برای بسیاری از ما سالهای انتظار برای دریافت ویزای کانادا یکی از سختترین ایام زندگی محسوب میشود. هر چه زمان جلوتر میآید این انتظار سختتر میشود. اگر برای دوستانمان نامهای از سفارت کانادا برسد که به خانی از هفت خان مسیر دستیابی به ویزا اشاره کرده باشد و آن نامه برای ما نیاید این انتظار کشندهتر خواهد شد؛ نکند که برای پروندهامان مشکلی پیش آمده باشد، نکند نامه در مسیر گم و گور شده باشد و هزار احتمال دیگر.
دغدغههای دیگر هم مزید بر علت است: با مسائل روزمره زندگی چه کنیم؟ این را بخریم؟ آنرا بفروشیم؟ آیا به این فرصت شغلی فکر بکنیم؟ سرمایهگذاری در فلان شرکت انجام بدهیم؟ ازدواج کنیم؟ و…
اما اینها همه نگرانیهای این مسیر نیست. وقتی مسیر پیش میرود و کارها روی غلتک میافتد پرسشهایی هراسانگیزتر وجودمان را دربر میگیرد: آیا مهاجرت درست است؟ آیا در کشور جدید موفق خواهیم شد؟ آیا میتوانیم کار مناسبی پیدا کنیم؟ آیا پولی را که جمع کردهایم برای عبور از دوران گذار کافیست یا باید پس از مدتی، دست از پا درازتر به ایران بازگردیم؟
در مواجهه با این وضعیت عموماً شاهد شکلگیری دو جریان کاملاً متضاد هستیم که در یک زمینه اشتراک دارند: عدم آمادگی موثر برای بهرهبرداری حداکثر از فرصتهای پدید آمده.
گروه اول که اکثریت را دارند کسانی هستند که فرآیند مهاجرت را در پر کردن تعدادی فرم و انتظار برای پایان مسیر طبیعی آن خلاصه میکنند. آنها ممکن است با چند نفری هم گپ بزنند و حتی بدانند که مثلاً هزینههای زندگی در کانادا چقدر است (واقعاً دانستن جواب این سوال به اهمیتیست که ما میپنداریم؟) یا حتی آخرین کنسرت گوگوش چه زمانی در تورنتو برگزار میشود! اما به عنوان مهاجری که باید به دلایل و علل اصلی مهاجرتش فکر کند، واقعیتهای کشور مقصد را بشناسد و از موقعیت خود در این مکان جدید ارزیابی حداقل نیمهروشنی داشته باشد، تکالیف زیادی برای خود تعریف نمیکنند. در واقع آنها معتقدند که مهاجرت در زمان خودش اتفاق میافتد و «چو فردا شود فکر فردا کنیم». آگاهی از کشور مقصد هم حداکثر در اطلاع از متوسط قیمت خانه و مخارج ماهانه خلاصه میشود. نهایتاً برخی درآمدها و پشتوانههای مالی یا سرمایههای راکد در ایران خیال آنها را از بابت خرج کردن در کانادا آسوده میکند.
البته این روزها که اوضاع اقتصاد جهانی وخیم است بسیاری از افراد این گروه به تکاپو افتادهاند و مرتباً از شرایط بازار کار و آینده میپرسند اما سطح و عمق این پرس و جوها بیشتر از آنچه قبلتر مثال آوردیم نیست. ضمن اینکه این گروه مشخص نمیکنند اگر اوضاع اقتصادی خوب بود و رشد اقتصادی در بالاترین و نرخ بیکاری در پایینترین حد خود بود چه تغییر رفتاری و برنامهای در مورد نگرش آنها به مفهوم آمادگی برای مهاجرت پدید میآمد.
این نگرش متاسفانه توسط برخی از کسانیکه در امور مهاجرتی کانادا فعال هستند بیشتر دامن زده میشود. آنها مرتباً به مشتریان بالقوه تاکید میکنند کافی است که اطلاعات لازم برای تکمیل فرمها را به همراه حقالزحمه مربوطه بپردازند و به زندگی عادی خود ادامه دهند تا ویزا برسد. گویی ویزای مهاجرت به کانادا چیزی در حد ویزای تفریحی دوهفتهای دوبی است.
تعداد قابلتوجه ایرانیانی که تنها در اندیشه دریافت پاسپورت کانادایی بدون پذیرش دشواریهای زندگی در مهاجرت هستند به تشدید این نگرش در گذشته افزوده بود. هرچند که در سالهای اخیر با افزایش تعداد کسانی که به مهاجرت واقعی به عنوان انتخاب شکلی دیگر از سبک زندگی مینگرند از تاثیر این عامل کاسته شده است.
اعضای گروه دوم در نقطه مقابل (که عموماً از میان افراد با سرمایه کم و فاقد پشتوانههای مالی تثبیت شده در ایران هستند) خود را در فرآیند انتظار برای مهاجرت فنا کردهاند. هیچ تعریفی برای زندگی دوران قبل از مهاجرت ندارند مگر همین انتظار و سختکوشی. آنها بسیاری از فرصتهای زندگی را به نفع مهاجرت قربانی میکنند تنها برای کار بیشتر و جمعآوری پول بیشتر تا فرصت بیشتری برای دوران انتقالی در کانادا برای خود فراهم سازند. این دسته عموماً در کانادا موفقتر از دسته اول هستند اما به بهای حدود یک دهه زندگی در شرایطی سخت که عموماً با تنش بالای میان اعضا خانواده و چه بسا وقوع بحرانهای حاد همراه خواهد بود. مگر میشود مدتها برای ۶ و حتی ۷ روز هفته، ۱۵-۱۶ ساعت در روز و برای ۲ یا۳ جا کار کرد، بدون تفریح و تعطیلات و زندگی را برای افراد خانواده جهنم نکرد.
سوال اینجاست که آیا نمیشود این مسیر را کم دردسرتر و کمهزینهتر طی کرد؟ آیا نمیشود بگونهای حرکت کرد که به جای جمع کردن پر زحمت پول برای گذر از یک دوران انتقالی طولانی، این دوران را کوتاهتر کرد؟ مثالی بزنم، فردی (سرپرست یک خانواده سه نفره) را در ایران امروز در نظر بگیرید که با کار سخت و سنگین، ماهانه حدود یک میلیون تومان پسانداز میکند. چنین کاری در شرایط رکود تورمی امروز برای بسیاری سخت است. این فرد در بهترین حالت سالی ۱۵۰۰۰ دلار ذخیره میکند که با آن میتواند حدود ۵ تا ۸ ماه در تورنتو سر کند. چنین فردی برای تحمل یک بازه دوساله (متوسط زمان دوران انتقالی تا دستیابی به کار مرتبط) باید حداقل ۳ سال در این شرایط سخت ذخیرهسازی کند. چنین فردی وقتی پا به کانادا میگذارد تازه درمییابد که تواناییهای زبانی او کفاف جذب شدن دربازار کار کانادا را نمیدهد. بدتر اینکه مهارتهای شغلی وی هم با ضرورتهای بازار نمیخواند. بدین ترتیب او باید در زیر فشار زندگی به دنبال رفع کمبودهای مهارتی و تخصصی خود باشد که احتمالاً بسیار پرهزینهتر از ایران خواهد بود. اتفاق بدتر اینکه فقدان اطلاعات کافی و مستند سبب میشود که بیش از حد لزوم هزینه کند و کیسهاش زودتر خالی شود؛ غرق در کارهای گذری با حداقل دستمزد شود و خیلی زود همان سرنوشتی را پیدا کند که از آن وحشت داشت. چنین فردی اگر خیلی خوش شانس باشد بتواند در یک کار غیرمرتبط رشد کند یا امتیاز یک فرنچایز را بخرد.
اما گروه دیگری هم هستند. شاید کم تعداد نباشند اما متاسفانه در اکثریت قرار ندارند. کسانیکه اگر ارزش همه ایام را ندانند ارزش سه سال آخر قبل از مهاجرت را میدانند. آنها در این ۱۰۰۰ روز پایانی به جای اینکه بخواهند خود را به آب و آتش بزنند تا از زیر سنگ پول در بیاورند وقت خود را صرف فراگیری مهارتهای تخصصی متناسب با بازار کانادا میکنند. حتی اگر احساس کنند محل کار دیگری هست که به آنها اجازه تجربهاندوزی بهتر میدهد چه بسا تغییر شغل میدهند ولو اینکه درآمدشان کاهش یابد. آنها همچنین زبان انگلیسی را با جدیت دنبال میکنند به شکلی که بتوانند به راحتی در محیط جدید ارتباط برقرار کنند. چنین کسانی اگر با روشهای درست کاریابی آشنا شده باشند میتوانند در کمتر از یک سال در یک شغل مرتبط با درآمدی کمتر از حد متوسط (اما بیش از نیازهای زندگیاشان) مشغول شوند و اگر بتوانند قابلیتهای خود را نشان دهند، در زمان تجدید قرارداد آن را به حد متوسط و چه بسا بالاتر برسانند. فردی از این گروه در مدت دو سال میتواند ذخیرهسازی را آغاز کند و خیلی بیش از آنچه در ایران ممکن بوده و راحتتر از آنجا کسب درآمد کند، راحتتر خانه بخرد، به مسافرتهای تفریحی برود و از تغییر سبک زندگی در یک کشور صنعتی و پیشرفته بهره و لذت ببرد.
در آینده، در قالب مطالب این وبسایت بیشتر درباره این ۱۰۰۰ روز و کارهایی که باید به انجام آنها اقدام کنیم سخن خواهیم گفت.
اگر شما میخواهید در ۱۰۰ روزهای پس از ورود به کانادا، زندگی راحتتری داشته باشید، به ۱۰۰۰ روز قبل از آن بیشتر بیاندیشید.
بازگشت به صد روز اول در کانادا
ثبت دیدگاه