مجید بسطامی
در پستهای قبلی در بررسی موانع پیش روی مهاجران متخصص در کانادا بر روی موضوع تفاوتهای سیستمهای آموزشی در دو کشور در مقاطع تحصیلات تکمیلی و تاثیر آن بر تاخیر ورود مهاجران به بازار کار اشارههایی داشتیم. در اینجا ریشههای عمیقتری از این تفاوتها را شناسایی میکنیم.
موضوع تفاوتهای تحصیلی- شغلی که به اختلافات در تجربه کاری (موارد ۲، ۳ و ۷ در موانع فهرست شده) منجر میشود از تفاوتهای در سیستمهای آموزشی قبل از دانشگاه در کانادا و ایران (و بسیاری دیگر از کشورهای تامین کننده نیروی ماهر مورد نیاز کانادا در قالب برنامه مهاجرت متخصصین) ریشه میگیرند. در اینجا با تمرکز بر روی ۴ مورد برجستهتر از این اختلافات که ارتباط بیشتری با بحث ما دارد به نتایج عملی آنها در کاهش بهرهوری فرد در بازار کار کانادا میپردازم. این چهار مورد عبارتند از:
- آموزش رویهها و سیاستهای جاریand regulations policies
- ارائه گزارش به صورت کتبی و شفاهی
- عرضه یک خروجی ملموس و کارکردی
- حضور موثر در یک فرآیند تیمی و کارگروهی team working
در طول حدود ۲۰ سال کار تخصصی در حوزههای مختلف و مدارج متفاوت شغلی و مدیریتی در ایران کمتر شاهد چیزی تحت عنوان «فرآیند مشخص یا روند مصوب کاری» بودهام. معمولاً هر کس هر کاری را هر طور که دوست دارد انجام میدهد و بعدیها هم همیشه به کار قبلیها ایراد دارند و «امارت خود نو میکنند.» در کانادا رویه کاملاً به عکس است. شما بر سر هر کاری که حاضر شوید از سادهترین تا پیچیدهترین مشاغل، دورهای را به عنوان کارآموزی یا آشنایی با روندها، سیاستهای جاری و فرآیندهایی که ممکن است از تداوم برخی از آنها سالها میگذرد و معمولاً تنها اصلاحات جزیی داشتهاند میگذرانید. هدف این است که بفهمید در برابر مورد الف چه مسیری را باید دنبال کنید، در مورد با احتمال کمتر ب چه و الی آخر.
حسن این شیوه در این است که نکات عمومی و مشترک این رویهها را میتوان به داخل سیستم آموزشی آورد و دانشآموزان یا دانشجویان را با آنها آشنا کرد تا در صورت حضور در محیط کار کانادا نه تنها با مباحث علمی و تئوریک مرتبط با کار خود آشنا باشند بلکه رویههای شغلی را هم بشناسند. هدف دورههای مختلف co-op، field-placement و نظایر اینها هم بیش از تجربه کردن مباحث تئوریک (که امکان آن در کارگاه و آزمایشگاه هم فراهم است)، آشنایی و تمرین همین رویهها و سیاستهای کاری است.
اما این نکته در همین حد محدود نمیماند بلکه به یکی از مهمترین مشخصههای مقاطع شغلی بالاتر و خصوصاً توانایی مدیریتی تبدیل شده است. شما در کانادا نمیتوانید یک موقعیت مدیریتی (ولو بسیار ساده) بر عهده بگیرید مگر آنکه بتوانید نشان دهید توانایی آموزش این رویهها به دیگران را دارید؛ یعنی بازگویی و آموزش فرآیندها و سیاستهای روزانه به دو صورت نظری و عملی به افراد تحت مدیریت خود. کسی که نتواند الگوریتمهای کاری حوزه خود را با زبان ساده و شفاف و قابل فهم برای کمهوشترین کارمند یا کارگر مجموعهاش بیان کند نباید انتظار داشته باشد که در پستهای مدیریتی درخششی داشته باشد. چیزی که در بازار کار و به تبع آن سیستم آموزشی ایران و بسیاری از کشورهای دیگر کاملا مفقود و مغفول است و لذا فارغالتحصیلان این کشورها برای آن تربیت نشدهاند.
در محیطهای کاری کانادا با افراد باهوش و پرکاری برخورد داشتهام که به دلیل دو خصیصه مرتباً درجا زدهاند: ۱- پیروی از برخی رویهها را خسته کننده و احمقانه یافتهاند! و ۲- دیگران را در فراگیری برخی نکات ساده خیلی کودن و کمهوش دانستهاند لذا حوصله سر و کله زدن با آنها را نداشتهاند. پاسخ عملی و خودکار سیستم شغلی و مدیریت به این دسته از افراد به آنها بسیار ساده است؛ از همه مهارتها و تجارت کاری آنها تا حد ممکن استفاده خواهد کرد و چه بسا کارهای مهمی را هم به آنها واگذار کند اما پست مدیریتی به آنها نخواهد داد. در نظر بگیرید که یک مدیر یا سوپروایزر در محیطهای کاری کانادا باید مطمئن شود که همه افراد تحت نظر وی با تمام نکات ایمنی شغلی آشنا شدهاند و همه رویههای مربوطه را با دقت اجرا میکنند. عدم توجه به این نکات و بروز خسارت به افراد یا مشتریان میتواند تبعات حقوقی و مالی سنگینی برای سازمان و مدیر مربوطه داشته باشد. چنین سازمانی چرا باید ریسک کند و یک موقعیت مدیریتی به دوست کمحوصله ما بدهد ولو که وی از نوابغ حوزه تخصصی خود باشد؟
مورد بعدی ارائه گزارشهاست. یک دانشآموز یا دانشجو در نظام آموزشی آمریکای شمالی به نسبت دانشآموز ایرانی مطالب تئوریک کمتری میخواند اما یاد میگیرد آنچه را که فرا گرفته یا از راه تحقیق کسب کرده، هرچقدر هم اندک باشد به دو صورت مکتوب (در قالب assignment نویسی) و شفاهی (در قالب presentation) ارائه دهد. این شیوههای ارائه مطالب یک شبه حادث نمیشوند بلکه به مهارتهای متعددی نیازمند هستند که باید تدریجاً در فرد شکل بگیرند. این موضوع هم جز در برخی موارد استثنایی در مدارس یا دانشگاههای ما مفقود است.
حسن این آموزشها در بازار کار کانادا غیرقابل توصیف است. امکان ندارد که شما در یک جایگاه شغلی متوسط به بالا در کانادا مجبور به انجام هر دوی اینها نباشید. مثلاً این موضوع در شکل مکتوب، به صورت نگارش گزارشهای کاری روزانه یا پاسخ حرفهای و دقیق به ایمیلهای شغلی آشکار میشود. معرفی محصولات یا رویهها یا نتایج عملکرد تنها بخشی از واقعیتهای عادی بازار کار است. شما در یک نشست ساده مهندسی باید بتوانید در یک زمان خیلی محدود (حداکثر ۱۰ دقیقه) تمامی موارد مهم یک محصول یا فرایند را در یک قالب جذاب و قابل فهم با روشی مشخص و استاندارد (دارای مقدمه جذاب، بدنه پرمغز و نتیجهگیری منطقی) بیان کنید. صرفنظر از مسئله محدودیتهای زبان، انجام چنین کاری برای همه ساده نیست خصوصا ما که نه در تجارب نگارشی (که زمینهساز این مباحث گویشی محسوب میشود) و نه در گفتگوهای تخصصی عادت به چنین گزیدهگوییهای گزارشگونه نداریم. علاوه بر این در بسیاری از موارد باید این گفتارمان را با اسلایدها و نمودارها قابل فهمتر کنیم.
یک دانشآموخته مراکز آموزشی کانادا از هر سطحی که باشد، آنقدر اینگونه موارد را تمرین کرده که حداقلهای آن برایش ملکه شده است. به همین دلیل است که وقتی مثلاً یک جوان ۱۹ ساله در محیط کار یا فروشگاه در حال معرفی یک محصول یا سرویس است، از میزان تسلطش بر مهارتهای مرتبط با این کار حیران میشویم. این تواناییها در محیط کار حاصل یک امر آموزش است. چیزی که از سیستم متن-محور text-based مبتنی بر ارائه محفوظات کتب آموزشی در قالب پاسخگویی به پرسشهای تکرار شده مکتوب برنمیآید.
در پست بعدی به سایر تفاوتهای دو سیستم آموزشی، تاثیرات آن بر تواناییهای مهاجرین در بازار کار و برخی توصیههای عملی در این باره خواهم پرداخت.
ثبت دیدگاه