بعد از ظهر یکشنبهای در آغازین روزهای ماه نوامبر، در نقطه نسبتا شمالی شهر ریچموندهیل کناره خیابان یانگ، در کافیشاپی نه چندان محبوب همه که قرار است محیطی آرام و کمتردد، مناسب برای ضبط یک گفتگو باشد حاضر شدهایم؛ اما خوب! به نظر برآورد ما از خلوتی حداقل برای روز یکشنبه چندان دقیق نبوده است. در اطراف ما چند جوان که اغلب ایرانی هستند تنها یا چندنفره در سن و سال کالج یا دانشگاه به انجام تکالیف و مطالعه مشغولند و چه بسا برای شرکت در یک آزمون اجباری دریافت مدرک حرفهای آماده میشوند. و این بخشی از موضوعی است که برای بحث و گفتگو درباره آن روبروی یکی از مهندسان موفق در جامعه ایرانیان کانادا، آقای محمد وزیری، نشستهام که بهرغم برنامه کاری بسیار فشرده با علاقه به انتقال تجربیاتش میپردازد چون معتقد است «حالا زمانی است که باید چیزی به جامعه بازگرداند.»
دو تجربه کاملا متفاوت
به کارت ویزیت آقای وزیری نگاه میکنم که عناوین متعدد حرفهای در جلوی نامشان ردیف شدهاند: P.Eng (Professional Engineer)، CEM (Certified Energy Manager) و LEED AP (Leadership in Energy and Environmental Design Accredited Professional) که از زمان طولانی تجربه کاری حکایت دارد؛ پس بهتر است از همینجا شروع کنیم، از یک معرفی اجمالی در مورد سوابق کاری ایشان در ایران و کانادا: «سال ۱۳۵۶ در رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه شیراز فارغالتحصیل شدم و سال ۵۷ انقلاب شد؛ در واقع زمانی که در سربازی بودم اوضاع کشور به هم ریخت و همه چیز عوض شد. تا سال ۲۰۰۱ که به کانادا آمدم در یک فاصله ۲۱-۲۲ ساله در ایران کار میکردم. کار من بیشتر در ارتباط با سیستمهای گرمایش/سرمایش/تهویه مطبوع و heating/ventilation/air-conditioning بود که در ایران تاسیسات میگفتند؛ هم تاسیسات ساختمانی انجام میدادیم و هم تاسیسات صنعتی و عمدتا هم به صورت [خویشفرما] self-employed کار میکردم. البته در یک دورههایی برای یکی-دو شرکت مشاور هم، چه به عنوان طراح و چه مهندس ناظر، کار کردهام. مثلا در یک پروژه که مهندس ناظر بودم طرح توسعه دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. اواخر دوران کاریام در ایران بیشتر مربوط به تاسیسات صنعتی بود و مثلا برای مرکز تحقیقات ایرانخودرو که در آن زمان در کار مدلسازی پژوپرشیا بود ساختمان این بخش را آماده کردیم.
سال ۲۰۰۱ که به کانادا آمدم همه میگفتند باید در جوانی بیایی، من در ۴۶ سالگی آمده بودم و خیلیها از دور میگفتند شانس زیاد نیست. اما طبق معمول گفتیم میرویم و [سعی] Try میکنیم. البته این سعی هم همینجوری بر اساس شانس و اقبال نبود و حس میکردم که میشد کاری یافت و موفق شد.
خیلیها در ایران میگفتند که مهندسین ایرانی در اینجا یا دارند پیتزا دلیوری میکنند یا راننده تاکسی هستند یا نهایتا یک کافیشاپ اداره میکنند در حالیکه میبینیم اینطور نیست و الان خیلی از مهندسین ایرانی را میبینیم که دارند اینجا کار میکنند از جمله خود من. من اینجا برای شرکت Honeywell کار میکنم که یک شرکت امریکایی با شهرت و گستره بینالمللی است که در کانادا هم شعبه دارد و کار من هم در حوزه [سیستم اتوماسیون ساختمان] building automation system است. الان من حدود ۱۱ ساله که در کانادا هستم و اگر بخواهم سابقه کاریام را مقایسه کنم دو سوم در ایران بودم و یک سوم در اینجا.»
روزهای نخست و اهمیت آمادگی اولیه
برای بسیاری از مهاجران خلاصی از شوک و سردرگمی اولیه بعد از ورود، یکی از مهمترین چالشهاست بهویژه که اکثر آنها تصویر روشنی از خود و شرایط کشور میزبان ندارند و زمانیکه پا به کانادا میگذارند به مرور درمییابند که به کجا آمدهاند و مهاجرت دقیقا یعنی چه! از مهندس وزیری میخواهم در باره آن روزهای اول برایمان بگویند. اینکه الان که به عنوان یک ناظر بیرونی به آن دوره نگاه میکنند، از نظر مهارتهای زبانی، شغلی و آشنایی با استانداردهای کاری و فرهنگ حاکم بر بازار کار چقدر خود را آماده میبینند؟ «میتوانم بگویم نسبت به زمان خودم تکالیفم را انجام داده بودم، یعنی به اندازه کافی بررسی و تحقیق کرده بودم. اما واقعیت این است که یازده سال پیش وقتی من به کانادا میآمدم دست هر کسی یک لپتاپ نمیدیدی؛ کتابخانه [محل ما] تنها دو تا اتاقک کامپیوتر با اینترنت کابلی داشت و اگر میخواستی از اینترنت آن استفاده کنی باید وقت میگرفتی تا نیم ساعت پشت آن دستگاه بنشینی. این یک تصویر به شما میدهد که حتی در همین جامعه هم شرایط مثل امروز نبود و در این ده-یازده سال رشد بسیار زیادی اتفاق افتاده و فقط مسئله سختافزار نیست، خود گسترش اینترنت و توزیع اطلاعات تفاوت کرده، ما در آن زمان این میزان دسترسی و اطلاعات نداشتیم.
اما به دلیل اینکه من از زمان فارغالتحصیلی علاقه داشتم به امریکای شمالی بیایم از سال ۱۹۹۱ یعنی ده سال قبل از مهاجرت به کانادا، عضو ASHRAE (American Society of Heating, Refrigerating and Air Conditioning Engineers) شده بودم که بزرگترین مرکز اطلاعاتی و حرفهای در رشته ما است. این در شرایطی بود که در آن زمان فرستادن حق عضویت ۳۰۰ دلاری سالانه معضل بود چون نمیشد از طریق صرافی به دلیل حساسیتهای قانونی موسسه این کار را کرد و من در نهایت یک دوست قدیمیام را در امریکا پیدا کردم که به مادرش در ایران کمک مالی میکرد. و من در واقع به مادر دوستم پول میدادم و دوستم بهازای آن حق عضویت من را پرداخت میکرد. مجلات این موسسه که برایم میآمد من حداقل میدیدم که دنیا در رشته من دارد به کجا میرود و سعی میکردم در حدی که امکان فراهم بود خودم را بهروز نگه دارم. چون این برایم مشخص میکرد که اگر بخواهد بازار کاری برای من در اینجا وجود داشته باشد باید در کدام قسمتها باشد. همیشه مهم است که شما بدانید کدام بخشهای از بازار خریدار بیشتری دارند و شما باید کدامیک را هدف قرار دهید تا روی آن بخش تمرکز کنید و بتوانید موفق شوید.»
برای یک لحظه ناخودآگاه به وضعیت بسیاری از مهندسان دوست و آشنا در زمان مهاجرت به کانادا میاندیشم و اینکه چه فاصلهای میان این دو نوع نگرش و روش وجود دارد. با توضیحات مطرح شده، فرض من این است که آقای وزیری نه از نظر مهارتهای شغلی و نه از نظر زبان انگلیسی مشکلی نداشتهاند. همین را از وی میپرسم.
«خوب دانشگاهی که من از آن فارغالتحصیل شدم یعنی دانشگاه شیراز، دروسش اصلا به زبان انگلیسی بود و من از نظر واژههای تکنیکی و خواندن و نگارش مشکلی نداشتم. در صحبت کردن به اندازهای که الان بعد از ده-یازده سال راحت و با سرعت صحبت میکنم، به این سرعت نبود اما مشکل جدی هم نداشتم. بخصوص که قبل از آمدن به کانادا، در یک دورهای هم در آلمان برای چند هفته با یک سری مهندس دیگر شرکت کرده بودم تا خودم را محک بزنم و دیدم که فاصلهام با آنها خیلی زیاد است – نه اینکه بخواهم از خودم تعریف کنم اما- اگر من از ۱۰۰ بخواهم به خودم ۸۰ بدهم آنها ۵۰ بودند و یک چنین فاصلهای وجود داشت و در نتیجه این مورد هم به من اعتماد بیشتری داد که احساس کنم آن چیزهایی را که لازم است تا بتوانم در یک محیط کاری بینالمللی رقابت بکنم دارا هستم؛ ولی با وجود این میدانستم که خیلی چیزها را هم نمیدانم و باید در محل پیدا کنم چون از راه دور مخصوصا با امکانات آن روز یادگیری آنها ممکن نبود.
به اضافه اینکه در کنار مسئله زبان یا مهارت و آگاهی skill and knowledge بعد دیگر این است که از نظر شخصیتی آدمی باشی که بتوانی به راحتی با دیگران در کار گروهی team work مشارکت کنی؛ بتوانی نقد به عملکردت را راحت بپذیری و گوش کنی؛ ببینی شاید چیزی که دارند میگویند واقعا یک نقیصه است و بلافاصله در موضع دفاعی نیفتی و نقاط ضعف خودت را پیدا کنی و آنها را بهبود ببخشی. و بیشتر از همه در مورد تصمیم به مهاجرت، به این نتیجه رسیدم که کسی که ما را خلق کرده برای شکست خلق نکرده، ما خلق شدهایم که موفق شویم. اگر در جاهایی موفق نمیشویم برای این است که ضعفهایمان را نمیشناسیم. اگر آنها را بشناسیم و برطرف کنیم و نقاط قوتمان را هم بشناسیم و آنها را بهتر کنیم، مطمئنا جوری طراحی شدهایم که موفق شویم.»
ادامه دارد…
یادآوری: متن کامل این گفتگو در پرونده موضوع ماه دهمین شماره پرنیان ویژه «بررسی وضعیت بازار کار کانادا برای مهاجران» منتشر شده است.
ثبت دیدگاه