مجید بسطامی
در پست قبل اشاره داشتیم که پاسخ به پرسشهای طرح شده توسط یکی از مخاطبان سایت تصمیم داریم به دو سرفصل خیلی مهم مرتبط با بازار کار کانادا یعنی تغییر فیلد کاری Career Transition و مشاغل برای بقا (مشاغل برای گذران زندگی) Survival Jobs بپردازیم. در پست قبل نکاتی بیان شد و در اینجا چند نکته کلیدی دیگر بیان میشود. یادآوری میشود که چون این دوستمان شغل خود را در حوزه کامپیوتر اعلام کردهاند، بیشتر مثالها به این حوزه شغلی باز میگردد اما اصل مباحث جامعیت دارند.
نکته دوم: «من چقدر اینکارهام؟»
قبل از اینکه به سراغ مشاغل و حرفههای دیگر بروید از خود بپرسید که تواناییهای واقعی شما در حرفهای که به آن مشغولید چقدر است. یعنی اگر فرض کنیم یک هیات داوری واقعی و متخصص (نه کسانی که ممکن است در محیط کاری شما حضور داشته باشند اما به دلیل عدم آشنایی با موضوع و محتوای حرفه شما، شما را خیلی متخصص فرض کنند! یا برعکس، قادر به درک میزان آگاهیها و مهارتهای شما نباشند) بخواهند میزان تواناییها و مهارتهای شغلی شما را ارزیابی کنند چه رتبهای به شما میدهند؟ عالی، خیلی خوب، خوب، متوسط، تا حدی آشنا به کار، یک ناوارد کار خرابکن؟
اگر در حرفه خود به عنوان یک آشنای به کامپیوتر (با هر گرایشی از آن) یک فرد خوب به بالا شناخته میشوید به راحتی از این اندوخته درنگذرید. این چیزی نیست که یک روز و دو روز فراهم شده باشد؛ حاصل یک عمر تلاش است اما بعدا ممکن است به واسطه ۳-۴ سال دوری از محیطهای مرتبط شغلی، بخش عظیمی از آن از دست برود.
البته همه مشاغل شبیه هم نیستند. یک مهندس مکانیک یا عمران با یک وقفه چند ساله در فعالیت مرتبط با تخصصاش باز هم میتواند با یک ریکاوری جدی اما کوتاه به سطح عادی بازگردد اما مثلا یک برنامهنویس کامپیوتر ممکن است در این مدت بیش از نیمی از تجارب و اندوختههای خود را از دست بدهد، نرم افزاری که میشناخته و به آن تسلط داشته از بازار رقابت حذف شده باشد و نسخههای جدید به بازار آمده از سوی شرکتهای رقیب، تفاوتهای چشمگیری با ۵ سال قبل داشته باشند. از آن بدتر ممکن است اصولا یک موج یا پلتفورم کاملا جدید شکل گرفته باشد.
توصیه اول این است که اگر در حرفه خود خوب هستید در بدو امر به جای اینکه وقت خود را صرف فراگیری حرفه دیگری نمایید صرف گردآوری اطلاعات درباره وضعیت دقیق فعلی و احتمالات آتی بازار کنید. مثلا ببینید کمپانیهای بزرگ مربوط به این حوزه در حال چه کارها و پیشبرد چه برنامههایی هستند. آیا شما با آخرین تغییرات تخصصی رشته خود در کانادا هماهنگ هستید؟ مثلا ممکن است ۳-۴ ماه آموزش روی فلان نرمافزار پرکاربرد یا برنامهنویسی تحت یک سیستم خاص یا مدیریت دادهها تحت فلان سیستم به دلیل اینکه بازار خیلی خوبی دارد شما را خیلی سریع به نتیجه برساند. چه بسا مجبور باشید که یک دوره فشرده چند ماهه هم در کانادا بروید تا هم با سیستم کانادایی آشنا شوید و هم یک مدرک کانادایی داشته باشید تا پروسه کاریابی شما سریعتر باشد. حتی برخی از دورههای فشرده پیشرفته آموزشی در این حوزه توام با معرفی به یک مرکز شغلی است و افراد در صورت داشتن تسلط حرفهای و سایر مهارتهای ضروری، مستقیما وارد بازار کار شوند. بدین ترتیب شما در کمتر از دو سال با حفظ ذخایر علمی و تجربی پیشین، وارد فیلد کاری خود میشوید در حالیکه معلوم نیست انتخاب یک مسیر دیگر به این سرعت و تا این سطح از موفقیت احتمالی بتواند شما را به جایگاهی که مدنظر دارید برساند.
نکته سوم: «من چقدر تواناییهای زبانی دارم؟»
اولین نکته، مهمترین و مقدم بر همه چیز زبان است. اگر سطح مهارتهای زبانی شما بالاتر از متوسط باشد (هر چه بالاتر بهتر) شما در یافتن شغل مرتبط با سوابق خود و یا هر شغل دیگری مشکلی نخواهید داشت. اما اگر زبان ندانید، حتی اگر مهارتهای شغلی بالایی در حوزه مشاغل فنی هم داشته باشید (مثلا در جوشکاری، سیم کشی، تعمیر تاسیسات…) باز هم خود را محدود خواهید کرد زیرا به جای آنکه خودتان بتوانید انتخاب کنید و حداکثر منافع را برای خود داشته باشید مجبورید به کسانی وابسته شوید که زبان میدانند اما لزوما حق شما را به شما نخواهند داد. بدتر از همه این است که مجبور میشوید همه کارها را در محدوده جامعه ایرانیان انجام دهید و متاسفانه در این جامعه کسانی که از سواستفاده از هموطنان ناتوان خود منتفع میشوند کم نیستند. پس اگر یکی از دلایل مهم هراس از یافتن شغل متناسب با حرفه فعلی شما، ضعف در مهارتهای زبانی و ارتباطی است به شما توصیه میشود به جای فرار از میانبرنماهایی که هیچگاه شما را به مقصد نمیرسانند، برای ارتقا تواناییهای زبانی خود بکوشید.
نکته چهارم: برای یک شروع شغلی موفق در کانادا به خود زمان و فرصت دهید.
اکثر ما خصوصا آنها که در قالب ویزای skilled worker مهاجرت میکنیم ذخیره مالی محدودی داریم. در واقع اندوخته اصلی ما، تجربه و مهارت ماست. معمولا در سالهای سخت زندگی گرانقیمت در ایران هم آنقدر سرمایه جمع نکردهایم که بتوانیم با فراغت خاطر چندین سال را در کانادا زندگی کنیم تا دریابیم اوضاع چگونه است. پس همانطور که این دوست عزیز پرسیدهاند برای آنکه بتوانیم زندگی خود را بگردانیم (یا به قول کاناداییها Run کنیم) باید شغلی برای خود دست و پا کنیم.
البته فراموش نشود که بنابر قوانین، شما موظف هستید یک میزان حداقلی از ذخایر مالی برای ورود به کانادا مهیا کنید که در چندین پست در اینجا به تفصیل به آن پرداختهایم. اما بهتر است حداقل یک و نیم تا دو برابر این رقم حداقل را فراهم کنیم تا بتوانیم برنامهریزی جامعتر و بهتری داشته باشیم.
کار بعدی این است که برای مخارج و هزینهکرد خود یک برنامهریزی دقیق داشته باشیم که در این باره در مجموعه مقالات «۱۰۰ روز اول در کانادا» (و جزوه کامل آن-لاین آن با دهها مقاله اضافه که به زودی و «فصل به فصل» در اختیار شما قرار خواهد گرفت) نکاتی بیان شده و خواهد شد.
اهمیت این دو مقوله (اندوخته اولیه و مدیریت دقیق مخارج) به حدی زیاد است که تجربه نشان داده شاید مهمترین نقش را در میزان موفقیت شما در آغاز یک فیلد مناسب شغلی در کانادا ایفا خواهند کرد. با نقصان هریک و ضعف در منابع مالی، شما مجبور به اتخاذ تصمیمات عاجل میشوید که معمولا در درازمدت به نفع شما نیست. از آن بدتر اینکه تمرکز ذهنی خود را برای پیشبرد برنامههای مفید از دست خواهید داد پس به هر دو نکته توجه داشته باشید. هر چقدر بتوانید وقت و فرصت بیشتری برای خود فراهم کنید، موفقیت درازمدت شما تضمین شدهتر خواهد بود. دقت داشته باشید که این موضوع مخالفتی با آغاز کار در یک مفید دیگر و اشتغال برای بقا نیست. مهم این است که این کارها با هدف و برنامه روشن و بر اساس یک جدول مشخص و قابل ارزیابی برای پیشرفت گام به گام باشد. در غیر این صورت، این جریان نیازها و احتیاجات روزمره خواهد بود که هر روز شما را به گوشهای پرتاب خواهد کرد و افسار زندگی شما را به دست احتمالات و شانس خواهد سپرد
توجه: این مطلب بازنشر مطلبی است که در تاریخ ۱۸ خرداد ۸۹ در همین وب سایت منتشر شده است.
ثبت دیدگاه