مجید بسطامی
افراد بسیاری در اطراف ما در حال آماده شدن برای مهاجرت به کانادا هستند. در آخر صف، یا در سر صف، در حال تدارک مدارک یا تدارک بلیط سفر. همه اما با دغدغهای واحد، چه خواهد شد؟ گاه این دغدغه آنچنان شدید است که چشم آنان را بر رندیهای روزگار میبندد. کدام رندیها؟ خواهیم دید.
مطلب گذشته یک سره به قصهسرایی گذشت. اما قصههایی که برای اهل مهاجرت، حکایتهای واقعی و روزمره هستند. حال بیایید اندکی مصداقیتر سخن بگوییم. چرا تصمیم به نگارش این مجموعه گرفتم؟ بیان کردم که در اطرافم تعداد قابل توجهی در حال گذراندن این دوران هستند. به غیر از همراهان کنپارس که برخی از آنها به دلیل ارتباطات و پرسش و پاسخ، دوستانی جدید شدهاند، تعدادی از دوستان قدیمیتر و حتی از نزدیکان و فامیل هم پای در این مسیر گذاشتهاند؛ با واهمهها، دل نگرانیها، دلشورهها و البته گزینش راهحلها. متاسفانه امروز شاهدم که راهحلهای بسیاری از آنها تکرار همان خطاهایی است که ما در گذشته مرتکب شدهایم. مشکل اینجاست که خیلی از این راهحلها نه به دلیل ناآگاهی بلکه در قالبی فکر شده و برای درمان دردی یا بر اساس پیشنهاد دوستی یا تجربه عزیزی انتخاب شده است. هدفم در اینجا این است که توضیح دهم در این مسیر نباید به دنبال شاهکلیدی گشت که همه قفلها را بگشاید. توضیح دهم که کیمیا یک ماده ثابت برای تبدیل مس به طلا نیست. هر کس مس خود را دارد و طلای خود را و لاجرم اکسیر اعظم خاص خود را. هدف این است که واقعیتهای پیش رو در این آخرین سالهای قبل از مهاجرت بیان شود تا شما خود مس و طلای خود را شناسایی کنید.
رندیهای زمانه را جدی بگیرید
در قصه کیمیاگر یک نکته مهم هست که اکثر مهاجرین به کانادا آن را تجربه میکنند؛ تجربهای که چون دامی بر سر راه آنها گسترده شده است. نکته اینجاست که در هر مرحله که جوان قهرمان قصه قصد حرکت میکند، چه در نوبت اول، چه پس از کار و موفقیت در فروشگاه بلورفروشی در شهر میانه راه و چه پس از اقامت در میان واحه و رسیدن به مقام مشاور عالی شورای شیوخ، آسمان و زمین دست به دست هم میدهند تا او با چشیدن لذتهای زیاد و موفقیتهای متعدد ماندن را بر رفتن ترجیح دهد و این حکایت به طور عجیبی درباره تعداد زیادی از مهاجران صادق است. شخصا یا آقای دکتر مختاری یا دوستانی دیگر میتوانیم بیان کنیم که چگونه شرایط شغلی و مالی ما در دو سال آخر قبل از مهاجرت تحولی چشمگیر یافته بود. در میان دوستانم میتوانم موارد متعددی نشان دهم که چگونه در حالیکه در ۳-۴ سال پروسه طولانی مدت انتظار تا مرز ورشکستگی پیش رفته بودند، به ناگاه در یک سال آخر آنچنان سیل کارها و قراردادهای قطعی یا پیشنهادی هجوم آورده بود که جمع و جور کردن کارها و بستن تمامی پروندههای باز تا شب پرواز طول کشیده و برخی هم همچنان باز باقی مانده بودند تا در فرصتهای بعدی دوستان دیگری آنها را جمع کنند.
میتوان بسته به نگرش و جهانبینی، دلایل متعددی را برای این منظور نام برد. شاید زندگی میخواهد تصمیمگیری واقعی افراد را محک بزند، اینکه تا چه میزان در تصمیمی که گرفتهاند مصمم هستند و چقدر اسیر جو و دنبالهرویهای هیجانی بودهاند. شاید میخواهد به آنها یادآوری کند که آنچه در جای دیگر دنبال آن هستند در همین وطن هم فراهم شد. در واقع، درجه و کیفیت نیازی را که به واسطه آن میخواستند مهاجرت کنند محک میزند. شاید علت اصلی خود افراد باشند که پیش از آن خموده و منفیباف، عالم و آدم را در کار سنگاندازی و مانعتراشی در راه پیشرفت آنها میدیدند اما شوک تصمیم به مهاجرت در آنها انگیزه و ارادهای ایجاد کرده که سبب گشایش درهای بسته پیشین شده است. درهایی که بسیاری از آنها در ذهن افراد بسته بوده نه در عالم واقعی. به هر حال دلیل هر چه باشد، نتیجه ثابت است، درگیر شدن فرد مهاجر با طیف گستردهای از مشاغل و مشغلهها که برایش منافع قابل توجهی میآورد.
بسیاری از کسانی که بلیط دوسره با تاریخ برگشت میگیرند اصلا به همین دلیل است. وسوسه این هجوم خوشبختی مالی آنها را در ادامه دادن راه متزازل میکند اما سابقه انتظار طولانی، هزینه پروسه مهاجرت، نگرانی از آینده و تداوم داشتن این سیل موفقیت، و وسوسه تصاحب پاسپورت کانادایی سبب میشود که برخی حداقل برای ورود به کانادا اقدام کنند. بدیهی است که این افراد دیگر مهاجر واقعی نیستند. البته تعداد اندکی از آنها کسانی هستند که واقعا و از همان آغاز به قصد و نیت گرفتن پاسپورت کانادایی پای در این مسیر گذاشته بودند اما اکثراً کسانی هستند که تا یک سال پیش از این، جداً به مهاجرت و زندگی در یک کشور دیگر فکر میکردند اما چرخش کامیاب دوران آنها را متزلزل کرده است. البته ماجرایی که بیان کردم لزوماً فقط به بلیط دوسرهها ختم نمیشود، بسیاری از آنها که بلیط یک سره دارند و در سال آخر از مواهب این موج موفقیت لبریز گشتهاند بازیخوردگان روزگارانند. چطور؟
شاید این عده گفته باشند که ما تصمیم خود را درباره مهاجرت گرفتهایم و در اجرای آن مصمم هستیم. بهشت را هم که در این سال آخری برایمان فراهم کنند ما نفع خود می بریم و به راه خود میرویم. در واقع، عامدا یا نتیجتا سر روزگار را کلاه میگذاریم چون او مرتبا شرایط کاری و مالی ما را بهتر میکند تا ما را از تصمیم خود بازدارد اما ما بر اندوختهها و ذخایر مالی که در سالهای اولیه مهاجرت شدیدا به آن نیازمندیم میافزاییم. اینجاست که رندی روزگار این دوستان را بازی میدهد.
البته این درست است که اندوخته مالی سالهای اولیه اهمیت بسیار زیادی در موفقیت شما دارد. این نکته را همین قلم در این وب سایت و در گفتگوهای شفاهی به کرات بیان کرده اما و صد اما. اگر این اندوختهسازی بخواهد به قیمت تاخیر یا حذف کارهای مهمتر تمام شود ضرر آن به مراتب بیشتر است، در واقع تلهای است که شرایط برای منحرف کردن شما پیش پایتان گذاشته است. پیشتر در سلسله مقالات در مورد فراگیری زبان انگلیسی به نمونهای از این موضوع پرداختهام اما بد نیست با مثالی روشنگرتر تفاوتها را توضیح دهم.
اگر شما یک مهندس با مهارتهای شغلی متوسط به بالا مثلا در رشته عمران یا نفت و گاز باشید، اما سطح واقعی زبان انگلیسی شما در مقیاس آیلتس ۷ به بالا باشد (مثلا ۷ و نیم) شما با اتکا به روشهای مناسب کاریابی در کمتر از یک سال (با انتخاب شهر مناسب و در زمانهای رونق بازار در کمتر از ۳ ماه) کار مناسب خود را با حداقل پرداختی به یک مهندس در کانادا خواهید یافت و در کمتر از دو سال بعد از آن با دریافت لیسانس حرفهای (P.Eng.) و ادامه شرایط دیگر رقم دریافتی شما از متوسط این شغل هم بالاتر خواهد رفت و چه بسا از سالی ۸۰ هزار دلار بگذرد. اگر توانایی، آگاهی، همت و اندکی شانس داشته باشید در کمتر از پنج سال مجموعه دریافتی و سایر مزایای شغلی شما از مرز ۱۰۰ هزار دلار در سال خواهد گذشت.
حال اگر شما یک مهندس خیلی خبره و بسیار سرشناس در حوزه کاری خود در ایران باشید اما سطح زبان شما حدود ۵ تا ۵ و نیم باشد بسیار بعید است که در ۳ سال اول زندگی در کانادا شانس یافتن یک کار مرتبط را پیدا کنید مگر بسته به شرایط خیلی خاص که فعلا محل بحث ما نیست. اگر تصمیمات درستی در مورد ادامه تحصیل و ورود به فیلد کاری در سطوح پایینتر اتخاذ نکنید، در مدت سه سال جذب مشاغل و درگیریهای دیگر میشوید و پنج سال پس از ورود به کانادا دیگر بعید است بتوان شما را یک متخصص آگاه و بهروز در حوزه کاری خود نامید، حالا درآمد شما هر میزان که باشد. در واقع، شما به دلیل این خبره بودن به فرض در یکی – دو سال آخر زندگی در ایران بتوانید ۴۰-۵۰ هزار دلار اندوخته خود را افزایش دهید (که معمولا چنین نیست، چون به تجربه ثابت شده این درآمد اضافه به دلیل تغییر شرایط زندگی با ریخت و پاشهای غیر ضروری و مسافرتهای خارج از کشور تلف میشود یا در بهترین حالت به شکلی از کالاهای سرمایهای چون مسکن یا سهام تبدیل میشود که معلوم نیست در زمان نیاز در کانادا به کار شما بیاید). اصلاً فرض کنیم همه این اندوخته هم با شما مسافر کانادا شود، در آنجا وقتی شما درآمد قابل توجهی ندارید یا زمان درآمدزایی شما به دلیل آن ضعف عمده زبانی به تاخیر افتاده به چه کار مفیدی میآید؟ جز احتمالاً صرف زندگی عادی شدن و حسرت فرصتهای از دست رفته را خوردن. به همین دلیل است که بسیاری از ما بعد از اینکه پایمان به کانادا میرسد تازه به یاد زمانآموزی و تحصیل میافتیم. فرایندی که در کانادا گرانتر و به دلیل دغدغههای فکری افراد در بساری از مواقع طولانیتر خواهد بود.
به نظر من اگر واقعا میخواهید با زیرکی، حیلههای روزگار را بیاثر سازید روش زندگی و اندیشه خود را تغییر دهید. شما میتوانید در این فاصله دو ساله در حالیکه حداقل مخارج زندگی را تامین میکنید و حتی اندوختهای هم برای کانادا گردآوری میکنید سطح مهارتهای شغلی خود را افزایش دهید و چه بسا شغل جدید و مناسبتری فرا بگیرید (بعدا به این مورد خواهیم پرداخت) به همان نسبت سطح تواناییهای زبانی خود را ارتقا دهید. من به شما قول میدهم که اگر برای مدت یک سال و نیم تا دو سال، درست، مداوم و اصولی زبان بخوانید دسترسی به سطح ۷ و بالاتر برای کسی که در سطح ۵ یا ۵و نیم قرار دارد کاملا مقدور است. آنگاه خواهید دید که اندوخته اصلی این بوده است نه ثروتی که یا چون لنگری شما را از یک مهاجرت سالم و بیدغدغه باز میدارد و یا در بهترین حالت توشهای میشود برای زمان حسرت خوردن که چرا چنین نکردم.
اما تغییر شرایط و اندیشه که در بالا به آن اشاره کردم کار سادهای نیست. در پستهای بعدی بیشتر در این باره توضیح خواهم داد.
ثبت دیدگاه