گفتگوی میترا روشن با یک دختر ناشنوای ایرانی مقیم کانادا
مهتاب یک دختر زیبا و ناشنوای چهلساله است که از پانزده سال پیش به کانادا آمده است. او میگوید که عاشق کاناداست! مهتاب باسواد و اهل کتاب و جدول است. تا آخر دبیرستان را در مدرسه ناشنوایان تهران درس خوانده است و در ریاضیات و نقاشی همیشه در کلاس، بهترین نمرهها را داشته است. همچنین در شنای نوجوانان مدال نقره به دست آورده است. مهتاب پس از فوت پدر و مادر، با خواهر بزرگش به کانادا مهاجرت کردند. سرمای کانادا و همه سختیهای مهاجرت برایش در مقابل امتیازاتی که در زندگی در کانادا پیدا کرده است چیزی نیست: «من در ایران همیشه تحت مراقبت بودم. از لحاظ قانونی هم گفتند مهجور هستم و اجازه ندارم خودم تنها به پولم دست بزنم یا تصمیم بگیرم. چون صرع و بیماری روحی داشتم نباید تنها زندگی میکردم، همیشه در کنار یکی از اعضای فامیل بودم. اجازه نداشتم برای خودم بیرون بروم و آزاد نبودم تا هر لباسی را که میخواهم بپوشم. یکبار در خیابان حمله صرع به من دست داد و پس از بهوش آمدن، نفهمیده، روسریام را باز کردم؛ مجبور شدم که یک ساعت کنار خیابان بنشینم تا دختر داییام ماموران را قانع کند که من بیمار هستم و حتی ممکن است در حال حمله تشنج صرع، به خودم ادرار کنم…در کانادا از همه لحاظ آزاد هستم. خودم از کارت بانکم استفاده میکنم، اجارهام را میدهم و … من با دوستان ناشنوایم در یک ساختمان بزرگ زندگی میکنیم. هرکدام برای خودمان یک سوییت ساده اجارهای با آشپزخانه و یک حمام داریم. هفتهای یکی دو روز با خانوادهام هستم و بقیه را در خانه مخصوص ناشنوایان زندگی میکنم. همسایهها از دوستانم هستند و دائم با هم حرف میزنیم و به هم کمک میکنیم. در کبک دو زبان اشاره هست. یکی زبان اشاره انگلیسی و یکی فرانسه که با هم خیلی فرق دارند. من هردو را یاد گرفتهام ولی انگلیسی را بهتر میدانم. اگرچه بیشتر دوستان صمیمیام ناشنوایان فرانسویزبان هستند.»
مهتاب عاشق گردش بیرون از خانه و پوشیدن لباسهای رنگ و وارنگ است: «خواهرهایم همیشه حتی در آخر هفتهها کار میکنند. ولی ناشنواها و پیرهای بازنشسته بیکار هستند و من تقریبا همیشه با دوستان ناشنوایم بیرون میروم. فقط اگر هوا خراب باشد در خانه میمانیم و با اینترنت و اسکایپ حرف میزنیم. اینجا ناشنواهای هر محل، خودشان هفتهای یکبار در یک کافیشاپ جمع میشوند. هفتهای یک روز هم در یک رستوران ارزانقیمت که غذای خوب دارد قرار میگذارند. ناشنواها اینجا بین پانصد تا هشتصد دلار ماهانه حقوق میگیرند. البته وسایلی مثل سمعک یا تلفن مخصوص یا مترجم تلفنی یا حضوری برای ناشنوایان مجانی است. ولی چون همه مستقل زندگی میکنند کمک دولت صرف اجاره خانه، غذا، مترو و اتوبوس و برق و اینترنت و …میشود و برایشان دیگر پولی نمیماند. اگر مثل من خوششانس نباشند و خانوادهای نداشته باشند که به آنها کمک کند، در فقر زندگی میکنند. مخصوصا اگر همراه با ناشنوایی، معلولیت دیگری هم داشته باشند. بعد هم اینجا اکثر ناشنواها بیسواد هستند و حتی الفبا یاد نگرفتهاند! ولی اگر کامپیوتر داشته باشند میتوانند با هم حرف بزنند. ولی بیشترشان حتی یک کامپیوتر قدیمی هم ندارند. من خودم یک کمی پول دارم. یکی از برادرهایم که در امریکاست هم به من کمک میکند. هرچه لازم داشته باشم برایم میخرد و میفرستد. هرچند سال یکبار هم مرا به خانه خودش میبرد. ناشنواهای دیگر به من حسودی میکنند! مخصوصا چون خانهام خیلی تمیز است یا وسایل خوبی دارم. میگویم خوب شما هم میتوانید تنبل یا کثیف نباشید! به جای اینکه پولتان را به سیگار و مشروب و لوتو بدهید، برای خودتان چیزهای قشنگ بخرید! من خیلی کم دیدهام که یک ناشنوا کار کند. یعنی منظورم کار مرتب است وگرنه خیلیها گاهگاهی در مقابل مبلغی کم هرکاری که از دستشان بر بیاید را انجام میدهند. البته اگر کسی به آنها کار بدهد. بعضیها هم به مردم کارت میفروشند. از آن کارتهایی که رویش علامتهای زبان اشاره را نوشته است.»
از مهتاب میپرسم آیا بین خودش به عنوان ایرانی با بقیه ناشنوایان کانادایی فرقی میبیند و او جواب میدهد: «من یک کمی جدیتر هستم. آنها بیشتر میخندند و شوخی میکنند. از برخی شوخیهایشان مخصوصا اگر مودبانه نباشد خوشم نمیآید. …
برای مطالعه متن کامل, این صفحه از وبسایت پرنیان یا این صفحات از نسخه دیجیتالی پرنیان شماره ۲۱ را ببینید.
ثبت دیدگاه