دیدار هجدهم سپتامبر جمعی از ایرانیان با نخست وزیر کانادا، آنهم درست چند ماه بعد از وقایع پیوستهای که به بهانه مقابله با دولت ایران عملا به تضعیف و تحقیر جامعه ایرانیان کانادا منجر شده، از زوایای مختلفی قابل بحث و بررسی است. برخی به سرعت این واقعه را یک پیروزی برای جامعه ایرانیان و نشانه اهمیت آن در کانادا و وزن قابل توجه آن دانستند در حالی که عدهای دیگر این پرسش را پیش کشیدند این گروه چگونه برگزیده شده و با چه معیار و سنجشی نمایندگان جامعه ایرانیان کانادا شناخته شده بودند. برخی وقایع و اتفاقات بعدی هم بر حجم و غلظت چنین اظهارنظرهایی افزود که منهای روحیه منفیباف و «مخالف با هر چیزی که ما در آن نباشیم» ریشه گرفته در شخصیت ایرانی ما، به عملکرد دولت کانادا و برخی اعضای حاضر در نشست بازمیگشت.
عملکرد دولت کانادا از این نظر مشکوک بود که به غیر از یک عکس یادگاری از این نشست که به سرعت توسط برخی از اعضای دولتی حاضر در نشست توئیت شد، هیچ مورد دیگری به بیرون درج نکرد، جلسه خصوصی و غیررسمی خوانده شد و محتوای آن درونی. گویا دلیل اصلی تشکیل آن، گرفتن همان عکس یادگاری با چهرههای خندان بوده است.
هنوز هیچ ساز و کار مشخصی برای تعریف منافع مشترک در جامعه ایرانیان تدوین نشده است؛ شاید چون هیچ درک مشترکی از چنین منافعی وجود ندارد
اما از سوی دیگر شتابزدگی برخی افراد وابسته به تشکیلاتی که این روزها دچار انشعاب و پراکندگی میان اعضا شده در اطلاعرسانی نه چندان دقیق که به گونهای مطالب درون نشست را با مصاحبه و عکس و تفصیلات دیگر منعکس کردند که گویا این نشست اساسا میان نخستوزیر و تشکل آنها برگزار شده بوده (در حالی که مروج اصلی خبر اصلا در نشست حضور نداشته!) این گمان را تقویت کرد که گویا هدف این گروه هم تنها همان عکس یادگاری بوده است.
در واقع جای این بحث وجود دارد که همه تلاشها برای دورهمنشینی عالیترین مقام اجرایی کشور و جمعی از ایرانیان برای هر دو سوی ماجرا به همان عکس کذایی محدود شده و شاید به همین دلیل همگی هم در آن خوشحال و خندانند چون به هدف نهایی خود رسیدهاند؛ آیا چنین استنباطی درست است؟
بهشخصه در عین خوشحالی از ایجاد چنین فرصتی برای جامعه ایرانیان کانادا، آن را صرفا یک فرصت نظیر بسیاری از فرصتهای دیگر میدانم؛ نظیر تهییج گروهی و تمرکز رسانهای که اعتراض ایرانیان در ماجرای بانک تیدی به آن رسیدند و بعد از دست رفت، اما اینکه آیا فرصت دیدار با نخستوزیر به یک موفقیت ختم شده باشد عمیقا و به دلایلی که در ادامه میآید محل تردید است.
در سوی ایرانی
جامعه ایرانیان کانادا از این نشست چه دستاوردی کسب کرد؟ خوشحال میشوم که کسانی که در فاصله این چند ماهه مرتب از موفقیتهای خود سخن گفتهاند دقیقا برای ما روشن کنند که دستاورد عملی و واقعی، نه آنکه تنها به درد تریبونهای تبلیغاتی میخورد و برای ژستهایجلوی دوربین کاربرد داشت، چه بوده است. البته بهتر است این دوستان به همین پرسش در مورد اقدامات انجام شده در برابر رفتار تبعیضآمیز بانک تیدی هم پاسخ دهند و واضح است که صرف شرکت در ضیافت چای عصرانه با مدیران بانک، گرهگشای مشکلات صدها زن و مرد بازنشسته و دانشجوی بدون شهریهمانده نخواهد بود.
اگر بنا باشد انگشت اتهام را به سوی این شخص و آن شخص نگیریم، مشکل اصلی را در فقدان تعریف «منافع مشترک» در جامعه ایرانی میدانم. جامعه ما پس از ۴ دهه حضور در کانادا و درحالیکه بنا بر آمار چیزی حدود ۵۰۰ هزار عضو دارد، زبانش یازدهمین زبانی است که در کانادا تکلم میشود، با چند عضو پارلمان استانی و حضور پررنگ (به طور نسبی) در رسانهها و غیره و غیره، یک ضعف عمده دارد و آن اینکه هنوز هیچ ساز و کار مشخصی برای تعریف منافع مشترک در آن تدوین نشده است؛ شاید چون هیچ درک مشترکی از چنین منافعی وجود ندارد! و این پیش از این است که بخواهیم بگوییم تشکیلات دارد یا ندارد؛ یا نماینده دارد یا ندارد و چه و چه. ممکن است به فرض مثال یک کامیونیتی، یک کنگره سراسری با نمایندگان مشخص نداشته باشد اما حداقل بداند که ۱۰ یا ۵ یا حتی ۳ مورد به عنوان منافع مشترک و خط قرمزهای این جامعه وجود دارد که هر کس بخواهد از خارج به آنها تجاوز یا تعدی کند با عکسالعمل جدی و هماهنگ این جامعه مواجه خواهد شد. منظورم از عکسالعمل چیزی بیش از نوشیدن چای است! شناسایی و تدوین و اطلاعرسانی چنین منافعی و تشویق و ترغیب اعضای کامیونیتی به پایبندی جدی به این موارد میتوانست اوضاع این کامیونیتی را متفاوت کند و چه بسا از دل همین همدلی و همزبانی، زمینههای برپاکردن یک تشکیلات فراگیر و نماینده و سخنگو و غیره و غیره هم فراهم شود اما دریغ که نه تنها چنین اتفاقی نیفتاده بلکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک که هیچ، تمامی اعضای شریف این کامیونیتی دست به دست هم دادهاند تا دستی در دستی قرار نگیرد و صدایی، صدایی دیگر را همراهی نکند و هر روز هم بر غلظت ابهامات و غبارگرفتگیها افزوده شود تا حاصل آن پراکندگی بیشتر و پریشانی فزونتر باشد.
ساز و کارهای بسیار معیوب موجود در جامعه ایرانیان کانادا سبب شده صداهای برخی خیلی بلندتر باشد و همین، آنها را …دچار این توهم کند که خیلی پرطرفدار هستند
دردهای متعددی در این زمینه داریم مثلا پیشداوریهای فراوان و منفی اعضا نسبت به هم یا عدم باور به اینکه چون زمانه گتوسازی فرا رسد داغ را بر پیشانی همه ما خواهند زد و…اما یک درد مهم این است که امروز کسانی به جای کامیونیتی سخن میگویند که ممکن است کمترین شناخت یا نسبت را با متوسط اعضای این جامعه داشته باشند. حساب کنید بسیاری از کسانی را که در ۳-۴ دهه گذشته همه زندگی و تمام اعضای دور و نزدیک خانوادهاشان ساکن کانادا شدهاند و فارسی را هم به سختی حرف میزنند، ارتباطشان با بدنه کامیونیتی در حداقل ممکن است و برایشان ساکنان امروز ایران از ناشناسترین مردمان جهان باشند. آنها چگونه میتوانند درک کنند که آنکه امروزه فقط خانوادهای سهنفره در این بلاآباد دارد و هرچه از دوست و فامیل و عزیز میشناسد در ایرانند چه میکشد؟ این دو گروه چه زمانی میتوانند از منافع مشترک سخن بگویند زمانیکه آن گروه اول فقط به علایق و باورها و منافع خود چسبیدهاند و حاضر نیستند تغییرات نسلها و برآمدن نیازها و باورهای جدید را ببینند و باور کنند؟ معلوم است که زمانی که صحبت از تحریم یا بیعدالتی بانک تیدی یا بسته شدن بخش کنسولی سفارت یا چه و چه میشود احساس و نیاز این دو گروه یکسان نیست؛ واقعیت این است که بخش عمده این جامعه ۵۰۰ هزار نفره را افرادی از گروه دوم تشکیل میدهند اما افرادی از گروه اول هماکنون سخنگویان پرجلوه و نمایش آنان شدهاند و مرتبا مشکلات و تعلقات خاطر خود را به عنوان خواستههای ایرانیان کانادا به خورد رسانهها و دولتمردان میدهند و البته رسانهها و دولتمردان هم خوشحالند چون این خواستهها را با پیشزمینههای ذهنی یا برنامههای آتی خود هماهنگتر میبینند. بخش دیگری هم در این جامعه هنوز در حال طرح دعاوی ایدئولوژیک ۴ دهه گذشته هستند در حالیکه جامعه پوستانداخته امروز ایران از هر نوع ایدئولوژی کهیر زده است، چه این و چه آن.
هیچ ایراد و اشکالی به اینکه تنوعی از باورها یا خواستهها حتی تاریخگذشته، در میان جامعه ایرانیان کانادا رواج داشته باشد نیست؛ اصلا دموکراسی و چندصدایی بودن یعنی همین که افراد مختلف بتوانند دیدگاههای خود را به میان جمع بیاورند و تلاش کنند که دیگران را با خود همرای و صدایشان را از این طریق رساتر سازند و هر کس که عنوانی برای خود به هم زده تهدیدشان نکند که چنین رای و عقیدهای خیانت است و چه و چه، اما ساز و کارهای بسیار معیوب موجود در جامعه ایرانیان کانادا سبب شده صداهای برخی خیلی بلندتر باشد و همین، آنها را – حداقل در جمع خودشان و یا از منظر خارج از کامیونیتی- دچار این توهم کند که خیلی پرطرفدار هستند؛ کمترین ضرر چنین توهمی این است که متوهمان نه تلاشی برای قانع کردن دیگران انجام دهند و نه تلاشی برای درک و فهم و شنیدن صدای آن اکثریت خاموش که مسائل دیگری دارند. نتیجه همه این عدم ارتباطها یا عدم درک مسائل همدیگر میشود پریشانی، تشتت، گسترش نویز به جای چند صدایی، پراکندگی و تضاد و تقابل خواستهها به جای رسیدن به ۲-۳ خواسته روشن؛ خواستههایی که جامعه کانادایی و دولتمردان این کشور بفهمند اینها خواستههای اکثریت جامعه ایرانیان است و تجاوز به آنها با عکسالعملهای سنگینی مواجه خواهد شد؛ مجازاتهایی که با یکی-دو عکس یادگاری، چند لبخند و افزودن چند وعده دروغ به دروغهای قبلی نمیتوان از آنها فرار کرد.
این پرهیاهوهای کمارتباط با بدنه کامیونیتی که برخیشان امروز سودای رهبری جامعه ایرانیان کانادا و فردا تمامی ایرانیان را در سر میپرورند حداقل به این واقعیت بیاندیشند که اگر امروز دردهای این جامعه کوچکتر را درک نکنند و برای درمانش عملی انجام ندهند کسی برای ادعاهای امروز و فردای آنها وزنی قایل نخواهد شد.
اما حالا و پس از همه این کش و قوسها، تنها فایده این نشست برای جامعه ایرانی، شده پراکندگی بیشتر، متلاشی شدن یک سازمان -که البته از مدتی قبل معلوم بود که به چنین جایی میرسد- و نهایتا انعکاس تشتت آرا و عقاید و پراکندهگویی جامعه ایرانیان در رسانههای کانادایی تا جامعه کانادا بهتر از هر زمان دیگری به حقیقتی پی ببرد که ما سالیان درازیست با پوست و گوشت خود لمس میکنیم، اینکه ما فاقد صدای واحد، فاقد درک مشترک و فاقد ابزارهای تدافعی جمعی هستیم.
اما برای آنها که دل به دولت هارپر و وعدههای کارگزارانش در مورد حقوق بشر یا عدم همراهی با حمله به ایران و چه و چه خوش کردهاند فقط یادآوری میکنم که این وعدهها از کسی صادر میشود که در تمام ۵-۶ سال گذشته و بهویژه پس از تشکیل دولت اکثریت، به مدافع تمام و کمال یکی از جنایتکارترین دولتهای منطقه خاورمیانه تبدیل شده که از گل نازکتر به آن نمیگوید؛ کسی که بیشترین گسترش فعالیتهای اقتصادی، تکنولوژیکی و حتی هستهایاش با دولتهای عربی منطقه خلیج فارس بوده که به رغم ظواهر مدرن هنوز به سیستم پیش از دوران فئودالیزم اداره میشوند و بزرگترین حامیان مالی-تبلیغاتی ترویج اسلامگرایی افراطی در جهان هستند؛ کسی که برای تامین منافع شرکتهای نفتی حامیاش به راحتی به بزرگترین زندان جهان به نام چین سفر میکند و کارنامه حقوق بشری آن کشور را موقتا در کشوی میزش بایگانی میکند. این فرد اگر منافع حزبی و گروهیاش اقتضا کند به راحتی با هر دولتی از جمله همانی که الان با آن دست به یقه شده سازش میکند، پیشتر کرده و دلیلی وجود ندارد که بعد از این هم نکند. اصولا آقای هارپر علاقه فراوانی دارد که چنین وانمود کند که از رهبران پیشروی جهان است اما فراموش میکند که هیچکس سگ شکاری را به صرف جلوتر بودن پیشرو نمیداند چون همه، سوت را در دستان صاحب سگ دیدهاند.
عملکرد دولت کانادا از این نظر مشکوک بود که به غیر از یک عکس یادگاری از این نشست که به سرعت توسط برخی از اعضای دولتی حاضر در نشست توئیت شد، هیچ مورد دیگری به بیرون درج نکرد
تکلیف آقای کنی با خلف وعدههای مکرر و ویرانی آینده مهاجران هم که تنها در یک قلم به پایان کار غیرمسئولانه ۲۸۰ هزار منتظر مهاجرت ختم شد روشن است. فقط کافی بود دوستان حاضر در نشست یک بار وعدههای چندی قبل ایشان به همین کامیونیتی ایرانی را با عملکرد دولت ایشان مقایسه میکردند تا ببینند با چه فرد قابل اتکا و پاسخگویی طرف مذاکره هستند.
پایان کلام، آغاز حکایت…
اما بیایید صادق باشیم؛ همه هدف آن نشست و آن عکس روشن است. قرار است دولت هارپر کماکان بدون جلب نظر و مشاوره با اعضای جامعه ایرانیان کانادا تصمیماتی بگیرد که در تضاد جدی با منافع ایرانیان در ایران و کاناداست اما لازم است بعد از گرفتن تصمیم و اعمال آن، برنامههایی انجام شود تا احتمال هر نوع عکسالعمل منسجم را در این جامعه از بین ببرد و یک ژست «ما ضد جامعه ایرانیان نیستیم» همراه آن باشد. باید در آینده، بیشتر منتظر چنین نمایشاتی باشیم چون گویا بنا نیست سلسله تصمیمات ضدایرانی این دولت متوقف شود.
ثبت دیدگاه