فارغ از اینکه جمعیت کانادا رو به پیر شدن دارد (بنا به پیشبینیها جمعیت سالمند کانادا در سال ۲۰۲۱ حدوداً ۶.۷ میلیون نفر خواهد بود) و فارغ از اینکه چه میزان از این جمعیت سالمند را مهاجران (حدود ۲۸ درصد از سالمندان کانادایی مهاجرند) تشکیل میدهند و فارغ از اینکه چه میزان اندکی از این مهاجران سالمند مقیم کانادا، مهاجران تازهوارد هستند (فقط حدود ۲.۳ درصد) و چه میزان از آنها ایرانیاند، نکتهای که در هنگام بحث از سالمندان توجه را جلب میکند، یکدست کردن سالمندان است. آیا هیچ راهی وجود دارد که سالمندان را در مقام یک گروه اجتماعی شناسایی کنیم؟ آیا تقسیمبندی گروههای اجتماعی به صرف توجه به چرخه زندگی کفایت میکند؟
استفاده از سن به منزلۀ شاخصی برای تعیین سالمندی در بین پژوهشگران و نیز در فهم عامه بسیار متداول است، اما تعیین دقیق مرز سالمندی با سن خاص – و پذیرفتهشدۀ ۶۵ سالگی – و قرار دادن سی سال پس از آن در این دوره ناکافی است. تقسیمبندی این زمان به دورههای کوتاهتر و نامیدن هر کدام به نامی ویژه نیز کمکی نمیکند، زیرا در اینجا لازم است که مبنای طبقهبندی را عوض کرد. میتوان پرسید آیا فرد ۷۵ سالهای که چهل سال است در شرکت پُردرآمدش در تورنتو کار میکند با تازهمهاجری ۷۵ ساله در یک رده قرار میگیرند؟ یا همان صاحب شرکت با سالمند مهاجری که چهل سال هم کار کرده و اکنون بازنشسته است یک وضعیت دارد؟ این مسئله وقتی به بررسی سالمندان مهاجر میرسد بسیار ظریفتر میشود. آیا سالمندان گروههای متفاوت مهاجر که با شیوههای متفاوتی مثل حمایت خانواده، گردهمآوری خانواده و مانند اینها یا حتی به صورت پناهنده، آن هم در طبقات متفاوتی مثل پناهجو، حمایتشده یا ازجارانده به سرزمین تازه آمدهاند در یک وضعیت قرار دارند؟ این مسئله از آن جهت حایز اهمیت است که هر کدام از این مهاجران با مشکلاتی متفاوت روبهرویند و راهی جدا میجویند.
مثالی دیگر این است که آمار کانادا میگوید از بین مهاجران قدیمی سالمند این کشور فقط ۱۷ درصد قادر به صحبت کردن به زبان انگلیسی یا فرانسه نیستند، در حالی که این میزان برای مهاجران تازهوارد سالمند بیش از ۵۰ درصد است. اگر بدانیم که صحبت کردن به زبانهای رسمی در پیوند مستقیم با میزان افسردگی و سلامت روانی سالمندان است، آیا باز هم میتوانیم سالمندان قدیم و جدید و انگلیسیدان و انگلیسیندان را در یک گروه قرار دهیم؟ (و از یاد نبریم که همین زبان است که زمینۀ گفتوشنود را برای سالمندان فراهم میآورد و از آن مهمتر، امکان دسترسی به خدمات اجتماعی و بهداشتی را برای ایشان فراهم میکند.) همانطور که باید اندیشید آیا میتوان سالمندان ثروتمند (که امکان دسترسی به سرویسهای لازمش را از مراکز خصوصی با پرداخت هزینۀ آن دارد) و فقیر، زن (که باید علاوه بر تطابق فرهنگی با محیط جدید، ارزشهای جامعۀ قدیمش را نیز رعایت کند و گاه از نابرابریهای پنهان در جامعۀ جدید که در آن نیز تفاوتهای جنسیتی دیده میشود) و مرد، سالم (که امکان دسترسی فیزیکی بهتر به سرویسها و در صورت لزوم امکان برخورداری از توان کار در محیط جدید) و ناتوان، دانشآموخته در مقاطع عالی (که قابلیت تطبیق با محیط جدید را بهتر و بیشتر دارد و نیز امکان فراهم آوردن زمینههای کاری و مشغولیتی را دارد) و غیر آن را در یک دسته قرار داد؟ با این حساب، وقتی از سالمندان حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟ گویا از یک گروه بسیار متفاوت و ناهمگن که فقط با متر و معیار سن گرد هم آمدهاند.
درست است که کیفیت زیست، به ویژه از حیث جسمانی، در همین دوره زمانی که سالمندی را با آن تعریف کردهاند دستخوش تغییرات شگرف میشود که عمدتاً با از دست دادن همراه است، اما چنان که گفتیم این تغییرات خود بسیار متغیرند و بنابراین در بین پژوهشگرانی که همّ خود را بر کار برای سالمندان گذاشتهاند تقاضاکنندگان سیاستگذاریهای جدید برای سالمندان بسیار زیاد است که میخواهند سیاستهای سرویسهای اجتماعی و بهداشتی را با نیاز بخشهای ناهمگن این گروهها تعریف کنند. با این همه، اگر تعریف سالمندی را از جای دیگر آغاز کنیم چه؟
برای مطالعه متن کامل، این صفحه از وبسایت پرنیان و یا این صفحات از نسخه دیجیتالی شماره ۱۶ پرنیان را ببینید.
ثبت دیدگاه