توضیح: اگرچه در این شماره نام دوست مصاحبه شونده با نام من یکی است اما ما دو نفریم! بهویژه که من عاشق گربهها هستم و او سگها را دوست دارد.
برای مشاهده این نوشته در بیست و ششمین شماره نشریه پرنیان، اینجا کلیک کنید.
با درود فراوان به شما و خوانندگان مجله پرنیان. من داستانها و دلایل مختلف مردم برای مهاجرت را خواندم و فکر کردم که من هم تجربه شخصیام را از مهاجرت بنویسم. میدانم که شاید خندهتان بگیرد ولی من واقعا بخاطر سگم مهاجرت کردم.
نمیخواهم بد ایرانیها را بگویم؛ خیلیها را دیدهام که حیواندوست و باوجدان هستند. خودم در خانوادهای بزرگ شدهام که چندین حیوان اهلی را در کنار یکدیگر نگهداری میکردند. یادم میآید که پدربزرگم به قناریها آواز خواندن یاد میداد، در حیاط مادربزرگم از ماهیها و گربهها و کبوترها و مرغ و جوجهها با هم نگهداری میکرد. من هم برای خودم همیشه یک بزغاله، بره یا تولهسگ داشتم که عزیزترین دوستانم بودند… با اینحال از وقتی آپارتماننشین شدیم حتی با خانواده خودم برای نگهداری سگم مشکل داشتم. چه برسد به کوچه و خیابان که شاهد کارهای فجیع کودکان و حتی بزرگسالان با حیوانات بودم. بچهها گربهها را با تفنگهای ساچمهای میزنند و فلج به گوشهای میانداختند، توی صورت سگها و گربهها فندک میزدند و آنها را مرکز دارتشان میکردند، دم و گوش سگها و گربهها را میبریدند، همسایهها جلوی چشم من به آنها سنگ و لگد میزدند و تولههایشان را که هنوز چشم باز نکرده بودند در کیسههای زباله میانداختند. شهرداری هم که هفتهای یکبار برنامه سگکشی راهانداخته بود.
…
متن کامل را در این صفحه از وبسایت پرنیان و یا این صفحات از نسخه دیجیتالی شماره 26 ببینید.
ثبت دیدگاه