دلایل عدم موفقیت برخی کسب و کارهای ایرانی در کانادا- قسمت اول
16 ژانویه 2013 - 16:25
بازدید 408
10

راه‌اندازی بیزینس شخصی یا کوچک getting started your own (small) business یکی از وسوسه‌های جدی در میان طیف‌هایی از مهاجران به‌ویژه ایرانیان است. البته ایرانیان در این وسوسه تنها نیستند. این علاقه‌ای وسیع در میان بسیاری از ساکنان امریکای شمالی است. در عین اینکه بر اساس آمار، چرخ اصلی اقتصاد امریکای شمالی به‌ویژه از نظر […]

ارسال توسط :
پ
پ

راه‌اندازی بیزینس شخصی یا کوچک getting started your own (small) business یکی از وسوسه‌های جدی در میان طیف‌هایی از مهاجران به‌ویژه ایرانیان است. البته ایرانیان در این وسوسه تنها نیستند. این علاقه‌ای وسیع در میان بسیاری از ساکنان امریکای شمالی است. در عین اینکه بر اساس آمار، چرخ اصلی اقتصاد امریکای شمالی به‌ویژه از نظر تعداد نیروی شاغل را کسب و کارهای شخصی و کوچک small businesses می‌چرخانند اما همان آمارها از اوضاع بسیار پرخطر این نوع کسب و کارها در ۵ سال اول حکایت دارند. در واقع، اکثر بیزینس‌های تازه شکل گرفته در دو سال اول دچار ورشکستگی می‌شوند و مابقی هم باید پنج سالی دوام بیاورند تا به عنوان بیزینس «از خطر جسته» شناخته شوند. البته بعد از این مدت هم هم‌چنان امکان شکست و سقوط هست اما معمولا این شکست یا ورشکستگی دلایل دیگری غیر از دلایلی که یک بیزینس نوپا را از پا در می‌آورد دارند.

بررسی دلایل عدم موفقیت کسب و کارهای کوچک تا کنون بارها انجام پذیرفته و منابع مختلف مکتوب و آنلاین سرشار از توصیه‌هایی در این باره هستند. نگارنده نیز در فاصله سال‌های سکونت در کانادا و مراوده با تعداد زیادی از این بیزینس‌های موفق و ناموفق نکاتی در این ارتباط دارد. در این مجموعه مطالب تلاش شده تا مجموعه این دو دسته دلایل شکست، یعنی آنها که جنبه عمومی دارد (و از جمله شامل حال کاسبان ایرانی هم می‌شود) و در منابع مختلف بیان شده و آنهایی که تا حدودی به شخصیت ایرانیان بستگی دارد مطرح شوند تا شاید به کار آنها که در اندیشه راه‌اندازی کسب و کار هستند یا به این کار مشغولند، بیاید.

چرا کسب و کار شخصی؟

همان‌طور که بسیاری از آسیب‌شناسان به این مورد اشاره کرده‌اند، یکی از عوامل اصلی شکست کسب و کارهای شخصی، دلایل مبهم یا نادرست صاحبان بیزینس برای انجام این کار است. بسیاری از ایرانیان چون نمی‌خواهند حقوق‌بگیر باشند، چون می‌خواهند تنظیم ساعات کارشان با خودشان باشد- «دوست دارم هر وقت خواستم کرکره مغازه را بکشم بالا و هر وقت خواستم تعطیل کنم»- و یا زمان بیشتری به خانواده اختصاص بدهند، چون نمی‌خواهند درگیر فرآیند فرسایشی و (برای برخی) ترسناک کاریابی و رزومه‌نویسی و مصاحبه شغلی شوند، چون می‌خواهند زودتر به پول و ثروت برسند، چون می‌خواهند از نظر مالیاتی برد بیشتری بکنند و …سراغ راه‌اندازی کسب و کار شخصی می‌روند. این دلایل لزوما نادرست نیستند اما در اکثر موارد بین آنها با واقعیت‌های بیزینس انتخاب شده یا آنچه قابل انتخاب است تناسب درست و منطقی وجود ندارد.

مثلا حساب کنید کسی که برای داشتن ساعات آزادی عمل و گذران با خانواده سراغ یک کسب و کار می‌رود و بعد درمی‌یابد برای اینکه چرخ بیزینسش بگردد نه تنها باید حداقل روزی ۱۲ تا ۱۴ ساعت درگیر مستقیم باشد بلکه از تعطیلات آخر هفته هم خبری نیست. یا آن دیگری که در رویای کسب سریع ثروت است اما بعد درمی‌یابد که در صورت عدم گسترش بیزینسش، فقط قادر خواهد بود که مخارج کسب و زندگی را با درآمد آن سر به سر کند. 

محدودیت بازارهای مختلف

خیلی از ایرانی‌ها سراغ راه‌اندازی کسب و کار می‌روند چون از نظر زبانی و مهارت‌های ارتباطی خود را در سطحی نمی‌بینند که بتوانند وارد بازار کار کانادایی شوند. مشکل اینجاست که وابستگی زیاد آنها به جامعه پارسی‌زبانان (اعم از ایرانی و افغان و اندکی تاجیک) آنها را در دایره بسته‌ای قرار می‌دهد که به سختی می‌توان از آن گریز داشت. در این حالت نه تنها اضافه شدن هر کاسب دیگری شبیه به آنها در این بازار، یک خطر در جهت کاهش درآمد است بلکه هر کس که بتواند علاوه بر پارسی، به زبانی دیگر هم سخن بگوید چندین گام از آنها جلوتر خواهد بود. و چون تعداد مشتری‌های بالقوه افزایش چندانی ندارد و خیلی از آنها هم بنا به دلایلی ترجیح می‌دهند سراغ کاسبان غیرایرانی بروند عملا هر روز خطر تازه‌ای کسب آنها را تهدید می‌کند. این تازه مربوط به بازار دریافت کنندگان خدمات از این صاحبان کسب و کار است.

در سوی دیگر، بازار ارائه‌دهندگان خدمات به این افراد هم اوضاع چندان مناسبی ندارد چرا که آنها به همان دلیل پیشتر گفته شده ترجیح می‌دهند سراغ هم‌زبانی بروند که معلوم نیست کیفیت خدماتش چقدر بالاست و اینکه آیا از ضعف زبانی وی سواستفاده خواهد کرد یا نه.

به اینها اضافه کنید این نکته را که چنین کاسبانی به دلیل همین ضعف‌ها و بنا به عادت ایرانیان به جای مراجعه به منابع دست اول، اخبار و اطلاعات‌شان را از طریق شفاهی و بر اساس شنیده‌ها کسب می‌کنند و خود همین موضوع یک عامل مهم در خطای در تصمیم‌گیری‌ها می‌شود. بدین ترتیب اطلاعات آنها عموما کهنه، نادقیق، محدود و غیرقابل استناد است.

اداره بیزینس با «کاربلدی» تفاوت دارد

اگر به دلایل بسیاری از کسبه‌های ایرانی مثلا آنها که نان‌پزی یا رستوران باز کرده‌اند توجه کنید می‌بینید که عنصر «کاربلدی» خیلی در کلام‌شان تکرار می‌شود: «آقا من کارمند اداره بودم اما یک عمر کباب می‌زدم، همه فامیل می‌آمدند منزل، انگشت‌هاشونو هم می‌خوردند.» واقعیت این است که این نکات در بسیاری موارد توهم نیست. در این سال‌ها با آشپزهای فوق‌العاده، نانوایان خبره و …برخورد داشته‌ام اما در میان آنها تعداد بسیار کمی بوده‌اند که بدانند آنچه یک بیزینس را پیش می‌برد قبل از هر چیز «مدیریت درست بیزینس» است. اگر با اصول اولیه مدیریت آشنایی نداشته باشیم و راه و رسم درست اداره یک محل، یافتن نیروی کار مناسب و استخدام، تعامل با مشتری، حل مشکل، نحوه بودجه‌بندی درست و تامین اعتبار و…را ندانیم (که اکثرا نمی‌دانیم) ممکن است کباب‌مان خیلی خوشمزه باشد اما سقف رستوران‌مان روی سرمان خراب خواهد شد. برای اداره یک رستوران حتما نباید دوره‌های MBA را گذراند اما باید اصول اساسی و مهم کار را دانست، با قدرت و قوت آنها را پیاده کرد و همیشه آمادگی داشت که مجموعه خود را بسته به تغییرات و شرایط روز اداره کرد. چیزی که چنین توصیه‌هایی را برای ایرانیان دشوار می‌کند این است که اکثر آنها در ایران بیش از اینکه سابقه اداره کسب و کار داشته باشند حقوق‌بگیر بوده‌اند (حقوق‌بگیرانی که در همان سیستم حقوق‌بگیری هم برای میزان کار و درستی انجام کار دستمزد دریافت نمی‌کرده‌اند!) و اگر هم سابقه مدیریت داشته‌اند بیشتر، این سابقه دولتی یا وابسته به تشکیلات دولت و بر اساس «مدیریت هزینه‌کرد» شکل گرفته بوده تا اداره یک مجموعه.

یک سال اول چه؟

برآورد بسیار ساده‌ای که خیلی از صاحبان کسب و کارهای کوچک فراموش می‌کنند یا سرسری می‌گیرند هزینه‌های زندگی در سال اول بیزینس است. اینکه یک بیزینسی در ۶ ماه اول ضررده باشد و نهایتا در پایان سال اول بتواند هزینه‌های خودش را سر به سر کند امری عجیب نیست. البته بیزینس‌ها با هم تفاوت دارند. مثلا فرنچایزهای معتبر به‌ویژه اگر روپا باشند و فقط دست به دست شوند به احتمال زیاد از همان ماه اول می‌توانند مخارج زندگی صاحب آن را تامین کنند (البته به شرط کار فشرده و تمام وقت وی؛ در واقع، صاحب بیزینس معادل دستمزد کار فشرده خود را که در هزینه‌های بیزینس نمی‌آید به عنوان مخارج زندگی دریافت می‌کند) اما چنین کسب و کارهای روپا و آماده‌ای نیاز به هزینه استارت-آپ اولیه بالاتری (برای خرید از صاحب قبلی) دارند که از عهده همه ساخته نیست و به هر حال هزینه است. کس دیگری ممکن است مجبور باشد هزینه استارت-آپ کمتری بپردازد اما چون برای روپا کردن بیزینس نیازمند به زمان است به جای آن هزینه استارت-آپ کمتر، باید مخارج سال اول زندگی را به عنوان ذخیره داشته باشد یا اینکه فرد دیگری در خانواده با کار خود این هزینه را تامین کند. به مرور که کار بیزینس پیش می‌رود، -اگر درست پیش برود- برداشت از ذخیره کاهش می‌یابد و نهایتا به صفر می‌رسد و بیزینس، همه هزینه‌های خود و مخارج زندگی صاحبش را تامین می‌کند اما به هر حال برای این دوره انتقال باید سرمایه داشت. خیلی از بیزینس‌های حتی موفق، به دلیل فقدان چنین پیش‌بینی‌هایی با ناتوانی صاحب و شکست روبرو می‌شوند.

ادامه دارد…

این مطلب در دو قسمت دیگر ادامه خواهد یافت.

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

مراقب تشابه نام‌ها باشید! مارا با نام کنپارس به دوستان خود معرفی کنید.
This is default text for notification bar