خانوادههای مهاجر با مشکلات و پیچیدگیهای زیادی در ارتباط با فرزندان خود روبهرو هستند. در واقع بزرگترین چالش برای خانوادههای مهاجر نحوه سازگاری با محیط جدید و برقراری نوعی تعادل بین ارزشهای فرهنگی کشور مبدا و کشور میزبان است. این چالشها وقتی به اوج خود میرسد که فرزندان به سنین نوجوانی و جوانی میرسند؛ دریافتهای خود از محیط را با قوانینی والدین مقایسه میکنند؛ جهانبینی خاص خود را مییابند و دیگر تابع بیچون و چرای قوانینی خانواده نیستند. شاید یکی از بهترین راهحلهای برونرفت از این مشکلات گوشسپردن به نجواهای فرزندان باشد حتی اگر مطابق میل ما نباشد. در این نوشتار از چند نفر از فرزندان نسل دوم مهاجر درباره مشکلاتی که با خانواده خود دارند سوال کردهام. از آنها پرسیدهام:
– چه چیزی داشتن والدین ایرانی را سخت یا شیرین میکند؟
– اینکه شما فرزندان نسل دوم مهاجر هستید چطور بر زندگیتان تاثیر داشته است؟
– کدام بخش داشتن والدین ایرانی را دوست دارید و از کدام بخش ناراضی هستید؟
جوابها مفصل، جالب و بسیار متنوع بود و امکان پرداختن به تمام صحبتها در این نوشتار ممکن نبود برای همین سعی کردم به صورت خلاصه، صحبتهای آنها را در این جا بیاورم. سعی شده است از دخل و تصرف در جوابها خودداری شود و تحلیل و نتیجهگیری از این گفتگو به شما خواننده عزیز واگذار شدهاست.
انتظارات بزرگ
دیبا ۱۴ ساله ساکن مونترال از سختگیری بیش از اندازه والدینش ناراحت است و در پاسخ سوالات من میگوید: «راستش به نظر من زندگی در یک خانواده ایرانی بیشتر سخت است تا شیرین. یکی از مشکلاتی که ما بچههای ایرانی با پدر مادرها داریم این است که ما نمیتوانیم کارهایی که دوستهای کاناداییمان میکنند انجام دهیم، مثلا به خانه دوستانمان برویم تا روی یک پروژه درسی کار کنیم یا با آنها وقت بگذرانیم و تفریح کنیم. در حالی که این کارها برای بچههای کانادایی بسیار عادی است. چیزی که خیلی از مادرهای ایرانی به آن حساساند شب خوابیدن خانه دوستانمان است که فکر میکنند ممکن است کسی ما را بدزدد یا اذیتمان کند. دیگر این که پدر مادرهای ایرانی فشار زیادی روی بچهها میگذارند و همیشه به ما میگویند شما باید حتما دکتر، مهندس یا وکیل بشوید. این فشارها استرس زیادی برای من ایجاد میکند. برای پدر و مادر ایرانی نمره آ متوسط است. نمره ب زیر متوسط نمره سی که وحشتناک است، نمره د غیر قابل بخشش و نمره اف اصلا واقعیت ندارد و فقط در فیلمهای تخیلی میتواند اتفاق بیافتد. فکر کن، یک روز مامان من به مدرسه من آمد تا با معلم من ملاقات کند چون «نمرههای من افتضاح بود.» حالا چه نمرههایی گرفته بودم؟ همه خوب (آ) بود و فقط از تاریخ ۸۹ از ۱۰۰ گرفته بودم ولی به نظر مامان من این اتفاق وحشتناکی بود که میتوانست آینده من را به کل خراب کند!»
از او میخواهم اگر چیزی به نظرش میرسد، کمی از جنبههای مثبت داشتن خانواده ایرانی برایم بگوید.
«این که من به دو یا سه زبان مسلط هستم، تفاوت فرهنگی که با همسنهای خودم دارم و موفقیتی که در نتیجه فشارهای زیاد خانواده به دست میآورم چه در درس و چه در سایر کارها خلاصه خیلی چیزها. مثلا ریاضی من توی کلاسمان از همه بهتر است. چون پدرم یک عالمه کلکها و روشهای میانبر یادم دادهاست که دوستانم بلد نیستند.»
دوستداشتنی اما تعارفی
اما همه چون دیبا گلهمند نیستند و بعضی از نسل دومیها هم دید خیلی مثبتی نسبت به اصلیت ایرانی خودشان دارند. روژین ۱۵ ساله که در سن ۵ سالگی به کانادا آمده و اکنون در شهر کوچکی از استان انتاریو زندگی میکند چنین میگوید: «من به ایرانی-کانادایی بودن خودم به عنوان یک خصوصیت مثبت نگاه میکنم. من همیشه به خودم یادآوری میکنم دلیل این که الان من در چنین محیطی زندگی میکنم این است که پدر و مادر بافکر و خوبی داشتهام. پدر و مادرم همیشه رفتار خوبی با دوستان من دارند و به من هم آزادی میدهند با دوستانم رفت آمد کنم.
– منظورت دوستان کانادایی است یا ایرانی؟
– دوستان کانادایی. چون در شهر ما ایرانی زیاد نیست و من بیشتر با کاناداییها رفت و آمد میکنم. حتی رفت و آمد خانوادگی ما هم بیشتر با کاناداییهاست. برای دوستان من خیلی جالب است که میتوانم به زبان دیگری صحبت کنم و حتی بعضی اوقات از من میخواهند کلمات فارسی را یادشان دهم. دوستان نزدیک من وقتی به خانه ما میآیند دوست دارند غذاهای ایرانی را امتحان کنند. رویهمرفته من از جایی که زندگی میکنم و از پدر و مادری که دارم خیلی خوشحالم. من تجربههایی دارم که بسیاری از مردم اطراف من ندارند و همه به خاطر این است که من از یک خانواده ایرانی میآیم.
– چیزی هست از ایرانی بودن که دوست نداشته باشی؟
– بله. فقط یک چیز. زیادی تعارف کردن ایرانیها من را خیلی اذیت میکند. وقتی با خانواده و فامیل ایرانیمان به رستوران میرویم باید قیافه صاحب رستوران را ببینی وقتی میخواهد پول را بگیرد و فامیل ما سر پرداخت پول غذا دعوا یا مثلا تعارف میکنند. اما در هر حال باید بگویم در کل من تفاوت خیلی زیادی بین پدر و مادر خودم با بقیه نمیبینم و چیزی به آن صورت اذیتم نمیکند.»
خاطراتی در دوردست
پویا ۱۲ ساله که در مونترال به دنیا آمده به نظر میرسد ارتباط محکمی با ریشههای ایرانی خود برقرار نکرده است. او خود را بیشتر کانادایی میداند تا ایرانی و اعتقاد دارد ایرانیبودن والدینش اثر زیادی در زندگی او نداشته و پدر و مادر او تفاوت خاصی با والدین کانادایی ندارند. او در پاسخ به سوالات من میگوید: «خوب! اول از همه من فکر میکنم خیلی خوششانس بودهام که پدر و مادرم قبل از به دنیا آوردن من مهاجرت کردهاند و به کانادا آمدهاند. آنها با اینکه با فرهنگ اینجا آشنایی زیادی نداشتهاند همیشه سعی کردهاند که خود را با محیط تطبیق دهند و هیچ وقت باعث نشدهاند من جلوی دوستانم خجالت بشم. در حالی که خیلی از دوستان من که از نسل دوم مهاجر هستند چنین احساسی دارند. ممکن است از این حرف من زیاد خوشت نیاید ولی حقیقت است. من خود را زیاد هم ایرانی نمیدانم. تنها چیزی که من از ایرانیبودن میدانم خاطرات پدر و مادرم است. آنها به من گفتهاند که برای مهاجرت و ساختن زندگی در اینجا چه زحمتهایی کشیدهاند ولی واقعیت این است که من فقط این چیزها را شنیدهام و هرگز تجربه نکردهام.
– با خانوادههای ایرانی زیاد رفت و آمد ندارید؟
– نه! ما زیاد رفت و آمد نداریم و اگر هم باشد با همکاران مادر و پدرم است که ایرانی نیستند.»
جا مانده در گذشته
پریسا ۲۶ ساله است و در ونکوور اقامت دارد. او در سن ۱۲ سالگی به کانادا مهاجرت کرده. به نظر پریسا والدین ایرانی در زمان متوقف شدهاند.
برای مطالعه متن کامل این نوشتار، این صفحه از وبسایت پرنیان یا این صفحات از نسخه تعاملی پرنیان دیجیتالی را ببینید.
ثبت دیدگاه