آخرین گام‌های مهاجر در سال آخر: بخش نخست – مهاجرت و کیمیاگری
16 ژوئن 2010 - 9:58
بازدید 284
10

        مجید بسطامی    افراد بسیاری در اطراف ما در حال آماده شدن برای مهاجرت به کانادا هستند. همه گروهی در میان آنها هستند؛ کسانی‌که به تازگی مدارک خود را تحویل داده‌اند تا آنها که ویزای براق کانادا در پاسپورتشان جلوه‌نمایی می‌کند و حالا برای تهیه بلیط امروز و فردا می‌کنند و […]

ارسال توسط :
پ
پ

 

 

 

 

مجید بسطامی 
 

افراد بسیاری در اطراف ما در حال آماده شدن برای مهاجرت به کانادا هستند. همه گروهی در میان آنها هستند؛ کسانی‌که به تازگی مدارک خود را تحویل داده‌اند تا آنها که ویزای براق کانادا در پاسپورتشان جلوه‌نمایی می‌کند و حالا برای تهیه بلیط امروز و فردا می‌کنند و به آخرین تاریخ روی ویزا چشم دوخته‌اند. انتظار دشوار و گاه کشنده است اما آنها که پای پله‌های هواپیما رسیده‌اند بیش از هر چیز با خود زمزمه می‌کنند «چه زود گذشت!». در عین حال مشاهده دو گروه از افراد که در میان متقاضیان اکثریت دارند جالب توجه است: آنها که دچار ترس و اضطراب شده‌اند و آنها که بی‌خیال و بی‌توجه هنوز متوجه عظمت اتفاقی که در شرف وقوع است نشده‌اند و اصولاً اندیشیدن به آن را به آینده موکول کرده‌اند. هر دوی آنها ما را بر آن داشت که مجالی به طرح بحث‌هایی از جنسی دیگر بدهیم. این پست‌ها برای همه این عزیزان است، چه آنها که در آغاز راهند و چه آنها که در آستانه پرواز. 
 

 

نمی‌دانم، هنوز در ایران مباحثی مثل جستجوی افسانه ‌شخصی و نظایر اینها که باور به نوعی رابطه تعاملی و اسرارآمیز میان زندگی، تقدیر و ماورا‌طبیعه با انسان است خریدار دارد یا نه؟ حتما دارد. جامعه مذهبی و باورمند با همه افراط و تفریط‌هایاحتمالی، به هر حال به تعبیری از این گونه مسائل باور خواهد داشت کما اینکه نسل ما ده سال پیش با کیمیاگر پائولوکوییلو (یا کوییلیو) که در واقع، خود ترجمان بخشی از عرفان مشرق‌زمین به زبان ادبیات مدرن‌تر بود خیلی دست به گریبان بود.  
 

 

اگر این کتاب را نخوانده‌اید توصیه می‌کنم این کار را انجام دهید. این داستان اتفاقا درباره سفر و مهاجرت است. اما پیش از آنکه مهاجرت خاکی و زمینی شخص در آن مهم باشد، سیر و حرکت روحی و فکری اوست که محوریت می‌یابد. البته این حرکت حتما با شکلی از تحرک فیزیکی مصداق می‌یابد اما ممکن است مقصد نهایی مهاجر، همین سرزمین فعلی او باشد اما این مسافر قطعا همان آدم سابق نخواهد بود.  
 

 

در مفهومی که کوییلو «جستجوی افسانه شخصی» افراد می‌نامد هر کس برای رسیدن به کمال خود که همان یافتن مفهوم واقعی خوشبختی است باید از آنچه پای او را زنجیر کرده رها شود، سفری برود با همه سختی‌ها تا دریابد کیمیای او، آنچه با آن می‌تواند مس وجودش را به طلای ناب تبدیل کند چیست. برای هر کس مسیری جداگانه وجود دارد و اکسیر اعظمی منحصربفرد که وی را خالص می‌سازد. آنچه که برای شما طلاساز است ممکن است برای دیگری دردسرساز باشد و بالعکس.  
 

 

اما قصه توصیف می‌کند که افراد بسیار اندکی حاضر می‌شوند این راه را با همه دشواری‌هایش طی کنند و اکثرا حتی آن را آغاز هم نمی‌کنند. قهرمان قصه کیمیاگر، جوان چوپانی است که سال‌هاست رویایی، شبهای او را به کابوس تبدیل کرده. نجوایی که می‌گوید برای رسیدن به یک گنج گرانبها باید راهی مصر شود. او چوپان درس خوانده و موفقی است. گله‌اش روز به روز در حال گسترش است و اخیرا احساس کرده دختر یکی از تجار پوست مشتری‌اش از او خوشش آمده است.  
 

 

همه چیز برای ماندن و آغاز یک زندگی طبیعی به ظاهر راحت و موفق مهیا است اما حکیمی مرموز به او نهیبی می‌زند. پیرمردی ذرت‌فروش را در میانه میدان شهر نشان می‌دهد که افسانه ‌شخصی خود را داشته اما جستجوی آن را رها ساخته برای رسیدن به همین زندگی معمولی و حالا وضعش این است؛ فریب خورده و رها شده. همین محرک جوان می‌شود تا تمام گوسفندانش را بفروشد و راهی سفر شود. سفری که برایش دربدری، غارت‌‌شدگی، تنهایی، خطر جانی، بی‌پولی و فقر، گشنگی و تشنگی و در کنار آنها، شهرت، ثروت، محبوب ایده‌ال، و از همه مهم‌تر احساس خوشبختی، کیمیاگر شدن و به اکسیر اعظم خود دست یافتن را به ارمغان می‌آورد.   
 

 

چرا برای مقدمه این مجموعه پست‌ها این متن طولانی را نگاشته‌ام؟ شاید چون خیلی به این کتاب علاقه‌مندم و می‌خواهم به هر بهانه‌ای تبلیغش کنم اما واقعیت این است که هنوز هم قصه کیمیاگر را خصوصا برای آنها که قصد مهاجرت دارند یکی از آموزنده‌ترین قصه‌ها می‌دانم.  
 

 

بسیاری از کسانی که در سال گذشته و آغاز سیستم جدید برای مهاجرت اقدام کرده‌اند و خیلی‌ها که پیشتر این کار را کرده‌اند امسال چون آن جوان چوپان در میدان اصلی شهر نشسته‌اند و به آینده می‌اندیشند. آنها گوسفندان پروار شده خود را شماره می‌کنند (کار، اعتبار شغلی-اجتماعی، خانه، ماشین، زندگی نسبتاً مرفه) و از خود می‌پرسند که آیا منطقی است که تن به چنین راه سخت، پرمخاطره و غیرقابل پیش‌بینی بدهند. کسانی به آنها پیرمردهای ذرت‌فروش را نشان می‌دهند که افسانه شخصی خود را رها کرده و روزمرگی دیوانه‌اشان ساخته است.  
 

 

نمی‌خواهم نقش آن مرشد را برای شما ایفا کنم. نه چنین توانی دارم و نه چنین جسارتی. خصوصا که حرکت و تکاپوی هر کس ویژگی خاص خود را دارد. برای کسانی همین که عزم و اراده تغییر (مثلا از طریق ورود به فرایند مهاجرت) را حقیقتا نشان داده‌اند، کیمیای خود را یافته‌اند. فراموش نکنیم آن قصه مثنوی را که حکیمی به مریدی که از او طلب ثروت و خوشبختی کرده بود گفت به فلان نقطه از بیرون شهر برود و تیری بیاندازد، هر جا تیر افتاد، گنج، زیر خاک آن مدفون است. مرد رفت و کمان با تمام زور و همت کشید و تیری انداخت اما هر چه در زیر محل سقوط تیر جستجو کرد، چیزی نیافت. به نزد حکیم بازگشت و با تلخی قصه بازگفت. حکیم نگاهی به او کرد و گفت، گفتم تیربیانداز اما نگفتم کمان بکش! مرد دوباره به آن نقطه بازگشت و چنین کرد؛ تیر را در کمان گذاشت اما بدون کمان کشیدن رها کرد و تیر چند قدم جلوتر افتاد. آنجا را حفر کرد و گنج بیافت.    
 

 

قصه کسانی ممکن است در همین میزان باشد. تیری بیاندازند بدون آنکه کمانی بکشند و به گنج برسند. برای آنها همین که همت تیر انداختن فراهم آمده، تحول حادث شده است و مگر همه ما چه درد و مرگمان است از مهاجرت؟ جز یافتن آنچه که بهتر می‌دانیم؟ جز تحول و تغییری که درون و برونمان را به حال بهتری متحول کند؟ و اگر در همان ایران چنین شود چه نیازی به جلای وطن است؟ هر سیری حتما نباید با آفاق همراه باشد، سیر انفس کافی است. اما خوب، واقعیت این است که چنین مواردی اندکی است. برای بسیاری از ما که پای در این راه می‌گذاریم سفر بیرونی برای دستیابی به آن تحول درونی ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است.  
 

 

لذا نگارنده تصمیم دارد در قالب چند پست کوتاه که در واقع در مجموعه‌ای تحت عنوان «۱۰۰۰ روز قبل از ۱۰۰ روز اول» قرار می‌گیرد و بخشی از جزوه آن-لاین «۱۰۰ روز اول در کانادا» است برای کسانی که در حدود فاصله یک تا دو سال مانده تا ورود به کانادا هستند بر اساس تجربه شخصی و مشاهده رفتار و کردار دیگران نکاتی را یادآور شود شاید به کارشان بیاید. 
 

 

اهمیت این یکی دو سال پایانی از همه زمان‌های پیشین بیشتر است و شما می‌توانید از آن به عنوان سکوی پرشی برای یک ورود خیلی موفق به کانادا استفاده کنید. در اینجا خواهیم دید که چگونه این مدت نه فقط در قالب کلیشه‌های خیلی مهم چون «زبان بخوانید» (که البته ما هم با تفصیل بیشتر همان را تکرار می‌کنیم) بلکه در همه اجزای زندگی شخصی و خانوادگی شما باید تبلور یابد، به شما خواهیم گفت:

 

  • با مهارت‌های شغلی چه کنید
  • با پیشنهادهای شغلی جدید چه کنید
  • چه بفروشید و چه نفروشید
  • از چه کارهایی امتناع بورزید
  • چه و چگونه بیاموزید
  • چگونه از نظر جسمی و فکری خود را آماده سازید
  • و چه مهارت‌های عمومی فرا بگیرید

 
 

اما پیش از هر چیز به شما خواهیم گفت که دست تقدیر در این مدت شما را به حال خود نخواهد گذاشت و مجاهدت‌های زیادی برای پای در پلکان هواپیما گذاشتن لازم است. شاید به همین دلیل بسیاری با بلیطی سوار می‌شوند که تاریخی قطعی نشان از بازگشتی کمتر از دو ماه آینده دارد. آنها سفر شخصی خود را به یک سفر توریستی تبدیل می‌کنند و عموما تا به آخر توریست می‌مانند. 
 

 

با ما همراه باشید تا بیشتر در این باره سخن بگوییم

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

مراقب تشابه نام‌ها باشید! مارا با نام کنپارس به دوستان خود معرفی کنید.
This is default text for notification bar