نیکا کیا
…
بله! پریوش با چشمهای برق زده منتظر من بود. اونقدر سفت بغلم کرد که احساس کردم یه عمری میشه ایرونی ندیده… یعنی منم ۱۰ روزه این قدر دلتنگ میشم؟ موقع بغل کردنش یه نیمکت دیدم. ازش خواستم بریم بشینیم. از موقعی که از صندلیم تو هواپیما پا شده بودم یه لحظه هم ننشسته بودم، ۵ ساعتی گذشته بود! زنگ زدیم به خونه… همه خوب بودن. پاشدیم رفتیم که تاکسی بگیریم، پریوش میگفت که شانس آوردم که صف نیستش، وقتی اون رسیده بوده، چندین دقیقه هم اونجا تو صف واستادن! یکی از فامیلشون اومده بود دنبالش… «چقدر خوب، پس خوش گذشت روز ورودت؟» دست گذاشته بودم رو دلش! فامیلشون باهاش تا آپارتمانش اومده و بعدش خداحافظ!
راننده تاکسی آدرسو از دستم گرفت. پیچید و پیچید و پیچید، نصف حواسم به حرفهای پریوش بود و نصف دیگه به مسیری که آقاهه میرفت! مثل آدم واردها برخورد کرده بودم؛ از GOOGLE MAP در آورده بودم از چه مسیری باید بره که زودتر برسه. رسیدم به جایی که یه سوالی از پریوش پرسیدم، مسیر از دستم در رفت! راننده ازم پرسید کجائی هستم. «ایرونی؟! اصلا بهتون نمیاد! چرا اومدین کانادا؟» دلم خواست بهش بگم «همینجوری! محض تفریح!». جلو خودمو گرفتم! «واسه خیلی چیزا!» پریوش شروع کرد به توضیح دادن که ما چیکارهایم و چیکارا میخوایم بکنیم و از این چیزا. پریوش باهاش فرانسوی حرف میزد. از من به فرانسه چیزی پرسید. بهش گفتم «انگلیسی لطفا!»
«فرانسوی بلد نیستی؟»
مطالب مرتبط اینجا می آیند.
بهش گفتم «نه زیاد!»
ازم پرسید که پس چه جوری تو مصاحبه برای مهاجرت به کبک قبول شدم!
«مصاحبه نداشتم!»
حال نداشتم توضیح بدم. خوب! پریوش به جای من توضیح داد که این خانومه فدرالی بوده، شهرش قرار بوده تورنتو باشه بعد از اینکه ویزاش میاد تصمیم میگیره که مونترال فرود بیاد!
آقاهه یه ذره مکث کرد: «چرا؟!» پریوش اینجاشو نمیدونست!
«انگلیسی بلدی؟» از آقای راننده پرسیدم. تقریبا ده باری گفت «آره!»
«خوب،… راستش تحقیق کردم دیدم اینجا هزینه زندگی خیلی کمتر از شهرهای بزرگ دیگه کاناداست. وکیل مهاجرتم هم اینجا ساکنن. اصلا مقر فرماندهی اینجاست! از اونجایی که بسیار شریف هستن، بهم قول داده بودن که اگه بیام مونترال تنهام نمیگذارن. راستش، تصمیم نداشتم زیاد بگردم دنبال ایرونی، اعتقاد داشتم یه گروه آدم حسابی که میشناسم از ایران، بسه! بقیه رجوع به خون و ریشه باشه واسه ماهها بعد! از طرفی یه سری فامیل تو امریکا داریم که خیلی با محبتن. تو یه TIME ZONE با اونها قرار میگرفتم و رفت و آمد از اینجا پیش اونا خیلی آسونتر بود. ورزشهای زمستونی رو دوست دارم و اینجا هزینش نسبت به جاهای دیگه کانادا کمتره. حمل و نقل عمومی اینجا نسبت به جاهای دیگه کانادا مکانیزهتره و اینجا خیلی راحتتر از خیلی شهرهای دیگه کانادا میشه بی ماشین تا مدتها سپری کرد. آمار جرم و جنایت تو مونترال به کمتر از ۱ درصد رسیده که این در مقایسه با بقیه شهرهای بزرگ آمریکای شمالی رقم خیلی خیلی ناچیزیه! اینجا تو مونترال، حرف اول رو خانوما میزنن! یعنی اینکه امنیتی که یه زن داره تو مونترال اصلا قابل مقایسه با جاهای دیگه نیستش! درسته که کل کانادا مملو از ملیتها و فرهنگهای مختلفه، ولی مونترال چون یه شهر دانشجویی حساب میشه، این قضیه خیلی بارزتره و آدم احساس غربت نمیکنه! بعدشم چون خیلی شهر پیشرفتهای نیست نسبت به تورونتو و ونکوور و اینها(!) کمی تطابق آسونتره! آدم احساس نمیکنه رفته تو شرایط فیلم عنصر پنجم زندگی کنه! فوقش اینه که احساس میکنی از یه شهر کوچیک رفتی یه شهر بزرگ زندگی کنی! تازشم، یکمی فرانسه بلد بودم، فهمیدم اینجا کلاسهای دولتی فرانسه برای مهاجرین مجانیه. تصمیم گرفتم زبان فرانسهام رو تقویت کنم! فکر میکنم همشو گفتم!» (حتما فیلم عنصر پنجم رو دیده بود، نه؟!)
پریوش مات و مبهوت مونده بود! ۴ سال تو نوبت مهاجرت به کبک بود، اینقدر اطلاعات راجع به مونترال نداشت! آقاهه زد کنار! بیشتر مسیر رو نفهمیده بودم، ولی میدونستم که اون طرفها نباید پیاده بشم. این نقشه گوگل عجب چیز محشریه! تصویر ماهوارهای اطراف آپارتمان رو دیده بودم. میدونستم که اینقدر خونهها از هم فاصله ندارن. تازه هیچ نشونی از مغازه نبود اونجا! بله! آدرس رو اشتباه اومده بود. کاملا اشتباه! گفت که سر از نقطه دیگه شهر در آورده! کرایه تاکسی از فرودگاه به مرکز شهر ثابت بود، واسه همین خیالم راحت بود که بخاطر وراجیهای خودم، پول بیشتری نمیدم! سکوت بود و سکوت تا رسیدیم به آپارتمان از قبل اجاره شده بنده!
شرکت خدمات مهاجرت کنپارس معتبرترین شرکت ارایه کننده خدمات مهاجرت به کانادا
ثبت دیدگاه