در باب ۲۱
سلام
یه مستخدم مدرسه داشتیم روزهای امتحان همش میگفت انشالله ۲۱ بیارین! بالاخره ۲۱ را آوردم، با دو دهه تاخیر!
سال نو میلادی به همه مبارک.
یه قضیه که امسال توجهمو خیلی جلب کرد رو به صورت خبر میگم.
چند نفر ایرانی ساکن ایران میشناسین که در دوران عید نوروز کنار سفره هفت سینشون واستن و عکس بگیرن و بچسبونن این وال و اون وال؟
چند نفر ایرانی ساکن ایران میشناسین که مثلا خونه عموشون یا وسط میدون یه سفره هفتسین قشنگ به پا باشه، حتما باید باهاش عکس بگیرن؟ من که نمیشناسم. ولی به تعداد عیب و ایرادها و عقدههای درونم که بیشمارن، هموطن میشناسم که همین حرکات هنگام نوروز و کریسمس، هر دو، ازشون سر میزنه.
درخت کریسمس و تزییناتش زیباست. قابل عکس گرفتنه… سفره هفت سین هم قشنگه و هم قابل افتخار کردنه.
از یکی پرسیدم ، “چرا؟!” گفت، “یکی یعنی فرهنگ خودمون یادمون نمیره. اون یکی یعنی قاطی شدیم باهاشون تموم شد رفت.”!
اینم حرفیه.
در باب من – ادامه:
سوغاتی خریدن واسه اونهایی که نیستن، خیلی سخته، چون خیلی زیادن و چون نیستن! ولی خداییش آسونترین مرحله راهی کردن یه مسافره…
وقتی کسی قراره هرچند برای مدت کوتاه بره، جو کلا سنگینه. با تمام قوا سعی میکنی رفتارت عادی باشه که نمیشه! یه سری کارها هست که باید بکنی، یه سری کارها هست که باید میکردی و نکردی و یه سری کارها هست که میلیونها بار به خودت دشنام میفرستی که چرا انجامشون دادی. وقتی از فرودگاه برمیگردی… یه خونه خالی میبینی که حتی هواش برای نفس کشیدن سنگینه…هزار تا چیز تو اون خونه هست و اونی که تو میخوای نیست… هزار تا چیز تو اون خونه، بیاونی که تو میخوای معنی ندارن! با این حال، توی تمام لحظات، از قبل از راهی کردن تا سنگینی هوا، خدا رو هزاران و هزاران بار شکر میکنی، که گرچه اونی که تو میخوای اونجا که تو میخوای، نیست، ولی هست. یه جای دیگه، ولی هست. باز هم احساس میکنی که کم شکر کردی و باز هم شکر میکنی و شکر میکنی… حال و روز و ماه و سال مثل خیلی قبلترها میشه، همه لحظات قشنگ تو رو به یاد اون میندازن چون اون از این لحظات بیشتر بلد بود لذت ببره و چون لذت بردن و خوش گذروندن یه جور احساس گناه میده بهت،…. خلاصه جو قبل و بعد همش سنگینه هرچقدر هم که بگی نیست… حرفهای اطرافیان که بماند… بگذریم… در مورد سوغاتی باید بگم که یه دوستی داشتم، هر بار میخواست بره ایران، مادر محترمش در ایران چند هفته وقت صرف میکرد و برای عزیزان سوغاتی میخرید! آماده و دستهبندی میکرد، تا دختر برسه و طی یک حرکت قهرمانانه سوغاتیها(!) رو تقدیم دوستان و آشنایان کنه. احساس گناه(!) هم اینجوری رفع میشد که بهتره این پول تو جیب بازرگان هموطن بره تا اجنبی! تا قبل از شنیدن این قضیه فکر میکردم این مساله فقط مخصوص مسافرین سفرهای زیارتیه و بهشون هم حق میدادم…. ولی گویا همهجاییه. درضمن این هم بگم که همین دوست عزیز، جونش میرفت واسه اجناس بازرگانان خارجی! یه ضربالمثل جدید هست که میگه، آنچه برای خود میپسندی، هرگز برای دیگری نخواه که یه وقت همه اون چیزی رو دارا میشن که تو داری. اونوقت چه جوری جواب خدا رو میخوای بدی؟! در کل، مساله پیچیده میباشد و اساس بر پایه راحتی جان و ماله. هیچ نظر دیگهای در این باره ندارم. فقط گفتم که گفته باشم.
در باب تحقیق:
یکی از دوستان محترم طی چند سالی که منتظر بود کار مهاجرتش جور بشه ۱۰-۱۵ تا وبلاگ رو دنبال میکرده و یه دایرهالمعارف مونترال برای خودش درست کرده بود. میدونست که اگر یه روزی بچهدار بشه، بچه رو کدوم مهدکودک بذاره بهتره! بازم هیچ نظری ندارم ولی گمونم خیلی سخت باشه نوشتههای دیگرونو سالها خوندن… که اونور دنیا امور به چه نحوی پیش میره، یا چه جوری پیش نمیره. واسه همین امیدوارم به حق همه مقدسات عالم انتظار همه خیلی زود به سر بیاد.
من؟ من مشکل اعتماد کردن دارم. حسابم جداست. تمام اطلاعاتی که قبل از اومدن داشتم، از ویکیپدیا یا سایتهای معتبر دیگه بود و آقای دکتر مختاری. از جناب روزبه هم اون اواخر اندکی اطلاعات کسب کردم. همین و بس. شاید بهتر باشه آدم بیشتر بدونه شاید هم بهتر باشه آدم اصلا هیچی ندونه.
یه چیز جالب، اینجا که اومدم یکی از اقوام که منتظرالمدیکال بود، مدام از فروشگاهها و جاهای سیاحتی میپرسید. آیا اینجا رو دیدم آیا اونجا رفتم. لباس شب خوب کجا میشه خرید؟ کفش واسه محل کار از کجا آدم بخره بهتره؟( کدوم کار آخه؟) “کریستالهاتو از کجا خریدی؟” احتمالا از جوابهام با خودش فکر کرده چقدر فقیرانه دارم زندگی میکنم … بهرحال برای بعضی آدمها اینجوریه که اینجا حتی از اون اول خیلی خیلی بهتر از اونجوری که ایران زندگی میکردن، زندگی رو میگذرونن و بعضیها مخصوصا اوایلی که میان خیلی خیلی پایینتر از اونجوری که ایران زندگی میکردن گذران عمر میکنن. به نظر من گروه اول هرس (همون «حرصه» ولی چون زیاد غلیظ و واقعی و دایمی نیست ابنجوری نوشته میشه!) گروه دوم رو درمیارن ولی آدمها با امید زنده هستند.
یه چیزه جالبی در مورد “٩١١” بگم و برم!
یه دوستی، یه بچه ٤ ساله داره. این بچه از دیوار راست بالا میره و چندین بار خودشو درب و داغون کرده. مامانش، ٩١١ رو برای کمتر کردن استرس خواهر١٢ ساله این بچه، روی حافظه تلفنشون گذاشته که اگه یه موقع بچه از سقف افتاد پایین، این خواهره بدون اینکه هول کنه، اول زنگ بزنه ٩١١ بعد مامانشو صدا کنه. ولی کلا گذاشتن ٩١١روی “speed dial” برای هر شهروند مؤمن و مقید توصیه میشه! (جایی نخوندم، بهم گفتن!)
به هرحال، این بچه یه روزی شروع میکنه با تلفن بازی کردن و الو الو کردن. مامانش میرسه، بچه با گفتن “وای مامانم اومد” ارتباط رو قطع میکنه. ٣٠ ثانیه بعد از ٩١١ زنگ میزنن.
“خانوم، حالتون خوبه؟” خانومه میگه،” آره، همه چی خوبه، بچه داشت با تلفن بازی میکرد.” بچه که هنوز تلفنو میخواد، یه جیغ میزنه و از اون طرف خواهرش میگه شششششس … مکالمه با خانوم ٩١١ای ادامه پیدا میکنه و کار این دوست ما به قسم میکشه که به پیرو به پیغمبر همه رو به راهن و اینا کد و رمز نیست. دوست ما همچنان پای تلفن بود که زنگ در به صدا در میاد. پلیس بوده و برای چک کردن اوضاع اومده بود! حدود نیم ساعت بررسی طول میکشه و میرن!
سوال داشتین، بپرسین!
ثبت دیدگاه