مجید بسطامی
گفتیم که آنهایی در مهاجرت به کانادا موفق هستند که خود را از عوارض توهم دور میسازند؛ از دسته شکایتپیشگانی که مرتبا دیگران را متهم ردیف اول شکستهای خود مینامند فاصله میگیرند و مراقب هستند که یاس ناامیدان که موفقیت در کانادا را دستنیافتنی میشمارند، در آنها رسوخ نکند. اینها کسانی هستند که در مسیر درست قرار میگیرند و نهایتا با سعی و تلاش به موفقیت میرسند. همچنین گفتیم که «مسیرهای درست» بسیار متنوع هستند و برای هر کس میتواند به شکلی تعریف شود و لزوما یک نسخه واحد برای ورود موفق به سرزمین جدید وجود ندارد اما قطعا هر ورودی هم نمیتواند به موفقیت ختم شود.
اما افسانهها، شایعات، گفتهمیشودها و باورهای غیرموثقی میان مهاجران (خصوصا ایرانی) رواج یافته که راهزن رهروان این مسیر است. بسیاری از این باورها آنچنان جا افتاده است که مخالفت با آنها مجازاتی در حد تکفیر! دارد و شنونده ممکن است گویندهی سخن را به صفاتی چون ناآگاه، کجاندیش، خودخواه، حسود …بنوازد. در این نوشتار و نوشتار مرتبط بعدی چند تا از این افسانهها را مرور میکنیم.
افسانه اول: «برای زبانآموزی باید در محیط بود.»
مطالب مرتبط اینجا می آیند.
یکی از مشهورترین افسانهها که سبب میشود بسیاری از مهاجران، زبانآموزی واقعی را تا زمان ورود به کانادا به تاخیر بیاندازند و هزینههای سنگین آن را هم بپردازند! همین افسانه است. شهرت این افسانه به قدری زیاد است که حتی برخی مدرسان زبان هم ناخواسته آن را ترویج میکنند! این افسانه بیشتر ساخته و پرداخته کسانی است که تا قبل از خروج از ایران، موفقیت زیادی در امر زبانآموزی نداشتهاند و پیشرفتهای معمولی را که هر زبانآموز مبتدی در سالهای اول مهاجرت به دلیل مطالعه، کلاس رفتن و حضور در محیط کسب میکند (و بخشی از آن به دلیل شیب بسیار تند رشد مهارتهای زبانی در مقاطع اولیه در همه زبانها است) به حساب تاثیر عظیم «زبانآموزی» در محیط میگذارند.
شک نیست که تاثیر زندگی در یک محیط انگلیسیزبان بر فرایند رشد مهارتهای زبانی غیرقابل کتمان است اما کسانی که ضعفهای جدی در مهارتهای زبانی دارند برای سالهای زیادی، خود را از پیشرفتهای شغلی و یا تحصیلی به همین دلیل فقدان آموختههای اولیه قابل اتکا، محروم میکنند و برخی از آنها هرگز به جایگاهی که در ابتدا انتظار داشتهاند نمیرسند. در حالیکه افرادی که مهارتهای زبانی را در سطح بالایی در ایران کسب کردهاند، از فرصت حضور در کانادا برای تعمیق آن مهارتها و مواجهه و درک انگلیسی واقعی و روزمره (نه انگلیسی فصیح کلاسها و متدهای درسی) استفاده میکنند و در میدان رقابت بین مهاجران تازهوارد برای به دست آوردن مشاغلی که امکان رقابت در آنها هست، پیروز میدان میشوند و خیلی سریعتر، «مسیر درست» را پیدا میکنند. همین مثال مطرح شده در نوشتار قبلی را در نظر بگیرید. آیا پزشکی که در زمان ورود به کانادا دارای سطحی از مهارتهای زبانی در حد ۶ و نیم یا ۷ آیلتس است از نظر گذراندن آزمونها، ورود به دورههای تکمیلی یا ادامه تحصیل در مقاطع کارشناسی ارشد در دانشکدههای پزشکی کانادا به کسی که به امید «زبانآموزی سریع در محیط انگلیسیزبان» همه چیز را به کانادا موکول کرده در یک وضعیت قرار دارند؟ و متاسفانه تعداد پزشکانی که با سطح (واقعی) مهارتهای زبانی معادل نمره ۶ یا زیر آن (در معیار آیلتس) وارد کانادا میشوند کم نیستند.
اگر قرار باشد بین «مهارتهای شغلی بالا در فقدان مهارتهای زبانی» و «مهارتهای زبانی بالا در فقدان مهارتهای شغلی» یکی انتخاب شود، شخصا دومی را ترجیح میدهم چون در فرض دوم، این امکان برای فرد فراهم است که خیلی سریعتر وارد جامعه شود و از طریق فراگیری یک مهارت مورد نیاز جامعه، پلههای پیشرفت را طی کند در حالیکه اولی در حسرت فرصتهایی که یکی پس از دیگری از کفش میرود جز تحمل فشار روانی و افسوس خوردن بهره چندانی نخواهد داشت.
اما اصولا چنین انتخابی بین دو فرض بالا الزامآور نیست. اگر فرض کنیم شما در حدود پایان دوره مقدماتی زبان باشید (که بسیاری از ایرانیان به دلیل زبانآموزی در دورههای رسمی ایران و مقداری کلاس اضافه رفتن! حداقل در چنین سطحی هستند) به شرط اینکه در همان زمان که برای مهاجرت اقدام میکنید برای فراگیری زبان به صورت درست، اصولی و منظم اقدام نمایید ظرف کمتر از سه سال به سطحی میرسید که هیچ مشکل جدی برای زندگی، کار و تحصیل در کانادا نخواهید داشت. چون در این باره پیشتر به تفصیل سخن گفتهایم از تکرار آنها خودداری میشود و در صورت ابهام، شما را به مطالعه همان بحثها دعوت میکنم.
افسانه دوم: «برای کاریابی موفق در کانادا باید حتما یک مدرک دانشگاهی از کانادا گرفت.»
یکی از افسانههای خیلی جا افتاده دیگر همین مورد است. افراد زیادی را دیدهام که از همان ایران برای آغاز یک دوره دانشگاهی اقدام کردهاند یا حداقل دوره مورد نظر را نشان کردهاند. به همین دلیل خیلی هم به خودشان افتخار میکنند و خود را دقیق و کوشا و متمایز با دیگران فرض کردهاند! این افسانه از آنجا در ذهن افراد نشست کرده که بنا به عادت ایرانی فکر میکنند صرف کسب مدرک آکادمیک تضمین کننده «چیزی» در کانادا است.
باید مدتها با این افراد چانه زد که نخست، نیاز به ادامه تحصیل باید بعد از بررسی دقیق شرایط بازار کار و وضعیت خود فرد نتیجهگیری شده باشد و دوم، اینکه «چه درسی را در چه سطحی بخوانیم؟» را هم نیازها و الزامات بازار کار مشخص میکند. از این نظر هیچ برتری بین یک دکترای تخصصی با یک برنامه تحصیلی یکساله کالج نیست. باور بفرمایید که همین یک مورد تا کنون بارها سبب سوتفاهم بین نگارنده با دوستان یا پرسشکنندگان شده است. زمانی که پس از بررسی وضعیت تحصیلی یا شغلی برخی دوستان به آنها میگویم که بهتر است فلان دوره کوتاه کالج را برای دریافت یک گواهینامه آغاز کنند خیلی از آنها فکر میکنند که ناخواسته (یا تعمدا!) به آنها توهین شده است چون در توانایی یا استعداد یا کفایت آنها در دریافت یک مدرک فوق لیسانس یا دکترای کانادایی تردید داشتهام. باید ساعتها توضیح داد که زاویه نگاهاشان به موضوع ایراد دارد و صرف یک عنوان دانشگاهی تضمین کننده نیست و حتی در بسیاری از حوزهها به جوانان بزرگ شده کانادایی توصیه میشود که بعد از مدرک کارشناسی از دانشگاه، یک دوره کالج (البته عموما دورههای پیشرفته تکمیلی) را برای افزایش احتمال موفقیت در یافتن مشاغل بهتر پشت سر بگذرانند و چه و چه…چون پیشتر در این باره به تفصیل سخن گفته شده از تکرار آن درمیگذریم اما مقابله با همین یک افسانه خودش سبب صرفهجوییهای مهم مالی، زمانی و انگیزهای خواهد شد خصوصا که میل به دریافت یک عنوان دانشگاهی از یک مرکز معتبر آکادمیک کانادایی (دانشگاه تورنتو، مکگیل…) وسوسهای است که مرد و زن نمیشناسد و برای بسیاری از ایرانیان مشغله ذهنی درست میکند.
به افسانههای دیگری که سبب انحراف از مسیر درست یا تاخیر در ورود به آن میشوند در نوشتار بعدی خواهیم پرداخت.
ثبت دیدگاه