مجید بسطامی
این پرسشی است که بارها شنیدهام و این روزها بیشتر میشنوم!
اوایل که متوجه میزان فراوانی این پرسش شدم برایم عجیب آمد چون مثلا ۴-۵ سال پیش بیشتر این پرسش را میشنیدم: «چقدر بیاوریم تا بتوانیم در سال اول گذران کنیم؟» اما الان افراد بیشتری بر روی حفظ استانداردهای زندگی خود در ایران تاکید میکنند.
مطالب مرتبط اینجا می آیند.
پاسخ من در ابتدا البته اندکی سربالا است: «من که نمیدانم استاندارد زندگی شما چیست؟» و طرح این پرسش به مکالمهای منجر میشود که معمولا جزییاتی مشابه دارد: «من در فلان نقطه شهر (که معمولا از مناطق گرانقیمتتر تهران یا یکی از کلانشهرهای ایران است) خانهای-آپارتمانی دارم که اینقدر (یعنی خیلی) میارزد و فلان ماشین را سوار میشوم (که در اشل زندگی ایران ماشین گرانقیمتی است) و فرزندانم چنین و چنان هستند و…» و من این جزییات را بدون اینکه تاثیری در گفتههای بعدیام داشته باشد با دقت و حوصله گوش میدهم چون سالهاست دریافتهام شنونده خوبی بودن به همان اندازه پاسخگوی معتمد و دقیقی بودن تاثیر دارد.
چرا استاندارد زندگی مهاجران ایرانی الان این قدر مهم شده است؟ چرا مثلا ۷-۸ یا ده سال پیش که ما مهاجرت میکردیم ان سوال دوم خیلی مهم بود و هنوز هم برای طیفی از مهاجران هست اما برای گروهی دیگر پرسش از هزینههای حفظ استاندارد اهمیت یافته است؟ پاسخ به این پرسش بسیار مهم است و فرصت دیگری را میطلبد. اما آنچه در ورای همه اینها قرار دارد انگیزه از مهاجرت و نگاه به سرزمین جدید است. طیفی از افراد به دلایلی چون یافتن فرصتهای جدید، آغاز یک زندگی نوین و…مهاجرت میکنند اما گروهی دیگر برای اینکه «در اینجا نباشند و آنجا باشند» مهاجرت میکنند. فاصله بین این دو دیدگاه بسیار زیاد است.
یک واقعیت دیگر هم اینجا رخنمایی میکند؛ بسیاری از آنها که امروز زندگی با استانداردهای بالاتری را در ایران تجربه میکنند در باره میزان موفقیت و تاثیر تواناییهای خود در کسب این موفقیتها دچار توهم هستند. نمیگویم خطا میکنند، میگویم متوهمند یعنی محکهای نادرستی را برای ارزیابی خود برگرفتهاند و این از انها قدرت قضاوت درست در مورد خود را بازستانده است. به این بحث جداگانه خواهم پرداخت.
به بحث اول خود بازگردیم. پاسخ این پرسش چیست که برای حفظ استانداردهای زندگی خود در کانادا چقدر باید پول همراه آورد؟ آیا شما ایرادی در این پرسش نمیبینید؟ به نظر شما نگاه پرسشگر به مهاجرت و زندگی در کانادا درست بوده است؟ اصطلاحا این پرسش چه خاستگاهی داشته است؟
من شخصا اصل پرسش را دقیق و درست نمیدانم چون به نظرم این پرسش از سوی مهاجری که به زندگی طولانیمدت در سرزمین جدید فکر میکند طرح نشده بلکه از سوی کسی صادر شده که در اندیشه یک تعطیلات طولانی در یک سرزمین دیگر است، از سوی یک توریست پولدار یا حداقل در توهم پولداری، کسی که نه به تلاش برای ساختن زندگی جدید بلکه تنها به لذتبردن و رفاه در آن میاندیشد.
ایا در جستجوی رفاه بودن بد است؟ اینکه مراقب باشیم تا همسر و فرزندانمان به نام مهاجرت و با رویاهای غیرواقعی اسیر زندگی سخت و دشوار نشوند ایراد دارد؟
اعضا خانواده چنین پرسشکنندگانی همین الان در ایران از رفاه خوبی برخوردارند، اغلب آنها آنچه که میپسندند را کم یا بیش میتوانند فراهم کنند، مسافرت خارج از کشور هم که حداقل سالی یک بار فراهم است. چرا باید استانداردهای این زندگی را قربانی سختیهای روزگاران مهاجرت کنند؟ چرا باید پرسش «چقدر پول بیاورم تا استانداردهای زندگی خانوادگیام در ایران را در کانادا حفظ کنم؟» به پرسش «چقدر پول همراه بیاورم که بتوانم گامهای محکمتری برای یک زندگی موفق در کانادا بردارم؟» و حتی مهمتر از آن به پرسش «چه کنم تا بتوانم مسیر موفقیت در کانادا را اسانتر، سریعتر و مطمئنتر طی کنم؟» تغییر دهند آنهم در شرایطی که احتمال زیادی وجود دارد پاسخ به دو پرسش جدیدتر همراه با دشواری و سختی باشد؟
واقعیت این است که پرسشها مقصر نیستند و بلکه در جای خود میتوانند بسیار مفید و پرحاصل باشند؛ ایراد از اندیشهها و نیتهایی است که این پرسشها از آنها برخاستهاند. پرسشگری که پرسش آغازین بحث را مطرح میکند و همهاش نگران کیفیت زندگی خود و خانوادهاش در غربت مهاجرت است، زیاد خرج میکند در روزگاری که درآمد زیادی حداقل در کشور جدید ندارد، پی در پی تصمیمات نادرستی در مورد شرایط زندگی، اسکان، تحصیل و تفریح خود و خانوادهاش میگیرد که جبران نتایج آن تصمیمات به راهحلهای گرانتری منجر میشود، اعضا خانوادهاش را با شرایط مهاجرت هماهنگ نمیکند و برای همین به جای اینکه از آنها همراهانی قابل اتکا برای روزهای دشوار بسازد، طفیلیهایی کمرشکن میسازد که بر دوشکشیدنشان روز به روز دشوارتر میشود و در کشوری که بنجلسازهایش هر روز کالای جذابتری را روانه بازار میکنند، چارهای جز پاسخ دادن به چاه ویل تقاضاهای آنها ندارد.
او خودش و اعضا خانوادهاش را از انجام کارهای دشوار و اصولا هر نوع دشواری دور قرار میدهد چون انجام آنها را برای «حفظ استانداردهای زندگی» نامناسب میداند اما همین امر او را روز به روز از موهبت تلاش و موفقیت که یگانه کالای واقعی بازار مکاره غرب و حقیقتی پنهان شده پشت آن همه تبلیغات پر زرق و برق است دور نگاه میدارد و همین موضوع او را بیشتر در غرقابی که هزینه حفظ استانداردهای زندگی ایران پدید آورده فرو میبرد. به زودی اعضا پرتوقع و کمتلاش خانوادهاش که در گذر زمان دریافتهاند استانداردهای زندگی در ایران در برابر آن دسته از استانداردهای زندگی در کانادا که طبقه متوسط قادر به دریافت آن هستند چیز زیادی محسوب نمیشود او را بیشتر تحت فشار تقاضاهایشان قرار میدهند اما مگر چقدر میشود که به ریال درآورد و به دلارهای نسنجیده و مصرفانه خرج کرد؟ همین اتفاق دیر یا زود دیوی را که وی از ابتدا از آن گریزان بود به سراغش میفرستد: اینکه خانواده، وی را فرد لایقی برای تامین یک زندگی مرفه ندانند و گاه نزاعها و درگیریها سر میرسد.
وقوع این سناریوی تلخاندیشانه چقدر محتمل است؟ و وقوعاش چقدر طول میکشد؟ کسی نمیتواند به این پرسشها پاسخ دقیقی بدهد خصوصا که به وضع دارایی و کار و کسب فرد در ایران و میزان سرمایههایی که قرار است برباد بدهد هم مربوط است اما آدم عاقل منتظر چنین فرجامی نمیماند حتی اگر نه قطعی بلکه محتمل باشد.
منظور و مخاطب این نوشتار افرادی که سرمایهگذاری بسامان و بیزینسهای موفق در ایران دارند نیستند که برای خلق ترکیبی از کار و زندگی موفق در ایران و کانادا برنامهریزی کردهاند (هرچند که پیشتر به کرات گفتهایم این افراد هم به زودی درخواهند یافت که راهاندازی کسب و کاری در کانادا اگر آگاهانه و با محاسبات دقیق باشد میتواند در درازمدت بسیار پرمنفعتتر و کمدردسرتر باشد). هدف بیشتر کسانی هستند که چنین بنیه مالی ندارند اما آن قدر دارند که فکر میکنند نفس حضورشان در کانادا میتواند درهای موفقیت را به رویشان بگشاید و آنها فقط باید یکی- دو سالی برای حفظ «استانداردهای زندگی ایران» در کانادا پول خرج کنند و به انتظار معجزه بمانند.
در مقابل این گروه، کسانی که پرسش مقابل را میپرسند آموختهاند که دستیابی به موفقیت در کانادا بدون پرداخت هزینه ممکن نیست. البته نه هر نوع هزینهای بلکه آن دسته از هزینهها که با دقت، آگاهی، کسب راهنمایی و با برنامهریزی صورت میگیرد. آنها به خاطر داشتهاند، موفقیت هدف اصلی است نه صرفا مهاجرت.
برای این گروه چند سال زندگی کردن در محیطهایی که از استانداردهای پایینتری برخوردارند با این هدف که نتیجه صرفهجویی، برای برداشتن گامهای موفقیت صرف شود چندان دشوار و غیرمنطقی نخواهد بود. خصوصا که به زودی درمییابند که زندگی در کانادا و استانداردهایش از آنچنان تفاوتهایی با ایران برخوردار است که یک زندگی معمولی طبقه متوسط و حتی پایینتر از متوسط میتواند سرشار از احساس رضایت و موفقیت باشد.
فردی از گروه دوم نه تنها سعی نمیکند که با ضرب و زور و فریبکاری اعضا خانوادهاش را گمراه کند بلکه از مدتها قبل از سفر، آنها را از نظر روحی و ذهنی برای این سالیان تغییر و دگردیسی آماده میکند و حتی مصرانه همراهی آنها را طلب میکند. بدین ترتیب این فقط او نیست که مسیر دشوار اما لذتبخش موفقیت را طی میکند بلکه همه افراد خانواده در این مسیر همراهش میشوند تا هم بار سبکتر شود، هم پیوندهای خانوادگی قویتر گردد و هم احساس خوشبختی و رفاه واقعی پدیدار گردد.
چند سال بعد، آنکه امروز از هزینههای حفظ استانداردهای زندگی میپرسد، ولی هنوز حتی نتوانسته نیمی از آن استانداردها را محقق کند، دوستی از گروه دوم را در بعد از ظهر یک روز تعطیل در فضایی تفریحی میبیند در حالیکه وی از نظر جسمی، فکری و استانداردهای زندگی چند سر و گردن بالاتر قرار دارد. حال اگر صادق باشد با همسرش نجوا خواهد کرد که: اولش نشناختمش، چقدر عوض شده! معلومه این چند سال خیلی به او خوش گذشته؟ او احتمالا در آن زمان، هنوز هم درنیافته که پروانه هم در مسیر دشوار دگردیسیاش باید مدتی شرایط سخت پیله را تحمل کند.
برای اطلاع از جزییات شرایط بازانتشار و استفاده از مطالب سایت اینجا را کلیک کنید.
ثبت دیدگاه