لحظاتی دیگر تا وداع از عزیزان باقی نمانده است. آنچه از تمام سرمایه زندگی من در خاک اجدادیم در این لحظات مانده، چیزی نیست جز سرمایههای انسانی! آدمهای مانده زندگیم را در روزهای گذشته به سختی یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم و من ماندهام با نزدیکترین افراد خانوادهام… زنگ خانه به صدا درمیآد و یکی از دوستان عزیزم قصد همراهی ما تا فرودگاه را دارد. سختترین لحظات مهاجرت از راه میرسد، زمانیکه پدرم دستانم را در دستان لرزانش قرار میدهد و اشک میریزد و مادرم با بغضی در گلو، تسبیح میگرداند و با خدایش زمزمه میکند. به خاطر میآورم زمانیکه برای آخرین بار، چند ماه پیش پا از خاک شهر تولدم بیرون گذاشتم و هق هق گریههایم فضای کوچه را پر کرده بود.
این لحظات تلختر از آن زمان بود ولی میبایست دم فرو میبستم و سر به پایین. همهچیز مانده بود و نگاهی که شاید به قول مادرم به دیاری دیگر میافتاد. با تمام وجود دست پدر و مادر را بوسیده و از شهر زندگیم تهران که خاطرات خوب و بد زیادی در آن داشتم دل کندم و پا در مسیری گذاشتم که چندین سال، ساعتهای مختلفی از هر روز را برای یادگیری زبان و گذراندن کلاسهای تخصصی گذرانده بودم…
بیست و دو ساعت بعد با تمام آرزوها همراه دختر و همسرم پا به خاک کانادا گذاشتم. روزهای اول حضورمان در مونترال به انجام امور اداریی که مدرسان موسسه کنپارس در کارگاههای بسیار آموزنده و مفید به آن اشاره کرده بودند گذشت و روزهای بعد را همراه خانواده به دیدن شهر پرداختیم. بعد از حدود 4 روز و با توجه به مشورتی که با آقای مختاری جهت تغییر مکان اقامت از کبک انجام داده بودم به سمت شهر تورنتو حرکت کردم…
سه ماه بسیار ملونی را در این شهر گذراندم و روزهای زیادی را برای یافتن کار بهعناوین مختلف از گذراندن کارگاههای کاریابی تا فرستادن حدود 100 رزومه برای شرکتها و یا به قول یکی از دوستان، مشاوره با کار چاقکنهای (Recruiter) شهر سپری کردم. هر روز که میگذشت امیدیم برای رسیدن به کار کمرنگتر میشد و فاصلهام تا بازگشت کمتر. هر روز که میگذشت در خلوت با خودم به سختی این تنها تصمیم تغییر زندگیم بیشتر پی میبردم و امیدوار به یافتن کار، که در این کشور تنها کلید رسیدن به درهای دیگر و زندگی راحت است تلاش میکردم. بیش از 4 مصاحبه کاری با شرکتهای ریز و درشت این شهر بجایی نرسید و هزینه بالای مالی و خرجهای روزانه هر روز بیشتر از پیش اذیت کننده میشد. همراه همسرم بعد از مطالعه دقیق بر بازار کار استانهای مختلف کانادا و گرفتن فیدبک از چند شرکت، تصمیمان بر آن شد که پا در راه مهاجرتی دیگر به استان دیگری از این کشور پهناور و از شرق به غرب بگذاریم. خریدهای بسیار زندگیمان را مانند ماههای آخر حضورمان در ایران مجددا حراج کرده و مجبور به چشم پوشی و بخشیدن از اجاره ماه آخر خانه یکسالهمان شدیم. چیزی که به قول ما ایرانیها «از گلو صاحبخانه پایین نمیره» ولی براحتی با یک لیوان نوشیدنی خنک به سلامتی نوش جان کرد و این شد که بعد از سه ماه حضور سرد، شهر تورنتو و ایرانیهای کثیر مقیم آنجا را ترک کرده و با صرف هزینه زیاد مالی و روحی و با امیدی دیگر سرنوشتمان را در گرو نتیجه تحقیقمان گذاشته و با امید و توکل بر خدا راهی شدیم.
…
برای مطالعه متن کامل این صفحه از وبسایت پرنیان کانادا و یا این صفحات از نسخه دیجیتالی پرنیان شماره 27 را ببینید.
ثبت دیدگاه