دوستی پرسشی مطرح کردهاند که شاید به نوعی برای خیلی از متقاضیان مهاجرت یک مسئله باشد: «…من از موکلین کنپارس ومنتظر تاریخ مصاحبه هستم. گذشت زمان ومقایسهها باعث شده تا بیشتر به این مسئله فکر کنم. اینکه کانادا با همه ویژگیهای فرهنگی و… مناسب کسانیست که در ایران یک روند ثابت مالی را در پیش دارند؛ مثل کارمندها که رشد مالی خاصی در انتظارشان نیست. اما بنده سالانه حدود نیم میلیون دلار درامد در ایران دارم که دقیقا متکی به حضور خودم است و قابل ارایه و کنترل از دور نیست. این درامد در حال افزایش ۲۰ درصدی در سال است. اگر جای من بودید با چه برنامه زمانی به کانادا میآمدید؟»
قبل از آنکه به سوال اصلی این دوست بپردازم باید به پیشفرضی اشاره کنم که با آن چندان موافق نیستم: «کانادا…مناسب کسانیست که در ایران یک روند ثابت مالی را در پیش دارند. مثل کارمندها که رشد مالی خاصی در انتظارشان نیست…»؛ این تفکر یا مشابه مشهورترش «در هیچ کجا مثل ایران نمیشود راحت و سریع پول به دست آورد» معمولا مبتنی بر برداشتها یا مقایسههای نادرست است. در این مقایسهها به ارزش واقعی تولید ثروت یا سرمایه توجه نمیشود و اینکه تداوم چنین فرایندی در یک دوره زمانی به چه شکل و میزانی است. الان جای بازکردن این بحث نیست اما همین مثال ساده ماجرای قیمت ارز و کاهش شدید ارزش درآمدها و داراییهای افراد در مقام مقایسه با سایر کشورها به خوبی نشان میدهد که چگونه بنیان بسیاری از آن پیشفرضها بر آب است و در میزان درستی آنها باید تردید جدی داشت.
اما اینکه کانادا مناسب کسانی است که به روند ثابت مالی عادت کردهاند هم برداشت نادرستی است. حتی اگر بپذیریم که این سخن در مورد متخصصین مشاغل درست باشد (که در مورد آنها هم اما و اگر دارد) حداقل در مورد کسانی که بیزینس شخصی دایر میکنند و اتفاقا ایرانیان بسیاری چنین هستند، این گفته صادق نیست. چنین بازاری هم جای شکست است و هم جای موفقیتهای زیاد و شما ایرانیان موفق بسیار زیادی را میبینید که اگر در ایران بودند احتمالا حقوقبگیرانی با درآمدهای کم و بیش ثابت بودند اما الان در کانادا صاحبان و مدیران شرکتهای کوچک و بزرگی هستند که کسب درآمد مطرح در بالا برایشان کاملا مقدور است آنهم در اقتصادی که نرخ تورم آن معمولا در حد اعداد یک و دو است (اگر منفی نشود)، قواعد و مقررات دست و پاگیر ندارد، بانکها و موسسات اعتباری فراوانی به صورت رقابتی در آن به ارائه خدمات مالی و اعتباری مشغول هستند و میتوان چشماندازهای سالهای آتی را با یک تقریب نسبی تخمین زد. این صفات که برای هر اقتصادی مثبت است به افراد دارای ایدههای بکر، خلاق، منعطف، مدیر و قادر به پذیرش ریسک و خطر کمک میکند که رشد درآمدی واقعی خوبی داشته باشند. البته به دلیل شرایط رقابتی، موفق شدن در این بازار هم آسان نیست اما انواع و اقسام موانع آشکار و پنهان هم بر سر راه نیست و از فساد و رشوه و نظایر اینها هم خبری نیست یا حداقل، آن قدر نیست که بگوییم بر روی فضای کار و کسب تاثیر مهمی میگذارد.
از این بحث که درگذریم و به سراغ پرسش دوستمان برویم چیزی که من میتوانم به ایشان پاسخ دهم این است که باید برای خودشان مشخص کنند دلیل اصلی ایشان برای تقاضای مهاجرت چه بوده است. میزان درآمد سالانه و رفاه اقتصادی یکی از پارامترهای سنجش کیفیت زندگی است اما همه آن نیست. در این میان پارامترهای دیگری هم در ارتباط با فرد و خانواده نقش دارند که گاهی ارزش برخی از آنها اگر از میزان درآمد بالاتر نباشد پایینتر نیست. اگر این دوستمان پیشتر موضوع مهاجرت را با همه ابعادش بررسی کرده باشد و دلایل و انگیزههای خودش را سبک و سنگین کرده و همه آنها را فهرست کرده باشد الان که دچار تردید و ابهام شده میتواند دوباره به آن فهرست مراجعه کند.
قاعدتا در آن زمان هم همین درآمد خوب را داشته اما پارامترهای دیگری در اتخاذ این تصمیم نقش بازی میکردند، آن پارامترها چه بودهاند، آینده فرزندان؟ آرامش ذهنی و فکری؟ زندگی در یک کشور با استانداردهای بالای تکنولوژیکی، اجتماعی و انسانی؟ استفاده از فرصتی که شهروندی کشوری نظیر کانادا در دسترسی به امکانات مختلف فراهم میآورد؟ …باید دید که دلایل و انگیزههای واقعی دوستمان چه بوده و چقدر از آنها تحققپذیر است و وزن آنها برای این دوست چقدر است و دید آیا هنوز از همان میزان اهمیت برخوردار هستند یا نه.
همچنین باید دید که آیا زندگی در کانادا به معنای قربانی کردن هر آنچه در ایران داریم است؟ آیا نمیشود یک روند تدریجی انتقالی را پشت سرگذاشت تا به مرور و در کنار آشنا شدن با فرصتهای کانادایی، درآمدزایی در ایران هم تداوم داشته باشد (حتی اگر چه ممکن است کاهش بیابد.) اما خودمان و همه اعضا خانواده از مزایای ممکن برخوردار شوند.
پاسخ به این پرسشها از سوی دیگران آسان نیست و به خود فرد بازمیگردد. دیگران میتوانند به شما اطلاعات دهند یا توصیه کنند یا اخطار دهند اما نمیتوانند وزن موضوعات را برای شما معین کنند (چون اختصاص دادن وزن به موضوعات در بسیاری از موارد امری عقلانی یا استدلالپذیر نیست و عموما به خلقیات، روحیات، شخصیت و ایدهالها و آرزوهای افراد بازمیگردد)؛ به همین ترتیب تصمیمگیری نهایی هم که قاعدتا باید متناسب با جمعبندی وزن مباحث باشد تنها میتواند توسط خود فرد انجام شود. مثلا برای برخی اینکه فرزندشان در سیستم آموزشی تحصیل کند که به دو زبان اصلی دنیاست، متدهایش پژوهشمحور است نه متن محور، علمیست نه ایدئولوژیک، تکنولوژی در آن نقش مهمی دارد، سعی میکند بچه را بیشتر به سمتی هدایت کند که نهایت استعدادهایش در آن شکوفا شود و نه انچه که دیگران فکر میکنند باید بشود، تلاش دارد تا کمترین تنش روحی یا نامنی ذهنی به وی منتقل نشود و…امر بسیار مهمی است و در صدر لیست قرار دارد. همین موضوع تحصیل فرزندان میتواند دهها مورد دیگر را تحتالشعاع قرار دهد اما در مقابل ممکن است کس دیگری بگوید ما در همین سیستم آموزشی ایران رشد کردیم و افراد موفقی شدهایم با درآمد خوب، تحصیلات عالی و سلامت فکری؛ پس دلیلی ندارد که فکر کنیم مرغ همسایه غاز است. ببینید همین دو نوع استدلال میتواند نتیجهگیری را به جاهای متفاوتی بکشاند و آن کسی که باید نتیجهگیری کند پرسش کننده است.
یک نکته را باید اضافه کنم و آن اینکه اگرچه ممکن است برخی از ما در زمان تصمیمگیری اولیه برای مهاجرت تحت تاثیر جو یا فشار خانواده و دوستان یا ارزیابیهای شتابزده بودهایم که نتیجه آن به کاهش عزم و اراده در پیگیریهای بعدی و مواجهه با دشواریهای مهاجرت ختم میشود اما از سوی دیگر، تردیدها و دلشورههایی که به دلیل نگرانی از بابت از دست دادن یک موقعیت تثبیت شده و ورود به فضاهای مبهم وجود دارد هم نباید ملاک عملکرد ما باشد. در واقع، هر دو اینها دو روی یک سکه هستند، یکی بیدلیل آدم را به انجام کاری مجبور میسازد و دیگری جرات و شجاعت فرد در انجام عمل درست را میستاند. من پیشتر در قالب مقاله اتللو یا هملت به این موضوع از زاویهای دیگر پرداختهام. نگرانی از آینده کاملا طبیعی است اما اگر ملاک و مرجع تصمیمگیری شود نادرست است چون اگر علتها یا دلایل فرد برای مهاجرت درست و برقرار باشند و زمینههایی که او را به این امر فرامیخوانند کماکان به فعالیت خود ادامه دهند، به محض اینکه فرد تصمیم به ماندن بگیرد، مجددا به سوی او هجوم خواهند آورد و فشار روانی شدیدی را به وی تحمیل میکنند در حالی که ممکن است در این موقعیت جدید دیگر فرصت اقدام چون گذشته نباشد (نظیر اتفاقاتی که برای برنامههای مختلف مهاجرتی کانادا در خلال یکی-دو سال اخیر و خصوصا در چند ماه اخیر افتاده است.)
به عنوان جمعبندی توصیه من به این دوست عزیز این است که یک بار دیگر به بررسی دلایل یا علتهایی که به واسطه آنها به مهاجرت متمایل شده در همه ابعاد بپردازد و در کنار آن تلاش کند تصویر فعلی خود را هم شفاف و دقیق سازد و چشمانداز ۴-۵ سال بعد در هر دو فرض مهاجرت یا ماندن را سبک و سنگین کند و اگر تصمیم به رفتن قطعی شد، به جای اینکه وقت و انرژی خود را صرف ایجاد تردید در مهاجرت کند و با این کار ضمن تخریب انگیزههایش به موقعیت فعلیاش هم آسیب وارد سازد، تلاش کند تا تصویر دقیقتری از فرصتهای احتمالی کاری یا سرمایهگذاری در کانادا متناسب با علایق، تجارب و امکانات خود بیابد و بعد به روشهای مختلف این اطلاعات را عمق بیشتری ببخشد. گاه حتی یک سفر چند هفتهای قبل از استقرار کامل و مشاهده کانادا از نزدیک و گپ و گفتگو با افراد موفق جامعه ایرانی میتواند به این امر کمک زیادی کند. از دل همین جستجو و تحقیق است که ترسیم نقشه انتقالی و زمانبندی مورد پرسش این دوست تحققپذیر میشود و ایشان درمییابد در این مسیر، خانواده باید در ایران بمانند یا در کانادا (که البته این موضوع رابطه بسیار زیادی به وضعیت خانوادگی و روحیات اعضا خانواده و روابط بین آنها دارد.)
فرآیند مهاجرت برای همه افراد یکسان نیست و یافتن مسیر درست و مناسب، زمانبندی و برنامهریزی متناسب با شرایط فرد، و ترسیم درست نقشه انتقالی (خصوصا برای صاحبان بیزینس و افراد دارای درآمد بالا) مهمترین هدفیست که هر مهاجر در جستجوی موفقیت باید برای دستیابی به آن بکوشد.
من در اینده به موضوع دیگری خواهم پرداخت که زندگی در کانادا به عنوان دوران بازنشستگیست. شاید برای برخی دوستان که پرسشی از جنس پرسش بالا را مطرح میکنند این بحث هم جذاب باشد.
ثبت دیدگاه