کو تا اینا بفهمند ایرانی یعنی چه؟!
01 آوریل 2014 - 6:07
بازدید 316
10

ستون «قصه من» می‌خواهد به تجربه‌های ایرانیان ساکن کانادا در مواجهه با واقعیت‌های زندگی در سراسر این کشور بپردازد و در زمان حاضر بیشتر بر روی تجربه زندگی در مونترال کبک متمرکز شده است. هدف این است که ببینیم این راویان از رفتار سایر ساکنان این استان به‌ویژه ساکنان قدیمی و غیرمهاجر با خود چه […]

ارسال توسط :
پ
پ

ستون «قصه من» می‌خواهد به تجربه‌های ایرانیان ساکن کانادا در مواجهه با واقعیت‌های زندگی در سراسر این کشور بپردازد و در زمان حاضر بیشتر بر روی تجربه زندگی در مونترال کبک متمرکز شده است. هدف این است که ببینیم این راویان از رفتار سایر ساکنان این استان به‌ویژه ساکنان قدیمی و غیرمهاجر با خود چه حکایت‌هایی دارند؛ آنها را چگونه افرادی یافته‌اند و چه جنبه‌های مثبت و منفی در این رفتارها مشاهده کرده‌اند. شما هم می‌توانید قصه خود را برای مخاطبان این صفحات بیان کنید.

سلام. من رضا هستم. خیلی وقت بود که می‌خواستم از تجربیات زندگی سی‌ساله خودم در کانادا بنویسم. ممنون از مجله پرنیان که این فرصت را پیش آورد.

من در میان همسال‌هایم، یعنی جوانانی که در زمان جنگ ایران و عراق به خارج آمدند، یکی از موفق‌ترین‌ها از لحاظ مالی بوده‌ام. راستش از همان اول دنبال درس نرفتم، فقط زبان فرانسه و انگلیسی خواندم و بعد هم کار کردم. آن موقع مثل حالا نبود که ایرانی‌ها با جیب‌های پر پول مهاجرت کنند. اکثرا همه مثل من از صفر شروع می‌کردند، من هم مثل بیشتر بر و بچه‌های ایرانی از تاکسی شروع کردم. اولش یه‌کم پول جمع کردم. بعدش رفتم دنبال معامله و خرید و فروش ملک، بیزنس و آخرش هم واردات و صادرات. در میان ده‌ها کار جورواجوری که کردم یکی دو تایش سر بزنگاهی بود و پول خوبی داد. یک ساختمان بزرگ را مفت و در زمان رکود ملک در مونترال خریدم که سود قابل توجهی بردم. یکی دو سود خوب هم از واردات و صادرات در آوردم که قطعات کامپیوتر و جارو برقی بود که از چین آوردم. پدر و مادرم هم در این میان زندگی‌اشان را فروختند و به کانادا آمدند، همه را روی هم گذاشتیم و به نام خودشان این‌جا چند ملک و مغازه خریدیم. الان با قسط خانه‌ها که تا بیست سال دیگر باید بدهیم و مخارج دررفته، من برای خودم ماهی چهار هزار دلار درآمد دارم، ولی چه فایده؟! به‌ خدا خیلی از ولفری‌ها را می‌شناسم که از من راحت‌تر و بهتر زندگی می‌کنند. از این پول که دو هزار دلارش جرینگی و ماهانه برای اجاره و برق و تلفن و اینترنت و غیره می‌رود. می‌ماند دوهزار تا که باید خرج من و دو تا بچه‌ام شود. آن‌هم بچه‌های حالا تو کانادا که هرروز یک چیزی می‌خواهند. هرماه هم یک داستان جدیدی اتفاق می‌افتد که دستم را خالی می‌کند. به‌ خدا دندان‌هایم خراب شده وقت نمی‌کنم به دندان‌پزشکی بروم. می‌دانم حداقل پنج هزار دلار هم آن‌جا گیر می‌افتم. حالا اگر ولفری بودم همه اینها حل بود.

اسمش هست که من یک مرد مجرد میلیونر هستم و سه زبان می‌دانم و کار هم نمی‌کنم! اگر شما فکر کنید در هفته یک روز وقت آزاد برای من می‌ماند که بخواهم برای خودم استراحت کنم؟ تمام هفته باید از صبح زود بیدار شوم و بچه‌ها را صبحانه بدهم و به مدرسه ببرم. بعد لباس‌هایشان را بشویم، ریخت و پاش‌هایشان را جمع کنم و فکر غذایشان باشم. بعد بروم بچه‌ها را از مدرسه بیاورم. در این میان حداقل یک روز هفته هم مال سر و کله زدن با مستاجرهاست، می‌آیند و می‌روند و هرکدامشان یک خرده فرمایش دارند. این هفته سه تا از آبگرمکن‌ها با هم خراب شده باید بروم بخرم، هفته پیش در یکی دیگر از خانه‌ها موش پیدا شده بود. سه تا  دختر دانشجو زنگ می‌زدند و جیغ و داد…، خلاصه هر هفته یک داستان داریم. اینها هم از بدبختی‌های ملک زیاد داشتن است دیگر! هرکه بامش بیش، برفش بیشتر.

بچه‌هایم یک دختر و یک پسر هستند که  از یک خانم کبکی دارم، هر دو زیبا و باهوش هستند. در هر مدرسه  و هر کلاسی آنها را گذاشته‌ام، شاگرد اول شده‌اند. با مادرشان چند سال پیش ازدواج کردم ولی زندگی‌امان نشد. قصیر خودم هم بود. زنم جوان و زیبا بود. از این  فعال‌ها بود که برای استقلال کبک و محیط زیست و این فقیر فقرا … کار می‌کرد. اول زندگی او را چند تا سفر لوکس و این‌طرف آن‌طرف بردم. بعد که برگشتیم، دیگه لوس شد و حاضر نشد سر کار برود! می‌گفت تو پولداری، خبرش را هم دارم که مردهای ایرانی خیلی لارج هستند و به تنهایی خرج یک خانواده بزرگ را می‌دهند! من هم مثل زن‌های ایران خانه می‌مانم و به بچه‌ها می‌رسم. من هم عصبانی شدم و گفتم چطور این‌جا ایرانی‌ها خوب شدند؟! تا حالا که همه‌اش اخ بود و بد بود و ما وحشی بودیم! تازه ما این‌جا تو کانادا هستیم. مردهای شما که یک آب هم برایتان می‌خرند پولش را می‌گیرند! این‌جا ماشاا… زن‌ها همه شیرزن هستند، کار می‌کنند و تازه خرج مردها را هم می‌دهند، حالا من نمی‌خواهم تو حتی خرج بچه‌ها را بدهی ولی دیگر پول توجیبی‌ات را باید در بیاوری. خلاصه سر همین حرف‌ها بحثمان شد و ایشان هم رفت. بعد هم  تقاضای ولفر کرده بود. بعد از مدتی به‌ خاطر بچه‌ها برگشت. یک مدت ماند باز اختلاف پیش آمد، گفتیم اصلا طلاق قانونی بگیریم و تمامش کنیم، این وسط ولفر هم فهمید که او به خانه برگشته بوده است و ما را جریمه کرد. تمام پول‌هایی که در طول چند سال به او داده بود را قسط‌‌بندی کرده و هنوز دارد از من بدبخت می‌گیرد! این دفعه آخری که آمد و گفت می‌خواهد بماند گفتم دیگر نمی‌خواهم او را ببینم، او هم لج کرد و رفت و حتی برای دیدن بچه‌ها که آن‌همه دوستشان داشت نیامد.

الان که دارم برای شما درد دل می‌کنم یک ماه از سال نوی ۲۰۱۴ گذشته است. شب سال نو رفتم پنج هزار دلار کادو و درخت کاج و خرده‌ریز خریدم، گفتم بچه‌های بی‌مادرم را خوشحال کنم. همان شب زیر درخت کریسمس نشسته بودیم که خانم زنگ زد و به بچه‌ها گفت که پاشید زود از خانه فرار کنید چون ممکن است پلیس بیاید! …

برای مطالعه متن کامل، این صفحه از وبسایت پرنیان و یا این صفحات از نسخه دیجیتالی پرنیان شماره ۲۰ را ببینید.

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

مراقب تشابه نام‌ها باشید! مارا با نام کنپارس به دوستان خود معرفی کنید.
This is default text for notification bar