جلسه مصاحبه، جلسه شماست-قسمت سوم
13 آوریل 2013 - 7:27
بازدید 287
11

عباس میرزایی و لادن مجیدزاده، دو نفر از موکلین کنپارس هستند که چندی پیش، به خوبی از عهده مصاحبه کبک برآمده‌اند. هر دو با یک افسر و در زمانی نسبتا مشابه، در ترکیه مصاحبه داشته‌اند. هر دو مجرد هستند، و … قسمت اول این گفتگو را می‌توانید در این صفحه و قسمت دوم را در […]

ارسال توسط :
پ
پ

عباس میرزایی و لادن مجیدزاده، دو نفر از موکلین کنپارس هستند که چندی پیش، به خوبی از عهده مصاحبه کبک برآمده‌اند. هر دو با یک افسر و در زمانی نسبتا مشابه، در ترکیه مصاحبه داشته‌اند. هر دو مجرد هستند، وقسمت اول این گفتگو را می‌توانید در این صفحه و قسمت دوم را در اینجا بینید. حال ادامه گفتگو:

 

عباس: مصاحبه من روز جمعه، ۲۴ شهریور، ساعت ۱۱ و نیم صبح بود. بنابراین چهارشنبه با آخرین پرواز به استامبول رفتم، که بتوانم پنج‌شنبه مکان مصاحبه را شناسایی کنم و بعدازظهرش هم استراحتی بکنم؛ حدودا یک روزونیم پیش از مصاحبه برای انجام این کارها فرصت داشتم. قبل از مصاحبه حتی پیگیر بودم که آفیسر‌هایی که مصاحبه می‌کنند را بشناسم. اما یک ماه مانده به مصاحبه که از آقای مهندس پرسیدم آفیسر‌ها را شما می‌شناسید؟ گفتند که هرکسی باشد مهم نیست، شما باید بروید مصاحبه‌تان را انجام بدهید. این غلط است که یک عده در سایت‌ها یا جاهای دیگر نقل‌قول‌هایی دارند مبنی بر اظهارنظرهایی منفی راجع به آفیسرهای برگزارکننده مصاحبه‌ها، و تجربه تلخی که از مصاحبه دارند. خوب ممکن است طرف مشکلی در پرونده‌اش وجود داشته، یا ضعف زبان داشته، و حالا آمده جو را متشنج کرده که من اوکی بودم و آنها من را رد کردند، عمدا رد کردند. چیزی که من دیدم اینطور نبود. مصاحبه من با پوآسن بود. می‌گویند جزو سخت‌گیرهاست. معروف است به این ویژگی و اینکه نه می‌خندد و نه حرف خاصی می‌زند. اما مصاحبه من واقعا دوستانه بود و من حتی چند بار ایشان را خنداندم. مصاحبه خیلی صمیمی و دوستانه بود و من خیلی راحت بودم. البته قبل از رفتن اینجا همه استرس دارند. کسی هم که کاملا آماده باشد، نمی‌تواند بی‌استرس باشد.

اما یک چیزی باعث شد که یک روز مانده به مصاحبه اعتماد بنفس من عالی بشود. شاید بتوانم این را هم به بقیه توصیه بکنم. البته بستگی دارد. شاید هم برای کسی نتیجه عکس داشته باشد. شب مصاحبه در لابی هتل داشتم یک سری مطالب درباره کبک و کلیات دیگری را مرور و جمع‌بندی می‌کردم. متوجه شدم که سه نفر الجزایری کناری ایستاده‌اند و صحبت می‌کنند. زبان اصلی آنها عربی است اما زبان دومشان فرانسوی است. من صدایشان را شنیدم و رفتم توضیح دادم که فردا مصاحبه دارم و خواستم که اگر ممکن است ده دقیقه با هم صحبت کنیم تا من بفهمم که زبانم در چه وضعیتی است. خوب هر سه دانشجو بودند و استقبال کردند. خلاصه اینکه ده دقیقه ما شد یک ساعت و نیم. فکر نمی‌کردم بتوانم یک ساعت و نیم با یک فرانکوفون صحبت کنم. ما حتی درباره تحولات خاورمیانه، مصر و… هم حرف زدیم. جالب این جا بود که ابتدای گفت و گو مانند یک مصاحبه شروع شد. می‌پرسیدند که چرا زبان فرانسه می‌خوانی؟ گفتم برای مهاجرت به کبک. گفتند چرا کبک؟ بنظرت کبک سرد نیست؟ رشته‌ات چیست؟ آنجا می‌خواهی چه کار کنی؟ خیلی جالب بود انگار که داشتند با من مصاحبه می‌کردند. در نهایت هم رشته تحصیلی آنها طوری بود که من گفتم شما هم می‌توانید برای مهاجرت به آنجا اقدام کنید.

(هرسه بلند می‌خندیم، به وجد آمده‌ایم از کارهایی که عباس کرده است.)

عباس: این اتفاق، اعتماد بنفس من را بالا برد. متوجه شدم که واقعا فردا هیچ کاری ندارم. هر سه نفرشان از زبان من و مخصوصا لهجه‌ام تعریف کردند. فردا صبح موقع رفتن همین اتفاق را با آقای ۵۵‌ساله فرانسوی که با خانواده‌اش آمده بود، تکرار کردم. حدود بیست دقیقه صحبت کردیم. آن آقا راجع به کبک اطلاعات زیادی داشت، حتی راجع به انتخابات اخیری که خانم مروآ در آن برنده شده بود صحبت کردیم و بعد هم گفت باور نمی‌کند کسی که فقط یک سال و نیم زبان فرانسه خوانده است، اینقدر خوب با لهجه فرانسوی صحبت کند. خودم هم می‌دانستم که هرچند ممکن است دانش گرامری یا بانک لغاتم از دیگر همکلاسی‌هایم به واسطه وقت کمی که داشتم، کمتر باشد، اما روی تلفظ‌ها و لهجه‌ها خیلی کار می‌کردم. در اتاقم را می‌بستم و بلند تکرار می‌کردم، اینقدر که مطمئن شوم دارم با لهجه خود فرانسوی‌زبان‌ها صحبت می‌کنم. این طرز زبان خواندن باعث شد که روز مصاحبه آفیسر هم از زبانم تعریف کرد و امتیاز فرانکوفن را به من داد. دو یا سه سطح بیشتر از سطح زبانی که در فرم ادعا کرده بودم را گرفتم. روز مصاحبه علی‌رغم زوج‌هایی که آنجا منتظر بودند و خیلی هم نگران بودند من آرامش خیلی خوبی داشتم و راحت بودم.

البته من آمادگی‌های لازم برای مصاحبه را پیشتر فراهم کرده بودم. سرچ‌هایم بسیار کامل بود، چون یک جلسه با آقای مهندس داشتیم که ایشان مدارک را چک کردند، سرچ‌ها را چک کردند، توصیه‌های لازم را انجام دادند، قبل از آن هم بچه‌هایی که آمادگی مصاحبه را انجام می‌دهند، تماس گرفتند، منظورم خانم صالحی است. و گفتند که چه چیزهایی را آماده کنم و چه کارهایی لازم است. تقریبا دوهفته پیش از مصاحبه پرونده مصاحبه را بستیم و کاملا آماده بودم. به هر حال یک بعد مهم مصاحبه همین فراهم کردن مدارک است، سرچ‌های کاری، اطلاعات درباره کبک، که ترتیب همه اینها را آقای مهندس درست کرده بودند. همه چیز آماده بود. روز مصاحبه به دلیل جابجایی دفتر، مصاحبه‌ها با یک ساعت تأخیر انجام شد. من هم که فکر می‌کردم همین اتفاق درباره من هم می‌افتد و یک ساعت وقت دارم، خیلی راحت لم داده بودم، و گره کراواتم را شل کرده بودم، دکمه کتم هم باز بود، کیفم را هم کنار گذاشته بودم. همان موقع پوآسن آمد و من را صدا زد. شانس آوردم که ایشان افتاد جلو و من پشت سرش خودم را آماده کردم. وقتی وارد شدم اصلا حس نکردم که می‌خواهم با یک افسر اداره مهاجرت صحبت کنم. خیلی راحت نشستم.

من: افسر شما هم که پوآسن بود خانم مجیدزاده؟

لادن: بله. من دو شب پیش از مصاحبه رسیدم ترکیه. روز بعد سری به هتل زدم و مسیر را بررسی کردم. من خیلی استرس داشتم. گرچه هیچ‌وقت از مشاورها، دکتر و هیچکس دیگری نشنیده بودم که نقص غیرمنتظره‌ای پیش بیاید، اما همه‌اش نگران بودم که نکند من را بعنوان شیمیست نپذیرند. من نمی‌خواستم در بخش آموزش ادامه بدهم و به عنوان شیمیست شانس بیشتری داشتم. این موضوع نگرانم کرده بود. هرچند که هیچ مشکلی هم توی پرونده‌ام نداشتم. خیلی بهتر از تمام کلاس‌های زبانی که رفتم، کلاس‌هایی بود که خود موسسه برای ما می‌گذاشت؛ دو جلسه کلاسی را می‌گویم که با خانم برادران پیش از مصاحبه داشتیم. ارزش واقعی آن دو جلسه خیلی بیشتر از دو جلسه بود. اعتماد بنفس ما خیلی تقویت شد. با اینکه دلیلی برای نگرانی نبود، اما انگار تا آدم استرس نداشته باشد موقعیت‌های بزرگ و مهم نمی‌گذرد. من دو سال برنامه ریخته بودم و تلاش کرده بودم، دلیلی برای نگرانی نبود. به‌هرحال ساعت ۱۱ ونیم با پوآسن مصاحبه داشتم. و این مصاحبه پل صراطی بود دیگر.

به من هم توصیه شده بود، از یک ماه پیش از مصاحبه، که هیچ خاطره‌ای نخوانید و به هیچ سایتی سر نزنید. به هرحال شما وقتی می‌گویید یک آفیسر مشکل دارد، باید دلیلتان را بگویید. من هر بار که اظهارنظری درباره آفیسری می‌خواندم، می‌دیدم که هیچ علت منطقی برایش ذکر نمی‌شود، فقط همه می‌گفتند خیلی سخت‌گیر بود، یا برچسب‌های دیگر. به همین دلیل مدت‌ها بود که خواندن این جور مصاحبه‌ها را کنار گذاشته بودم. و فقط حواسم به زمان بود که کی تاریخ مصاحبه می‌رسد. الان هم خیلی خوشحالم چون واقعا آنجا فضا طوری نبود که شما احساس کنی دارند شما را تست می‌کنند، خیلی فصیح و آرام فرانسه صحبت می‌کردند، و اصلا قصد اذیت کردن نداشتند. به هیچ وجه چیزی برای افزایش استرس شما بوجود نمی‌آوردند. هرچند که مصاحبه من خیلی صمیمانه نبود، و یا اینکه من خودم جو را سنگین کرده بودم. یک کوتاهی یا قصوری کرده بودم که نمی‌دانم اسمش را چه بگذارم.

به نظرم افراد باید قبل از مصاحبه بارها یک جلسه عادی را با خودشان تمرین کنند. آنجا به این شکل نیست که از شما سوال بپرسند. شما طبق آن چیزی که امتیاز انطباق‌پذیری است، دست خودتان است که جلسه را چطور مدیریت کنید. من در این قسمت مسأله داشتم. علی‌رغم وقت زیادی که برای سرچ خانه یا تمرین اطلاعات روزمره گذاشته بودم، درباره هیچکدام نتوانستم حرف بزنم. تازه وقتی که جلسه تمام شد، توقع داشتم بپرسند تو می‌دانی خانه آنجا چند است؟ چرا می‌خواهی بروی کبک؟… در حالیکه باید خودم حرف می‌زدم. مثل حرف زدنم راجع به زبان. پوآسن به من گفت تو شنیداری‌ات قوی‌تر از گفتنت است. ما نمی‌دانیم که آنجا نمی‌رویم برای پاسخ دادن، بلکه مانند یک نمایش است، شما باید آنجا یک نمایش بدهید. مانند یک ارائه است تا یک مصاحبه. من مقاله ISI داشتم یا شرکت در همایش‌ها داشتم، خوب اینها خیلی به من کمک کرد، ولی آفیسر از من هیچ مدرکی نخواست، خودم این را به او گفتم. وقتی از او خواستم که امتیازهایم را بگوید، به امتیاز انطباق‌پذیری که رسید گفت: بقیه امتیازها را هم خودم می‌دانم. این یعنی نمره خوبی نگرفتم. هرچند که پیش از مصاحبه امتیاز کامل را داشتم، حتی امتیاز من بیشتر از حد لازم شد و نیازی به این امتیاز نداشتم، اما جالب نبود که امتیاز بخش انطباق‌پذیری را نیاوری.

دلم می‌خواهد به هرکسی که می‌خواهد برای مصاحبه برود بگویم که آن جلسه شماست، حالا یک نفر هست که اگر سوالی برایش پیش بیاید، از شما می‌پرسد. اما طوری نیست که جلسه سنگین باشد، یا به طور کامل دست او باشد. در طول مصاحبه ۴۰ دقیقه‌ای من شاید یک سوال پرسید که شغلتان چیست، بقیه زمان فقط مدارک را چک می‌کرد.

عباس: من هم معتقدم که باید قبل از مصاحبه فضایی را شبیه‌سازی کنیم، با استاد زبانمان یا هرکسی که زبان فرانسه می‌داند، و می‌تواند با ما تمرین کند. من خودم بارها توی ذهنم تمرین می‌کردم که رفتم داخل چه بگویم، کیفم را کجا بگذارم، چطوری شروع کنم، آن روز مصاحبه هم دقایق اول همان کارهایی را که در ذهنم بارها تمرین کرده بودم، انجام دادم. بنظرم خوب است که قبل از صحبت کردن آفیسر، آدم در حد یک خط صحبت کند، انگار دارد زبانش را به رخ می‌کشد و آماده گفت و گو می‌شود. من مدارک را با اجازه ایشان از کیفم بیرون آوردم و گفتم که موسیو من کاملا آماده‌ام. این باعث خنده پوآسن شد، گفت من هم خیلی وقت است که آماده‌ام. شروع کردیم. خودش را معرفی کرد، بعد توضیح داد که روال مصاحبه به چه شکل است و چه می‌کنیم، اینکه اول مدارک را چک می‌کنیم، بعد زبان فرانسه شما را چک می‌کنیم، و همینطور زبان انگلیسی‌تان را.

هربار کسی را می‌دیدم که از مصاحبه برگشته بود، می‌گفت: وای ما اینهمه زحمت کشیدیم، ولی اصلا سرچ‌هایمان را نگاه نکرد، سرچ‌های شغلی مان را و عکس‌هامان را… من که این را می‌دانستم گفتم نمی‌شود که من اینهمه زحمت کشیدم و بی‌فایده باشد. فهمیدم که در آن جلسه شما باید به نوعی سرچ‌هایتان را به افسر تحمیل کنید. شاید در یک زمینه مثلا شغلی از شما بپرسد که بده ببینم چکار کردی، اما دیگر همه سرچ‌ها را نمی‌خواهد و نمی‌پرسد. این ما هستیم که باید با ترفندی این کار را بکنیم. مثلا وقتی از من پرسید برنامه‌ات برای ۵ سال آینده در کانادا چیست؟ من در حین جواب دادن به این سوال عکس‌های ورزشی که در ایران داشتم به او نشان دادم. گفتم من در ایران فعالیت‌هایی داشتم که آنجا ادامه خواهم داد. مثل کوهنوردی یا فوتبال که اینها هم عکس‌هایم است. و همینطور درباره فعالیت‌های دیگر. که او هم خیلی خوشش آمد و خندید و گفت خوب است تو خیلی فعالی. درباره سرچ‌های شغلی هم همینطور. تنها سرچی که فکر کنم نشان ندادم، سرچ خانه بود.

این است که مدیریت جلسه با خود ماست. امتیاز من را خود پوآسن نشان داد، گفت زبانت و لهجه‌ات خیلی خوب است و توصیه می‌کنم ادامه بدهی و رها نکنی. با این وضعیت زبان اگر همچنان ادامه بدهی آنجا خیلی موفق خواهی شد. وقتی در پایان مصاحبه  جدول امتیازبندی را که جمع زد گفت: اوه!! بعد به من نشان داد و گفت ۷۱ امتیاز. امتیاز انطباق‌پذیری را هم نشان داد و گفت ۶ امتیاز کامل را دادم، چون کاملا مشخص است که کار کرده‌ای. بعد هم گفت که من حدودا سه سال است که مصاحبه انجام می‌دهم، قبلا در سوریه و حالا که اولین دوره  در ترکیه است، تا حالا مجرد با این امتیاز نداشتم، هیچوقت.

(لادن با خنده می‌گوید؛): پس حسابی شرمنده‌تان کرد؟

عباس: دقیقا. خوب ۷۱ امتیاز خیلی خوب بود، و چیزی کم نیاوردم. گفت و گوی ما حدود ۴۵ دقیقه طول کشید. که بیشترش به چک کردن مدارک و توضیحات خودش گذشت. ۴ سوال به زبان فرانسه و یکی دوتا هم انگلیسی پرسید از من. کل صحبت‌هاش ۶ یا ۷ تا سوال بود. مدیریت مصاحبه با ماست و همان نبض جلسه را در دست گرفتن مهم است.

لادن: اما من فکر نمی‌کردم جلسه به این سادگی تمام بشود، که هیچ سوالی نباشد، هی منتظر سوال بعدی بودم. در حالیکه جلسه جلسه من بود و من باید خودم صحبت می‌کردم. در واقع سوالی از من نپرسید، سوالات بیشتر درباره مدارک بود، مثلا اینکه بیمه تأمین اجتماعی‌ات کجاست. اما من همه‌اش منتظر سوال بودم. به نظرم آدم اگر صحبت کند، حتی اگر افسر بگوید کافی است بهتر است تا سکوت کند.

من: به کنپارس کی اطلاع دادید؟

عباس: درست است. من با دوستم رفته بودم. چون آن روز جمعه بود، و دسترسی به اینترنت نداشتم، نتوانستم به کنپارسی‌ها خبر بدهم، این شد که فردایش تلفن زدم و اطلاع دادم.

لادن: من هم  با برادرم رفته بودم، و از آنجا به مهندس ایمیل زدم که مصاحبه موفقیت‌آمیز بود.

ادامه دارد…

بخش اول مصاحبه را اینجا ببینید.

بخش دوم مصاحبه را اینجا ببینید.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

مراقب تشابه نام‌ها باشید! مارا با نام کنپارس به دوستان خود معرفی کنید.
This is default text for notification bar