مجید بسطامی
موفقیت در سرزمین جدید در دسترس است به شروطی چند: صبر و شکیبایی، تلاش و توجه برای درمان بیماریها و عادات مخالف موفقیت، شناسایی مقصد، دعوت همه اعضای خانواده به طی کردن این مسیر، دوری از رویاپردازی، اجتناب از عملگرایی کور و ذهنیگرایی کُند. اما موفقیت خودش را نمایان نمیسازد مگر اینکه برای دستیابی به آن برنامهریزی کرد و برای این برنامهریزی قبل از هر چیز، دسترسی به اطلاعات جامع و موثق ضروری است. حال که همه اینها فراهم شد باید در تدارک برنامهای جامع و مدون باشیم. یک «نقشه راه» Road map یا طرح عملیاتی و اجرایی Action plan.
معدود کسانیکه در ایران عادت به چنین کارهایی دارند، اینکه برای خود هدفی مشخص کنند و بر اساس آن برنامهریزی نمایند و زمان خود را بر اساس این برنامهها مدون و منظم کنند با اثرات خیرهکننده آن روبرو شدهاند اما اکثر ما در ایران که به زندگی تقدیری و «باری به هر جهت» و «هر چه پیش آید، خوش آید» عادت داریم شاید نیاز به توضیح بیشتری باشد.
میزان و سرعت موفقیت شما در کانادا بستگی مستقیمی به هدفگذاریهای واقعی و عملی و همچنین برنامهریزی برای رسیدن به آن اهداف دارد. موضوع هدفگذاری و تبعات آن سرفصل بسیار عمدهای است که در اینجا امکان پرداختن به جزییات آن نیست. من در اینجا تنها برای آشنایی آن بخش از افراد که با این گونه مباحث آشنایی کمتری دارند مقدماتی را بیان میکنم اما تاکید میکنم این سرفصل نیاز به پیگیری و آموزش دارد؛ درباره آن هزاران صفحه مطلب و صدها ساعت فیلم و صدا به بازار کالاهای فرهنگی ارائه شده و مجموعهای از مهارتهای انتقالپذیر transferable به آن وابسته است (نظیر time management، self-organizing، goal-setting…) که مستقیماً در آینده شغلی فرد هم نقش ایفا میکند لذا توصیه من به همه کسانیکه میخواهند به کانادا مهاجرت کنند یا هماکنون ساکن آن هستند (اما تاکنون به سراغ اینگونه مباحث نرفتهاند) این است که حتما آنها را جدی بگیرند و در این باره مطالعه و تمرین انجام دهند.
البته این مباحث برای کسانیکه در ایران زندگی میکنند هم بسیار مفید است و میتواند بهرهوری شغلی-تحصیلی را تا حد زیادی افزایش دهد اما تفاوت آنکه در ایران زندگی میکند با یک مهاجر این است که فرد مهاجر در آغاز یک راه جدید، در کشوری که سیستمها و فرآیندها مبنا و اساس کار و زندگی هستند و لذا برنامهریزی یک امر طبیعی و موافق با نظامهای اجتماعی و شغلی است میتواند موفقیتهای بسیار بیشتری را کسب کند.
شما به عنوان یک مهاجر باید از یک نکته مطمئن باشید: اگر مسیر خود را با دقت و واقعبینانه انتخاب کنید و برای حرکت در آن آگاهی کافی و برنامه درست داشته باشید و به این برنامه پایبند باشید، موفقیت در زمانی مشخص و در سلسله مراتبش کاملا قابل حصول است. به عبارت دیگر در کانادا، اگر در نقطه الف قرار دارید میتوان با احتمال بسیار بالا روشن کرد که رسیدن به نقطه (معقول و منطقی) ب چه میزان کار، هزینه و زمان میطلبد و شما در صورت رعایت نکات ضروری و برنامهای مشخص، احتمالاً در چه زمانی به آن نقطه یا مجاورت آن خواهید رسید. این به دلیل ذات برنامهریزی شده، سیستماتیک و قابل پیشبینی فرآیندها در این کشور و کشورهای مشابه آن است.
اگر به آن کتب راهنمایی کننده مراجعه کنید خواهید دید که اولین شرط این حرکت هدفگذاری است. معنای این سخن چیست؟ شما باید برای سه دوره زمانی بلندمدت، میانمدت و کوتاهمدت برای خود مشخص کنید که به کدام سو حرکت میکنید. البته برای این کار قبلاً همه بررسیها و دقت عملهای خود را از طریق منابع موثق و معتبر انجام دادهاید. اجازه دهید با مثالی این بحث را روشنتر سازیم. فرض کنید شما به عنوان یک مهندس الکترونیک وارد کانادا شدهاید. اگر زبان انگلیسی شما خیلی خوب و تجربیات کاری شما در یک حوزه خیلی تخصصی مورد نیاز کانادا متمرکز شده باشد و در دوران رکود اقتصادی هم نباشیم (که معمولاً هر ۱۰ سال و برای دورهای کمتر از یک سال اتفاق میافتد) شما با دنبالکردن یک سری روشهای موثر بین ۶ ماه تا یک سال (به هر حال کمتر از یک سال) یک کار مرتبط نسبتاً خوب به دست خواهید آورد؛ در پایان سال اول در این موقعیت شغلی، سطح دریافتی شما (خصوصا اگر برای کسب عنوان P.Eng اقدام کرده باشید) به میزان یک متولد کانادا بسیار نزدیک خواهد شد. البته دسترسی به همه اینها نیازمند برنامهریزی و طراحی عملیاتی است اما فعلا بحث ما این نیست.
متاسفانه اکثر متخصصین ایرانی فاقد یکی از (و عمدتا هر) دو شرط بالا (زبان خوب، تخصص ویژه و متمرکز) هستند. چه باید کرد؟ راههای مختلفی است که یکی از موثرترین آنها ادامه تحصیل برای دریافت یک فوق لیسانس در یک دانشگاه معتبر کانادایی در کوتاهترین زمان است. به فرض این دوست مهندس ما همه ارزیابیها و رایزنیها را کرده و به این نتیجه رسیده که مثلا مطالعه این درس در یکی از دانشگاههای استان کبک (مثلا کونکوردیا) به دلایل مختلف و متعدد بهترین و اقتصادیترین کار است.
حال منظومه اهداف وی روشن میشود. در صدر آن یافتن یک کار مناسب ظرف دو ونیم تا ۳ سال آینده است. دستیابی به این هدف منجر به جستجوی هدف دیگری شده که کسب یک مدرک فوق لیسانس از دانشگاه کونکوردیا ظرف ۲ تا دو و نیم سال است. اگر وی نمره زبان مناسبی برای ورود به این دوره نداشته باشد این هم به عنوان یک هدف جزییتر به این منظومه اضافه میشود. این موارد میشوند اهداف درازمدت در این حوزه خاص در امر اشتغال. ممکن است این فرد اهداف دیگری هم بر اساس شرایط همسر خود یا سایر امور زندگی داشته باشد که باید همه آنها را در یک باکس کنار هم بیاورد. مهم این است که تعداد این اهداف از تعداد مشخصی (مثلا ۳ مورد) بیشتر نشود و با یکدیگر تضاد جدی هم نداشته باشند. مثلا اگر یک خانم تصمیم دارد تا ظرف ۳ سال آینده یک مدرک در سطح تحصیلات تکمیلی بگیرد و در عین حال با همسرش به این نتیجه رسیدهاند که در این فاصله فرزندی دیگر به جمع خانواده اضافه شود، جمع این دو هدف امکانپذیر نیست.
برخی معتقد هستند که ترسیم اهداف بلندمدت باید خیلی فراتر از اینها باشد. مثلا شما برای ۱۵ تا ۲۰ سال آینده خود یعنی مسیر آینده شغلی، بهبود استانداردهای زندگی، آینده بچهها و نظایر آنها اندیشیده باشید. من ترجیحا این هدفگذاری بلندمدت را فازبندی میکنم. به نظر نگارنده از آنجا که ۵ تا ۱۰ سال اول زندگی یک مهاجر توام با پستی و بلندیهای فراوان و تغییرات زیاد است بهتر است این گروه از برنامهریزیها را به بعد از تثبیت نسبی موقعیت شغلی که معمولا بین ۳ تا ۵ سال اتفاق میافتد ارجاع داد. در این صورت، فردی که به شرایط تثبیت نسبی رسیده باشد بر اساس واقعیتهای شغلی خود میتواند برای امور دو دهه آینده که میتواند شامل ارتقاءهای شغلی، ادامه تحصیلهای مورد نیاز بر اساس آن ارتقاءها، تهیه مهمترین نیازهای زندگی نظیر مسکن، گسترش خانواده، تحصیلات فرزندان، دوران بازنشستگی و…باشد اندیشه و برنامهریزی کند.
فعلا برای این دوست ما که هدف بلند اولیه، ورود موفقیتآمیز به بازار کار کانادا است، یکی از مهمترین اهداف میانمدت مشخص کردن اهداف سالانه است. بدیهی است که در یک برنامهریزی ۲۰ ساله، برنامه سالانه جنبه کوتاهمدت دارد. در برنامه سالانه شما باید مشخص کنید که مثلا قرار است در پایان سال ۲۰۱۰ به چه نقطهای رسیده باشید. این میزان از واحدهای درسی را با موفقیت طی کرده باشید، سطح زبان عمومی و زبان تخصصی شما به فلان و بهمان سطوح رسیده باشید، آشنایی با فضاهای شغلی و نتورکینگ را با کمک برنامههای دانشگاه و شرکت در سمینارها به این میزان رسانده باشید، درآمد سالانه خانه را با کمک وام دانشجویی و سایر درآمدها به فلان مقدار رسانده باشید و چه و چه.
حال بر اساس این برنامه سالانه، دورههای کوتاهتر فصلی یا ماهانه شکل میگیرند و از دل اهداف، با مصداقسنجی، برنامهها روشن میشوند. شما بدین ترتیب حتی برای هفته و روز خود هم برنامه روشنی خواهید داشت. اما تنظیم و اجرای این برنامه خود به نکات ظریفی وابسته است که یکی از مهمترین آنها زمانبندی و مدیریت زمان است که خود نیازمند بحثی مستقل در پستهای مجزا است.
در این باره باز هم خواهیم گفت
ثبت دیدگاه