مجید بسطامی
در تدارک مهمترین سفر زندگی و یافتن وطنی جدید بیش از همه به راهنما نیازمندیم. کسی یا کسانیکه برای ما راه را از چاه بازشناساند. آیا چنین امکانی فراهم است؟
تجربه دیگران، گرانبها یا گمراه کننده
در قصه کیمیاگر، برای مدتی جوان قهرمان داستان با مردی همراه و همسفر میشود که همیشه سرش داخل کتابهاست. هم اوست که به جوان از کیمیاگری و کیمیاگران و اکسیر اعظم میگوید. مرد همواره با نگاهی تحقیرآمیز به جوان مینگرد که چرا برای آشنایی با زوایای این سفر مهم و آشنایی با امور خفیه و اسرار خوشبختی، کتابهایی که توسط استادان فن و راهنمایان بزرگ نگاشته شده است را نمیخواند. بر عکس او، جوان همواره در حال تجسس، تجربه و مشاهده است. در نهایت هر دو میفهمند که باید برای مدتی روشهای طرف مقابل را تجربه کنند و البته در این میان بهره جوان از این مسیر بیشتر از مرد کتابخوان است.
شما در سال آخر قبل از مهاجرت بیش از هر زمان دیگری به کسب اطلاعات و آگاهی در مورد کانادا حریص میشوید. هر چه را که بشود بخوانید خواهید خواند و یقه هر کس را که بتواند به شما چند کلمهای بیشتر درباره کانادا و زندگی در آنجا بگوید خواهید گرفت. این نیاز به اطلاعات و یافتن راه درست، شما را در برابر یک امر خطیر آسیبپذیر میسازد؛ پیروی از الگوها و روشهایی که حتی اگر برای دیگران موفق عمل کرده باشند (که در این ادعا هم باید معیار نقد را بکار گرفت) معلوم نیست برای شما هم چنین کنند.
این سخن را بارها گفتهام و بعد از این هم باز از من بارها خواهید شنید، در زمانی که درباره امور مهم زندگی خود تصمیم میگیرید چه قبل از پرواز و چه در سالهای اول مهاجرت، مواردی از قبیل انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب رشته شغلی، خرید یک فرنچایز، زمان خرید اولین خانه و دهها موضوع ریز و درشت دیگر، اینکه دیگران چه کردهاند و چه گفتهاند ملاکی برای تبعیت مطلق نیست. شما باید راه خود و آنچه مفید به حال شماست را خود بیابید. تجارب دیگران راهنمایی برای اجتهاد شماست و نه بهانهای برای تقلید. در این مسیر هیچ رساله عملیهای وجود ندارد.
قبل از هر چیز مطمئن شوید آنکه دارد تجربه خود یا دیگران را به شما منتقل میکند اطلاعات دقیق و صحیح در اختیار شما قرار میدهد نه اطلاعات از رده خارج شده یا از اساس نادرست. نه اینکه بخواهد خود را بزرگ کند یا خطاهایش را با گزافهگویی مخفی کند. بسیاری از افراد در مهاجرت، شکستهای کوچک و بزرگ میخورند (نظیر سایر امور زندگی) و سپس به جای درس گرفتن از آن شکستها به قصهپردازی و توجیه روی میآورند. آنها ابایی از این ندارند که در این روند گمراهسازی، دیگران را شریک خود سازند. برخی حتی آن قدر قصههایی را تکرار کردهاند که دیگر خودشان هم نمیتوانند بخشهای حقیقی را از تخیلات و توحمات بازشناسند.
بعد ببینید که بستر آن تجربهها چه بوده است. چه تشابهاتی بین شرایط شغلی، تحصیلی، سنی، خانوادگی و شخصیتی شما با صاحب تجربه وجود دارد. آیا این تشابهات در حدی هست که بتوان نتایج تجارب آنها را به برنامههای آتی شما تعمیم داد؟ تجربیات دیگران خصوصا کسانی که موفق شدهاند از ارزشمندترین دانشهایی است که شما میتوانید کسب کنید و برای برنامههای خود به کار ببرید اما نهایتاً این تجربه و افسانه شخصی شماست که باید محقق شود. هیچ تضمینی نیست که آنچه به کار دیگری آمده تماما به کار شما بیاید.
قصه زندگی خصوصا زندگی یک مهاجر از صدر تا ذیلش و حتی قبل از آغاز، یک روایت تکرار شونده نیست بلکه به رغم مشابهاتهای فراوان و درسآموز پر از ظرایف منحصربفرد است که همانها به آن تازگی میبخشد و خواندنش را جذاب میکند. پس، از تکرار بیاراده راههای پیموده شده اجتناب کنید. شما نه آن قدر فرصت دارید که چرخ را از ابتدا اختراع کنید و نه آن قدر مجال دارید که نتایج تلخ تجربههای ناکارآمد دیگران در ارتباط با خود را به سادگی و سرعت جبران کنید پس در این یک یا دو سال آخر قبل از سفر بکوشید که روش خاص خود را در تحلیل و نتیجهگیری درست، بر اساس اطلاعات دریافتی یا تجارب دیگران بیابید. و چه بهتر که به جای طلب ماهی، ماهی گیری بیاموزید.
این نکتهای بس مهم است. در آینده دو خطر، شما را به شدت تهدید میکند. خطر اول میل بسیار زیاد دیگران به تحمیل تجارب خود و نسخهپیچی برای شما بدون فرصت دادن به شما برای ارزیابی مجدد شرایط و امکانات است. این خطر خصوصا برای کسانی که دوست و آشنایی در کانادا دارند شدیدتر است. حتی پارهای از مقالات همین وبسایت اگر با دقت خوانده و ارزیابی نشوند میتوانند برای برخی مخاطبان خود چنین ضرری داشته باشند.
خطر دوم، بیارادگی و وادادن خود افراد در برابر مشکلات و شرایط جدید و تمایل به پیروی کورکورانه از دیگران برای خلاصی از فشار اندیشیدن و جستجوی راه درست است. تمایل عده زیادی از ایرانیان به تحصیل همان رشته که دیگری خوانده، همان شغل که دیگری مشغول به آن است، همان خرید که دیگری کرده و…از همینجا حادث میشود. این خطر خصوصا از آن جهت شدید است که به دلیل سیستم خاص مراوده نهادهای مختلف فعال در جامعه ایران نظیر نهاد خانواده، آموزش، دولت، مذهب و…وفقدان اصالتدهی به فرد و خواستهها، تواناییها و امکانات وی، ضعف شخصیتی و فقدان اراده خودباور، مهاجران زیادی را تهدید میکند و آنها را برای بروز خطر از نوع اول یا ایجاد نوعی بلاتکلیفی مداوم در فرد تشدید میکند.
البته نباید این گفتهها را بر علیه کسب اطلاعات از دیگران تفسیر کرد. بدون چنین کاری ما مجبور به تکرار خطاهای دیگران میشویم و عمر طولانیتری را تلف خواهیم کرد. عاقل کسی است که عقل دیگران را به عقل خود اضافه میکند نه اینکه اصرار دارد همه وسوسهها را یک بار تجربه کند. چشیدن برخی سموم هر چقدر هم اندک باشد به مسمومیت و چه بسا هلاکت میانجامد.
چاره این درد و رعایت تعادل میان دو سوی بحث، همان طور که بیان شد در تقویت قوههای تحلیلگری و استنتاج در فرد و تبعاتی چون قوه شناخت و حل مسئله است و این ممکن نمیشود مگر با مطالعه و دقت بیشتر، افزایش تواناییهای تحلیلی و نقدی، افزایش انتقادپذیری و مرور مداوم عملکرد خود و از همه مهمتر یافتن منابع معتبر برای کسب اطلاعات و آگاهی از تجربیات موفق دیگران تا دچار آفت اطلاعات سست منابع بیپایه شنیداری و حاشیههای یک کلاغه- چهل کلاغه شدن حکایتها نشویم. کنپارس میتواند به عنوان یکی از این منابع یاریگر شما باشد اما شما به منابع معتبر دیگر و از آن مهمتر به قوه تشخیص قوی نیازمندید. قوهای که شما را فردی متعادل و میانهرو نگاه دارد. چیزی میانه روحیات دوسر خطی ما در میانه خوشخیالی مفرط و بدبینی افراطی، میانه اعتماد بیحساب و کتاب و بیاعتمادی روانپریشانه، میانه فقدان اعتماد به نفس و غرور بیپایه و …
رسیدن به این قوه تشخیص و دقت نظر و توانایی در استنتاج درست آسان نیست مخصوصا در جامعهای که عدم تعادلهای فراوان به صورت نرم طبیعی درآمده است. شاید حکایت آن پادشاه با مشاور اعظم در علوم پیشگویی و آیندهبینی را شنیده یا خوانده باشید.
چون زمانه پیری و آستانه مرگ مشاور رسید، پادشاه او را امر کرد تا رموز کارش را به فرزندش بیاموزد تا پس از مرگ او، جانشین پدر شود. مشاور چنین کرد و در پایان دوره آموزش، زمان امتحان رسید. پادشاه نگین سلطنت را در مشت گرفت و به پسر درسآموخته گفت چه در مشت دارم؟ پسر پرسید که گرد است؟ شاه گفت درست، پرسید «میانهاش سوراخ دارد»؟ شاه ذوقزده و امیدوار پاسخ داد درست است؛ پسرک اندکی اندیشید و بیان داشت به گمانم سنگ آسیا باشد. شاه که از این پاسخ برآشفته بود به مشاور گفت که چه وضع درسآموزی است؟ مشاور گفت من آنچه در توانم بود از انتقال تجربه و آموزش اصول کار با او گفتهام و دلیل آن هم اینکه هر دو نشانه را به درستی بیان کرد اما اگر در زمان نتیجهگیری و استنتاج از میان همه چیزهای گرد و دارای سوراخ که ممکن است در مشت قبله عالم قرار داشته باشد به سراغ سنگآسیا میرود مشکل از آموزش من نیست از تحلیل خودش است و برای این یکی من کاری نمیتوانم انجام دهم.
صرفنظر از یافتن اطلاعات دقیق از منابع مطمئن، اگر میخواهید در نتیجهگیری نهایی حلقه سلطانی را با سنگ آسیا اشتباه نگرید راهش در پرورش قوه تحلیل، ارزیابی و استنتاج است پس برای آن طرح و برنامه داشته باشید تا به جای مقلد، به مجتهد این حوزه مبدل گردید.
ثبت دیدگاه