما همه عمرشان را برای خانواده گذاشتهاند و من خودم به جرأت میتوانم بگویم مادر ۶۰ ساله من حتا ده روز از عمرش را برای خودش زندگی نکرده است. گاهی توقعات ما ناشی از همین است. وقتی من همه چیزم را برای فرزندم میگذارم و تمام عمرم را به پای او میریزم و خودم را نادیده میگیرم، توقع دارم که فرزندم هم برای من همین کار را بکند. به هرحال فکر میکنم حتی اگر خانوادهها در این مسیر بسیار زیاد همراهی کنند باز هم ته دلشان طاقت این دوری را ندارند و به همین دلیل راضی نیستند. اما مهم این است که فردی که میخواهد مهاجرت کند تکلیفش با خودش روشن باشد. من و خانمم در این مورد کاملا تکلیفمان با خودمان روشن است. من در زندگی ۹ساله گذشتهام تلاش کردم فردیت را در خودم و همسرم تقویت کنم. همیشه به خانمم گفتم که تو یک سری وظایف در قبال خودت داری و یک سری وظایف در قبال من یا فرزندت داری. اما باید خودت خوشحال باشی یعنی ارجحیت با وظایفی است که نسبت به خودت داری.
در پایان دلم میخواهد کمی هم درباره کنپارس حرف بزنم. یادم میآید که وقتی تصمیم به مهاجرت گرفتم، یکی از مهمترین ویژگیهای جذاب کنپارس برای من تاکید بر صداقت در ارایه اطلاعات شخصی و شغلی از طرف کنپارس بود. مدام تاکید بر این نکته بود که همه اطلاعات را همانطور که هست اعلام کنید در صورتی که در همان زمان سازمانها و وکلای دیگری هم بودند که هدفشان کسب سود به هر قیمت بود مانند قضیه ارسال مدارک جعلی و ….
با کمال احترام باید بگویم تیم کنپارس از لحاظ حرفهای، خیلی با شخص آقای مختاری فاصله دارند. با این که در استانداردهای این کار، به یقین میتوان گفت که مجموعه کنپارس بهترین مجموعه مهاجرتی در ایران است، یعنی واقعا بهترین است.
دو نکته ظریف قابل نقد را اگر بخواهم بگویم این است که مثلا شما تماس میگیرید و بعد پشت تلفن از شما میپرسند که موکل ما هستید؟ این خوب نیست، باید سیستم و برنامهای داشته باشند که خیلی سریع همان زمان سرچ کنند و بفهمند که شما که پشت خط هستی موکل کنپارس هستی یا نه و همچنین دیگر اطلاعات را هم بدست بیاورند. نکته قابل نقد دیگر هم این است که شما در کنپارس احساس نمیکنید احترامی که به شما گذاشته میشود صادقانه است، بلکه احساس میکنید که رفتاری است تصنعی و به لحاظ مسئولیت کاری و این کمی اذیت میکند.
درباره نقاط قوت هم بگذارید یک ماجرایی را تعریف کنم که باعث شد اعتماد من به مجموعه کنپارس خیلی بیشتر شود. کنپارس دوسال پیش یک مسابقه هفت سین برگزار کرد. گویا هر سال این مسابقه را برگزار میکند. من و خانمم هم به طور جداگانه در آن شرکت کردیم و هرکدام از یک سفره عکس دادیم. خانمم برنده شد، فکر میکنم سوم یا پنجم شد. این مسابقه یک جایزه نقدی به دلار داشت. وقتی رأیگیری سفرهها بود به دوستانم میگفتم بروید و سفرهها را ببینید و عادلانه رأی بدهید، به سفرههای ما هم اگر دوست داشتید امتیاز بالا بدهید. دوستانم میگفتند: بابا جایزه نقدی کجا بوده، کنپارس جایزه بده نیست. تا روز جشن هفت سین که دوستانم همچنان حرف خودشان را میزدند، جایزه ما این بود که هر هزینهای بابت هرچیزی در کنپارس داریم شامل ۶۰ درصد تخفیف بشود. مدیران کنپارس به ما گفتند که شما حتی میتوانید یک نفر را معرفی کنید که از کل مبلغ قرارداد او این مبلغ کم بشود، چون خود ما دیگر بسیاری از هزینهها را پرداخت کرده بودیم. نکته ظریفی که اینجا پیش آمد این بود که وقتی چک جایزه خانمم را به ما دادند ما دیدیم که مبلغ ریالی است اما به قیمت دلار روز. یعنی مانند قرارداد که مبلغی که باید از طرف ما پرداخت شود معادل ریالی روز دلار است، جایزهای که به ما دادند هم همین روال را رعایت کرده بودند. در حالی که اگر قیمت دولتی را هم برای دلار حساب میکردند ما راضی بودیم، چون جایزه بود و به هر حال از قدیم گفتهاند دندان اسب پیشکشی را که نمیشمارند، در آن صورت شاید باز ما خیلی خوشحال میشدیم. ولی وقتی میبینی آدمی که تعهدی در قبالش داری خودش در حالی که آن تعهد را ندارد و فقط میخواهد هدیه بدهد مطابق با آن تعهد با تو رفتار میکند، حس میکنی که رابطه کاملا دوطرفه و احترام متقابل است.
یکی دیگر از نکات مثبتی که درباره کنپارس باید بگویم، همایشهایی کاریابی بود که برگزار شد. من و همسرم در تمامی آن همایشها شرکت کردیم و کسانی که صحبت کردند مبنای تمام حرفهای شان صداقت بود. به قول انگلیسیها که میگویند صداقت بهترین شیوه سیاست است و من به این حرف اعتقاد کامل دارم. آقای بسطامی صحبتهایش در همایش بیشتر هشداردهنده بود تا تبلیغاتی. مثلا میگفت اگر شما این کارها را نمیکنید و این مسائل را دارید، خودتان را وارد مسیر مهاجرت نکنید. آن همایشها عالی بود.
سایت کنپارس را هر روز میبینم که آن هم بسیار کامل است. واقعا سایت، اطلاعات جامعی دارد. هیچ سایت مهاجرتی را نمیتوانم معرفی کنم که اینطور جامع و کامل اطلاعرسانی کند. کدام سازمان مهاجرتی را ما میتوانیم معرفی کنیم که واقعا سازمان باشد و سایتی این چنین داشته باشد؟ تیمی اجرایی پشت آن باشد و مدیر آن سازمان خودش در سایت پاسخگوی سوالات باشد و حتا بنویسد. شاید این در کشورهایی مثل کانادا کاملا معمولی باشد و جزو شرطهای موجودیت یک موسسه، ولی در جامعه ما یک چیز بسیار نویی است. من در سایتهای دیگر مثل ا. ا. میبینم اغلب رفرنسهایی که میدهند این است که آقای مختاری این را گفت. این سایت و این مدل مدیریت سازمان، پشتکار و سواد میخواهد. من واقعا خوشحالم از این که به کنپارس آمدم. همه مدارک را برایم ارسال کردند و در اجرای کار هم هیچ مشکلی نبود. ولی مهمتر از آن این است که وقتی به کانادا بروم کسی را آنجا میشناسم که مورد اعتماد من است. یک مهاجر در کشوری که مهاجرت کرده، روزها و ماهها و حتی شاید سالهای اول حس میکند زیر پایش خالی است و چیزی ندارد ولی وقتی کسی و گروهی باشند که تو به آنها اعتماد داری، این احساس کم میشود. هرچند که آن گروه، گروهی بوده اند که تجارت کردهاند و پول خدمتشان را از تو گرفتهاند، دلیل نمیشود که فکر کنیم کسی که پول خدمتش را میگیرد کار بدی میکند. ما در ایران اینگونه هستیم. به عنوان مثال همین دارالترجمهای که کنپارس به ما معرفی کرد، فوقالعاده بود، من میتوانستم مطمئن شوم جایی که کنپارس برای ترجمه معرفی کرده، آزمون و خطایش را پس داده و حتما کسی است مثل خود مدیر کنپارس، ما فقط به پولی که میدهیم فکر نکنیم، این بابت خدماتی است که سازمانی به ما ارائه میدهد. همین کار کردن با افراد حرفهای برایم الگویی شد برای کارهای بعدی. حالا من میدانم گروهی و شخصی در کانادا هستند که میتوانم وقتی به آن کشور رفتم با احساس اعتمادی که به آنها دارم، آن حس منفی که یک مهاجر دارد را کمتر داشته باشم.
امیدوارم آدم هایی در میان شما باشند که حرفهای من به دردشان بخورد، آدمهایی مثل خودم که زمان محدودی دارند، مشکلاتی دارند و…
پایان
ثبت دیدگاه