مجید بسطامی
مهاجرت هر لحظهاش با پرسشها، تردیدها و دشواریهایی همراه است. یکی از مهمترین آنها زمان آغاز کردن زندگی جدید در کاناداست.
یکی از دوستان قدیم که شغلش پزشکی است چند نوبتی است تماس گرفته و از شرایط پیچیده خود و خانواده در تصمیم به مهاجرت میگوید. پس از سالها انتظار ویزای کانادای وی بالاخره آماده شده و تنها ۲-۳ ماهی برای ورود به کانادا فرصت دارد اما موقعیت شغلی وی در ایران در آستانه یک تحول مهم است که حضورش را در ایران ضروری ساخته و او نمیداند که کدام تصمیم برای او بهتر است: یک مهاجرت کامل به کانادا را آغاز کند، قید همه فرصتهای امروز و فردای ایران را بزند و کمربندش را برای سختیهای سالهای اول مهاجرت محکم کند و یا برای مدتی خیلی کوتاه به کانادا وارد شود، کارهای حقوقیاش را انجام دهد و به ایران بازگردد تا در آینده، در فرصتی بهتر به کانادا بیاید. این پرسش اوست: «آیا الان یا فردا؟»
بدون آنکه بخواهم به جزییات پرسشهای دوست عزیز و توصیههای خودم به وی بپردازم (که موضوع الان بحث ما نیست) میخواهم یک بار دیگر به این موضوع یعنی تردیدهای مهاجران پس از دریافت ویزا بپردازم. پیشتر در مجموعه مقالات «آخرین گامهای مهاجر در سال آخر» به این موضوع اشاره کرده بودم و آن را از بازیها و رندیهای زمانه دانسته بودم اما طبع آن نوع نگارش چنان نوع تحلیلی را ایجاب میکرد. میتوان مطلب را از سوی دیگر دید.
مشکل کجاست؟
پرسش این دوست اولین نمونه نیست. چنین پرسشهایی علاوه بر اینکه تجربه شخصی خود من در زمان مهاجرت بوده (البته نه با این شدت و حدت) بارها از سوی دیگران تکرار شده است. به خاطر دارم که دوستی همزمان با مهاجرت ما مرتب و به تکرار از من میپرسید: «ما در کانادا موفق خواهیم شد، نه؟ این تصمیم درست است، نه؟ …» در واقع، افکار خودش را با صدای بلند برایم تکرار میکرد و البته پاسخهای من را هم نمیشنید چون این مرحله از پرسشگری بیش از اینکه مرحله با دیگران بودن باشد مرحله به خود مشغول بودن است.
حتی همین دوست عزیز پزشکی که الان تماس گرفته نمیخواهد پاسخ پرسشش را بیابد بلکه بر سر دوراهی خیلی مهمی قرار گرفته و تمایلات متفاوتی از درونش او را به جهات مختلف هدایت میکنند. حال به کسی نیاز دارد که بتواند اندکی او را به یکی از این جهات سوق دهد و البته واضح است که از این طریق به نتیجه نخواهد رسید چون تجربه نشان داده که به تعداد کسانی که او را به راه اول میخوانند کسان دیگری او را به راه دوم تشویق میکنند؛ و به میزانی که افرادی درهها و سختیهای راه اول را پیش چشمش میآورند افراد دیگری از تلهها و دشواریهای راه دوم میگویند. پس به زودی درخواهد یافت که در این مرحله «کسی نمیتواند راهنما و رهبر او باشد»؛ هیچ توصیه و دستورالعملی وجود ندارد. حتی اگر کسی در میان اطرافیان این دوست ما چنین نیتی داشته باشد نتیجهای نخواهد گرفت چون ابعاد این موضوع بسیار بزرگتر از این است که گفتههای دیگران بتواند کمکی به حال او باشد.
ریشه مشکل کجاست؟
قبل از هر چیز باید پذیرفت که سربرآوردن این سوالات و این تردیدها منطقی است. کسی نباید خودش را به دلیل آنها سرزنش کند اما مهم این است که گذر از این مرحله چقدر زمان ببرد. کسی که تا این مرحله راه را درست آمده باشد معمولا این پرسشها به وی کمک میکنند که رفتار و عملکرد منطقیتر، دقیقتر و بابرنامهتری را دنبال کند اما کسی که چنین نکرده باشد حالا سر گردنه حیران، حیران خواهد ماند. کسانی هستند که الان سالهاست کماکان در همین مرحله ماندهاند. به شخصه دوستانی دارم که الان ۶-۷ سال است قرار است ۶ ماه دیگر برای همیشه به کانادا بیایند و زندگی جدیدی را آغاز کنند و هنوز این ۶ ماه نرسیده است. مشکل این نیست که نیامدهاند، مشکل آنجاست که این فشار ذهنی همواره با آنها بوده است، کارهایی را در هر دو کشور رها گذاشتهاند، رشد روز به روز فرزندانشان را در همین شرایط دیدهاند و هر روز از اینکه چرا به کانادا نیامدهاند تا آنها را با توجه به فرصتهای موجود در یک کشور پیشرفته تربیت کنند خودخوری کردهاند، دلایلی در ذهنشان تراشیدهاند، خود را آرام کردهاند و همین قصه فردا روز دوباره تکرار شده است. و تکرار یک قصه برای چنین مدت طولانی واقعا عذابآور است.
این مشکل یک مشکل واقعی است و باید حلش کرد و روش حل آنهم کاملا به خود فرد بستگی دارد. اشکال از آنجا حادث میشود که افراد زیادی که برای کانادا اقدام میکنند پروسه مهاجرت را در تکمیل تعدادی فرم و پرداخت مبلغی پول خلاصه میکنند. آنها در تمام این سالها به هزار و یک کمبود موجود در ایران انتقاد داشتهاند اما کمتر از خود پرسیدهاند که آیا علاج این موضوع برای آنها واقعا مهاجرت است؟ آنها بیش از آنکه به دشواریها و مشکلات بعد از مهاجرت بیاندیشند به دشواریهای زندگی در ایران امروز میاندیشند. همین مسائل به ظاهر ساده فردا روز که پاسپورت ممهور به مهر ویزای کانادا در دستشان است چون بیماری لاعلاجی که استفاده از برخی داروها آن را به تاخیر انداخته با شدت بیشتری بازخواهد گشت و خود را نشان خواهد داد. در حالی که اگر در زمان خودش به آنها میاندیشیدند، در نهایت مهاجرت را راه مناسبی برای آینده خود و خانواده میدانستند، راههای آمادگی برای مقابله با سختیهای اولیه را جستجو میکردند و آنها را به کار میگرفتند تا مشکلات آینده در کانادا فشار کمتری به آنها وارد سازد با اعتماد به نفس بالایی پا به خاک کشوری کاملا غریبه و ناشناخته میگذاشتند.
اگر در فردایی پس امروز، دوست دیگری از من بپرسد که بمانم یا بازگردم؟ باز به وی خواهم گفت که به خودش مراجعه کند؛ ببیند چرا میخواسته مهاجرت کند و چقدر خودش را برای یک شروع جدید آماده کرده است؛ من کمتر کسی را دیدهام که به کانادا بیاید، بماند و دیر یا زود زندگی موفقی را آغاز نکند. البته معنای این حرف این نیست که آنچه خواهد شد حتماً ایدهآل وی است یا همان چیزی است که از ابتدا میپنداشته اما آنکه درست میاندیشد، خود را برای مقابله با دشواریهای کوتاهمدت آماده کرده، به آینده امیدوار است، شخصیتی پرتلاش دارد و از اشتباهات درس میگیرد (و بسیاری از مهاجران چنین هستند یا معلم زمانه آنها را چنین میکند) بالاخره راه خاص خود را مییابند اما برای پیروزی در لاتاری ابتدا باید بلیط خرید و این کاریست که کس دیگری نمیتواند برای شما یا به جای شما انجام دهد. پس لطفا به این پرسش با دقت اما با مسئولیت کامل پاسخ دهید که «بمانم یا بازگردم؟»
ثبت دیدگاه