مجید بسطامی
حجم قابل توجه مطالبی که نگارنده این سطور درباره موفقیت مهاجران ایرانی در کانادا نگاشته و لحن تلخ برخی از آنها منجر به پرسشی شده که (اگرچه تازگی ندارد و پیش از این هم مطرح میشده) نیاز به تشریح و توضیح دارد. دوستان میپرسند: «چقدر ایرانیان مهاجرت کرده به کانادا را موفق میدانید؟»؛ در واقع استنباط شخصیام را از میزان موفقیت ایرانیان سوال میکنند.
مطالب مرتبط اینجا می آیند.
قبل از بیان پاسخ، باید چند نکته را یاداوری کرد:
نکته اول: چون از استنباط و دیدگاه شخصی سوال میکنند به ناگزیر باید به تجربیات نگارنده در این چند ساله در مواجهه با مهاجران ایرانی رجوع کرد و نمیتوان گفت آنچه در پی میآید لزوما مورد توافق جمعی است و دیگران هم در این نتیجهگیریها با نگارنده همنظر هستند.
نکته دوم: موفقیت از مفاهیم گنگ و کشدار است که ممکن است در ذهن گوینده و شنونده به یک مرجع ثابت اشاره نکند. اگر چه میتوان ملاکها و شاخصههایی نظیر میزان رفاه، درآمد سرانه، ارتقا شغلی و مانند اینها را درباره میزان موفقیت یک فرد مطرح کرد اما بخش عمدهای از اینکه «چه کسی، چقدر موفق است» به این بازمیگردد که خود این فرد موفقیت را برای خودش چگونه معنا کرده باشد و لذا موفقیت بیش از اینکه یک پدیده معین و مشخص بیرونی باشد، یک «احساس درونی» است و بهناچار در همه افراد بازتابهای یکسان ندارد.
نکته اخر: سنجش و ارزیابی موفقیت در افراد یک جنبه مقایسهای دارد یعنی ما معمولا با مقایسه وضعیت فعلی کسی با یک چیز دیگر (مثلا وضعیت فرد ثالث) در باره میزان موفقیت وی حکم صادر میکنیم. در ارزیابی نگارنده از میزان موفقیت ایرانیان مهاجر این مقایسه عموما سه سطحی است:
- مقایسه بین وضعیت ایرانیان مهاجر با آنچه آنها برای خودشان آرزو داشته یا طلب میکردهاند؛
- مقایسه بین وضعیت ایرانیان مهاجر با سایر مهاجران؛
- مقایسه بین وضعیت ایرانیان مهاجر با دوستان و اقوام مهاجرت نکرده آنها؛
مقایسه وضعیت حال با آرزوها و آمال
از این نظر، من ایرانیان مهاجر زیادی را ناموفق یافتهام. البته این احساس رابطه خیلی زیادی با مدت زمان زندگی در کانادا دارد. هر چه زمان اقامت طولانیتر میشود از یکسو به دلیل اینکه فرد در جامعه جا میافتد و راههای پیشرفت و موفقیت را درمییابد و از سوی دیگر به دلیل اینکه تفکرات، آرزوها و خواستههایش تغییر کرده و با واقعیتها و شرایط جامعه جدید هماهنگتر میشود احساس موفقیت در وی بیشتر تقویت میشود. بدیهی است که وضعیت همه افراد شبیه هم نیست. کسانیکه خیلی آمادهتر به کانادا پا میگذارند و تصویری که در ابتدای ورود از این کشور دارند واقعیتر است (و بنابر این، آرزوها و آمال سنجیدهتر و حقیقیتری دارند) موفقیت را با سرعت و قوت بیشتری احساس میکنند اما افراد متوهم نسبت به تواناییهای خود و یا ناآگاه نسبت به شرایط زندگی در کانادا که فاصله میان تواناییهای لازم با آنچه دارند و همچنین فاصله بین آرزوهای آنها با آنچه تحققپذیر است زیادتر از این است که این شکافها به سرعت پر شود، احساس موفقیت را خیلی دیرتر تجربه خواهند کرد. یک دلیل نگارش آن مقالات به تعبیر برخی از دوستان تلخ (و به تعبیر نگارنده، واقعی و هشداردهنده) همین است که هم پردههای توهم را بدرد و هم خیالپردازیهای مبتنی بر شنیدهها یا کسب اطلاعات از ماهوارهها و فضاهای مجازی را به سمت واقعیت سوق دهد. با همه اینها مهاجرانی هستند که شاید هیچگاه آن طور که باید و شاید احساس موفقیت نخواهند کرد.
مقایسه وضعیت حال با سایرین
از این نظر مهاجران ایرانی را دارای کارنامه بسیار خوبی میدانم. ایرانیان نسبت به خیلی از مهاجران از سطح تحصیلی کمی و کیفی خیلی بهتری برخوردار هستند و تمایل به ادامه تحصیل در میان آنها زیاد است. میل به سختکوشی و تلاش در آنها همیشه در حال نزاع با تمایل به کاهلی و تنبلیست! معمولا وقتی انگیزههایشان تقویت شود با شدت و جدیت کار میکنند و از ضریب هوشی بالایی برخوردار هستند و از چالشکردن ترس ندارند. همه این موارد سبب میشود که آنها در مقام مقایسه نسبت به خیلی از مهاجران، موفقتر باشند.
همینجا حاشیهای بزنم و یادآوری کنم که کسانیکه در سالهای اخیر در بازار کار و سرمایه در ایران اشتغال دارند با نسل دهه گذشته که مهاجرانی چون ما را به کانادا فرستاد تفاوتهای مهمی پیدا کردهاند که به دلیل اهمیت این موضوع توصیف آن را به زمان دیگری وامیگذارم.
اما اگر به بحث اصلی بازگردیم، در همین مقام مقایسه بین مهاجران ایرانی و سایر ملیتها، باز هم احساس موفقیت در میان مهاجران ایرانی خیلی دیرتر از مهاجران کشورهایی چون چین، هند، فیلیپین، پاکستان و نظایر اینها که الان بخش عمدهای از مهاجران به کانادا را تشکیل میدهند پدید میآید. وقتی محاسبه میزان رفاه و کیفیت زندگی به میزان درآمد سرانه ملی و ریخت و پاشها مربوط میشود، هنوز جامعه ایران وضعیت خیلی بهتری نسبت به اکثر این کشورها دارد و بسیاری از محدودیتهای اساسی هم در ایران کمتر است. شاید این سخن عجیب به نظر برسد و مخاطبان این مطلب احتمالا دهها مثال از محدودیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه ایران فهرست خواهند کرد که سطح رفاه و لذت از زندگی در ایران از آنها متاثر است اما باید توجه کنید که زندگی در ایران با همه سختیهای معیشتی، اجتماعی و… هنوز فاصله زیادی مثلا با هند دارد که از یک میلیارد و یکصد میلیون نفر ساکن آن، حدود یک میلیارد نفر در شرایط غیرانسانی (به تعبیری که همه ما میفهمیم) زندگی میکنند. برای یک مهندس هندی یا پاکستانی در یک استان پرجمعیت چند ده میلیون نفره که بیش از دو سوم جمعیت آن تنها یک وعده تغذیه روزانه دارند و در خیابانها شب را به صبح میرسانند، از حداقل بهداشت برخوردار نیستند و درگیر دهها جور نزاع و اختلاف طبقاتی و مذهبی و…هستند مهاجرت به کانادا، یعنی کشوری که در بسیاری از زمینهها در میان ۵ کشور برتر جهان است، سطح تولید ناخالص و درآمد سرانه ملی آن بسیار بالاست، نرخ بیکاری در آن بسیار پایین است، از سیستم بهداشت و درمان رایگان برخوردار است، دارای تعدادی از بهترین مراکز علمی و پژوهشی جهانیست و… فیالنفسه موفقیت عظیمی است و آغاز یک زندگی جدید با تعاریف جدید. گیرم که باید با آب و هوای سرد آن کنار آمد!
یا برای یک زوج جوان چینی که فقط حق داشتن فرزند دوم یک آرزوی دستنیافتنی برای آنان است و کشورشان امروز به رغم سه دهه پیشرفت مداوم اقتصادی، روز به روز بیشتر درگیر فاصله طبقاتی، گسترش فقر در روستاها و شهرهای کوچک و شیوع شدید فساد دولتی شده، زندگی در کانادا حتی در ابعاد خانوادگی میتواند موفقیت ویژهای تعبیر شود.
اما برای اکثر ایرانیان که با سطح رفاه متوسط به بالا در ایران، خداحافظی میکنند و پا به خاک کانادا میگذارند بسیاری از جنبههای رفاهی زندگی کانادایی در سالهای نخستین برایشان به اندازه سایر مهاجران جذاب نیست و مدتی زمان میبرد تا جزییات بیشتری از استانداردهای زندگی که در ابتدا اصلا به چشم نمیآیند و محسوس نیستند در بطن زندگی مهاجر ایرانی نفوذ کنند و وی احساس رضایت و موفقیت را عمیقا درک کند. معمولا وقتی چنین شرایطی پیش میآید بنا به پتانسیلها و تواناییهایی که در ابتدای این بند به آن اشاره کردم و همچنین پیشینه مرفهتر زندگی در ایران، میل به پیشرفت و ارتقا در بسیاری از ایرانیان خیلی قویتر از بقیه نمود مییابد و آنها را به سطوح بالاتری از موفقیت هدایت میکند. شاید از این نظر فقط چینیها خیلی شبیه ایرانیان باشند که اصولا توقف نکردن و تلاش مداوم، بخشی از فرهنگ ریشه گرفته در آنهاست و اصلا به وضعیت فعلی آنها ارتباطی ندارد.
مقایسه وضعیت حال مهاجران با غیرمهاجران
شاید این اختلاف واضحترین و غیرقابل انکارترین تفاوت در میزان احساس موفقیت باشد. چیزی که در این مقایسه نمود بسیار جدی مییابد تاثیر بیشتر و موثرتر پارامترهای احساسی و روانی مرتبط با موفقیت، نسبت به شاخصههای مادی و اقتصادی آن است. همنسلان و دوستان من، آنهایی که من در حوزههای مختلف با آنها در ارتباط بودهام (و به دلیل تنوع زیاد حوزههای کاریام در ایران، طیفهای بسیار متنوعی را تشکیل میدهند) عمدتا از نظر استانداردهای مادی زندگی اوضاع خوبی دارند: شغل پراعتبار و پردرآمد (گیرم که بسیاری آن را ناپایدار و در مقایسه با تورم، ناکافی میپندارند!)، جهشهای سرمایهای بدون سختی کشیدن، بریز و بهپاشهای فراوان در تجملگرایی، مسافرت حداقل سالی یکبار به خارج از کشور (گیرم که دامنه انتخابهای ممکن بسیار محدود باشد) و خیلی موارد دیگر. از این نظر اوضاع بسیاری از آنها اگر از همنسلان کانادانشینشان بهتر نباشد در همان سطح و سطوح است. اما احساس رضایت و موفقیت در آنها بسیار پایین است.
تقریبا حتی در هر مکالمه کوتاه تلفنی هم امکان ندارد که موضوع بحث به اعتراض، شکایت، نگرانی از آینده، نگرانی درباره وضعیت فرزندان، اشاره به بحرانهای خانوادگی، اشاره به بیعدالتی و…نکشد. زمانیکه پستها یا کامنتهای فیسبوک را با هم مقایسه میکنم این تفاوت و اختلاف به شکل بسیار حادی قابل سنجش است و از این نظر تفاوت عمدهای بین جنسیت یا طبقه اجتماعی یا تخصص شغلی، جانبداریهای سیاسی یا باورهای مذهبی وجود ندارد. برخی دوستان معتقدند که بخشی از اینها به روحیه معترض، زیادهطلب و پرتوقع ایرانی بازمیگردد. این هم میتواند دلیلی باشد اما مسئله اینجاست که همین روحیه (اگر واقعا مهمترین دلیل این باشد) در ایران در جهت تخریب روان، اعصاب، امید و روابط اجتماعی و خانوادگی عمل میکند. به هر حال دلیل هر چه باشد، در مقایسه وضعیت میان دو گروه مهاجرتکردهها و ماندهها، عموما گروه اول، موفقیت را بیشتر احساس میکنند تا گروه دوم.
البته معنای این سخن این نیست که همه را برای اینکه آدمهای موفقی باشند به مهاجرت دعوت کنیم. همانطور که پیشتر در مصاحبهای، دکتر مختاری اشاره کردهاند، مهاجرت نسخهای برای همه نیست چون آنچه در اینجا بیان شد مربوط به کسانی میشود که مهاجرت میکنند، میمانند و با سختیهای سالهای اولیه آن دست و پنجه نرم میکنند وگرنه ایرانیان زیادی هستند که از نظر مدارک اداره مهاجرت ، مهاجر محسوب میشوند اما عملا چنین واقعیتی برای آنها اتفاق نیافتاده و هرچند ممکن است به دلیل داشتن کارت اقامت دائم یا پاسپورت کانادایی خود را موفق فرض کنند اما بسیاری از موارد پیشتر گفته شده دربارهاشان صدق نمیکند.
و البته فراموش نکنیم که به رغم همه این مقایسهها، بخشی از مهاجران ایرانی (حداقل در ۳ تا ۵ سال اول) در میان گروههای شاکی یا ناامید دستهبندی میشوند.
امید که این نوشتار پاسخ دوستان پرسشگر را داده و ابهامات را رفع کرده باشد.
ثبت دیدگاه