تجربه مهاجرت: چگونه با عوامل تضعیف‌کننده انگیزه مقابله کنیم
13 آوریل 2014 - 5:46
بازدید 235
13

من، حمیدرضا رفعتی فارغ‌التحصیل مهندسی نرم‌افزار از دانشگاه آزاد قزوین، دارای ۱۱ سال سابقه کار رسمی و  ۲ سال سابقه کار غیر رسمی بدون بیمه، متأهل و دارای یک فرزند شش‌ماهه هستم. شروع پروسه مهاجرت ما، یعنی زمانی که تصمیم به مهاجرت گرفتیم، حالت ایده‌آلی نداشت، یعنی بر خلاف خیلی‌ها که با تحقیق وسیع به […]

ارسال توسط :
پ
پ

من، حمیدرضا رفعتی فارغ‌التحصیل مهندسی نرم‌افزار از دانشگاه آزاد قزوین، دارای ۱۱ سال سابقه کار رسمی و  ۲ سال سابقه کار غیر رسمی بدون بیمه، متأهل و دارای یک فرزند شش‌ماهه هستم.

شروع پروسه مهاجرت ما، یعنی زمانی که تصمیم به مهاجرت گرفتیم، حالت ایده‌آلی نداشت، یعنی بر خلاف خیلی‌ها که با تحقیق وسیع به این تصمیم رسیده‌اند، صرفا به خاطر حسی که به واسطه شرایط اجتماعی در ما ایجاد شده بود، به این تصمیم رسیدیم. آن زمان مانند اکثر افراد قشر متوسط که دغدغه فرهنگی دارند دچار دلزدگی از فضای جامعه شده بودیم. به همین دلیل برای مهاجرت عزم جدی در ما ایجاد شد. در آن ایام با یکی از دوستانم که مالزی بود و از همانجا توسط کنپارس برای کانادا اقدام کرده بود، مشورت کردم. دوستم گفت که برای مهاجرت به کانادا به وکلای زیادی مراجعه کرده، اما آقای مختاری تنها وکیلی بود که در قراردادی که تنظیم کرده بود یک سری حقوق را هم برای موکلش به عنوان طرف قرارداد در نظر گرفته بود و مانند بقیه وکلا، قراردادی ننوشته بود که موکل در آن صرفا متعهد باشد. دوستم پیشنهاد کرد که وکیل بگیرم هرچند که به من گفت: بدون وکیل هم می‌توانی اقدام کنی و کار سختی نیست.

دلیل اینکه وکیل گرفتم این بود که ما گروهی از دوستان هستیم که خودمان را یک تیم حرفه‌ای در رشته نرم‌افزار می‌دانیم، و معتقدیم در هر زمینه‌ای باید کار را به افراد و گروه‌های حرفه‌ای بسپاریم. در این صورت هرچند ممکن است هزینه‌ها بیشتر شود، اما اگر جایی به مشکل بربخوریم کار دست فرد یا گروهی حرفه‌ای است که می‌توانند مشکل را حل کنند. نکته مهم دیگر قابل توجه؛ این است که وقتی شما با یک سیستم حرفه‌ای کار کنید با شبکه وسیعی از افراد حرفه‌ای هم آشنا می‌شوید، یعنی این سیستم حرفه‌ای، شبکه آدم‌هایی را که می‌شناسید گسترش می‌دهد. ما در روال کار با کنپارس واقعا به این نتیجه رسیدیم. با مشورت تصمیم گرفتیم و به کنپارس رفتیم و قرارداد را نوشتیم. ولی متأسفانه به زمان مسائل سوریه برخورد و عملا پروسه شش‌ماهه شد دوساله. این مسئله خیلی دلسردکننده بود و بسیاری از موکلین ضربه خوردند. ما هم مثل بقیه کلافه و مأیوس شده بودیم، اما از یک جایی به بعد من گفتم زندگی ما سر جایش است، هیچ چیز عوض نشده، جریان مهاجرت هم کار جانبی زندگی ماست و بخاطر آن که نباید همه چیز را تعطیل کنیم. مثلا با اینکه اول قصد نداشتیم بچه‌دار بشویم، از خودمان پرسیدیم چرا بچه‌دار نشویم؟ سن من و همسرم برای پدر و مادر شدن سن کمی نبود، و خوب بچه‌دار شدیم. نهایتا بنا را بر این گذاشتیم که زندگی عادی خودمان را در پیش بگیریم تا زمانی که مهاجرت قطعی بشود و اگر هم نشد چیز چندانی را از دست نداده باشیم. بنابراین شروع مهاجرت با فکر و تصمیم قبلی نبود بلکه برآمده از شرایط بود. این که شروع مهاجرت با فکر و تصمیم قبلی نبود را گفتم تا اگر کسانی هستند که منشأ تصمیمشان تحقیقات خیلی جدی نبوده نگران نشوند و بدانند افراد دیگری هم مانند آنها بوده‌اند که موفق شده‌اند.

یادم می‌آید مهم‌ترین چالش آن موقع برای ما، یادگیری زبان فرانسه بود چون از فرانسه چیزی نمی‌دانستیم. من و همسرم مشکلی در زبان انگلیسی نداشتیم. در کنپارس به ما گفتند اساتید زبان خوبی در آموزشگاه زبان کنپارس داریم، ولی من دیدم که قیمت نسبتا بالا بود، به هرحال این وضع طبقه متوسطی است که خیلی به لحاظ مالی قوی نیستند، وقتی دیدم قیمت برای من بالا است با یکی از دوستانم که در کشور فرانسه بود مشورت کردم، ایشان هم استاد فرانسه‌ای را به ما معرفی کردند که مدرس زبان در کلاس‌های سفارت بود و با قیمت خوبی آموزش می‌داد. یک جلسه با خانمم رفتیم آنجا و دیدیم که چقدر زبان فرانسه سخت است، اینقدر آن یک جلسه سنگین بود که حس بسیار بدی به زبان فرانسه پیدا کردیم، حتی خواستیم به کنپارس بگوییم که ما را به جای برنامه مهاجرتی کبک به فدرال بفرستد. بعد گفتیم بد نیست که به آموزشگاه کنپارس برویم، هرچند می‌دانستیم هزینه‌ها بالاتر می‌رود. در اینجا می‌توانم بگویم بزرگترین اتفاقی که در پروسه مهاجرت برای ما افتاد همین شرکت در کلاس زبان کنپارس بود. حتی دور از اغراق می‌توانم بگویم از خود پروسه مهاجرت برای ما بهتر بود. در آموزشگاه با استاد زبانی آشنا شدیم که می‌تواند در زندگی هرکسی الگو باشد، آدمی با مدارج علمی بالا و فوق‌العاده پرانرژی. نحوه تدریس ایشان سر کلاس‌های ما مثل این بود که شما به یک دکترای ادبیات بگویید به بچه‌های اول دبستان درس بدهد، چنین آدمی چه انگیزه‌ای می‌تواند داشته باشد تا به کسانی که تا این حد از او فاصله دارند درس بدهد و تا چه وقت انرژی دارد و کی انرژی‌اش تمام می‌شود؟ ما هیچوقت کم‌انرژی بودن را از استاد زبان کنپارس ندیدیم، و باید بگویم ایشان فارغ از زبان فرانسه، خیلی از مسائلی را که در زندگی به درد می‌خورد به ما یاد دادند.

یادگیری زبان را اوایل تیر شروع کردیم و تا آخر اسفند ادامه دادیم. در همان زمان بود که بحث سفارت پیش آمد و خیلی روحیه موکلان را سرد کرد. می‌دانید در چنین وضعی شما در بلاتکلیفی هستید، انگیزه‌تان را از دست می‌دهید چون نه کاملا این طرف هستید و نه کاملا آن طرف که بتوانید برنامه‌هایتان را تنظیم کنید. این روند ادامه داشت تا دوباره سال بعد اردیبهشت با همان آموزشگاه یک کلاس دیگر رفتیم. در آن حالت بلاتکلیفی تصمیم جالبی گرفتیم؛ یک گروه از موکلین کنپارس تشکیل دادیم، بین خودمان جلسه می‌گذاشتیم، همدیگر را بیرون می‌دیدیم و راجع به وضعیت‌مان صحبت می‌کردیم، در واقع مهاجرت باعث شده بود که حرف مشترکی داشته باشیم، شرایطمان هم همه مثل هم بود، حرف همدیگر را خوب می‌فهمیدیم، وضع قابل تحمل‌تر شده بود و این خیلی به ما کمک کرد.

در رابطه با زبان خواندنمان باید بگویم اتفاق بدی که افتاد از مهر ۹۰ تا مهر ۹۱ یعنی یک سال به طور کامل زبان را کنار گذاشتم، چون ابتدای سال ۹۱ یک تجارت شخصی برای خودم راه‌انداختم. این را دارم به کسانی می‌گویم که می‌گویند: وای مصاحبه ما مثلا چهار ماه دیگر است و اصلا آماده نیستیم، دیگران دوسال کامل فرانسه خوانده‌اند و در مصاحبه موفق شده‌اند. به آنها می‌گویم همیشه هم که اینطور نیست. فکرش را بکنید؛ ما زبان خواندن‌مان را یک سال تعلیق کردیم و خوب در مقایسه با افرادی که مرتب و پیوسته زبان کار می‌کردند شرایط سختی داشتیم. بله همیشه یک طور نیست، شاید خیلی از آدم‌ها باشند که بتوانند همواره انگیزه‌شان را در یک سطح بالا نگه دارند و البته آدم‌های بزرگی هم هستند، ولی اکثر آدم‌های معمولی مثل من نمی‌توانند همیشه سطح انگیزه‌شان را بالا نگه دارند و خوب مشکلات جامعه و زندگی ما باعث می‌شود که هی فکر کنیم شاید نشود، دیر بشود یا هرچیز دیگری. هم من و هم همسرم یکسال کاملا زبان را کنار گذاشته بودیم و منتظر آمدن بچه‌مان هم بودیم. یک چیز مهم را هم در همین جا بگویم؛ اگر کسی انگیزه مهاجرتش به خودش برنگردد نمی‌تواند موفق باشد، مثلا اگر بگوییم که صرفا به خاطر آینده بچه‌مان داریم می‌رویم این خیلی انگیزه خوبی است ولی نمی‌تواند انگیزه اصلی باشد، چون زود فروکش می‌کند و باعث سرخوردگی آدم می‌شود. انگیزه اصلی باید این باشد که من بخاطر خودم می‌خواهم بروم، بخاطر این که موقعیت‌های جدید را تجربه کنم، یک زندگی با آرامش بیشتر را تجربه کنم، از سطح رفاه بیشتری برخوردار باشم. مثلا اینکه شما بگویید ‌ای بابا من دیگر چهل سال از عمرم گذشته و به خاطر بچه‌ام باید بروم، هرچند این هدف قابل احترامی است ولی چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر بروید آنجا بچه‌تان به چیزهای خوبی که می‌خواستید می‌رسد ولی خودتان چه؟ مسئولیت خود آدم از هرچیزی مهم‌تر است. آدم باید اولویت‌های خودش را در نظر بگیرد. اگر تو فکر می‌کنی بروی آنجا کاری از دستت برنمی‌آید، خوب چرا می‌خواهی خودت را نابود کنی؟ برای خانواده‌ات شاید بهتر باشد، اما خودت چی؟ برای خودت چه کار کردی؟

خوب داشتم می‌گفتم، بالاخره نامه آمادگی مصاحبه آمد…

ادامه دارد…

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

مراقب تشابه نام‌ها باشید! مارا با نام کنپارس به دوستان خود معرفی کنید.
This is default text for notification bar