جلسه مصاحبه، جلسه شماست-قسمت دوم
25 مارس 2013 - 20:25
بازدید 308
6

عباس میرزایی و لادن مجیدزاده، دو نفر از موکلین کنپارس هستند، که چندی پیش، به خوبی از عهده مصاحبه کبک برآمده‌اند. هر دو با یک افسر و در زمانی نسبتا مشابه، در ترکیه مصاحبه داشته‌اند. هر دو مجرد هستند، و … قسمت اول این گفتگو را می‌توانید در این صفحه بینید. حال ادامه گفتگو:   […]

ارسال توسط :
پ
پ

عباس میرزایی و لادن مجیدزاده، دو نفر از موکلین کنپارس هستند، که چندی پیش، به خوبی از عهده مصاحبه کبک برآمده‌اند. هر دو با یک افسر و در زمانی نسبتا مشابه، در ترکیه مصاحبه داشته‌اند. هر دو مجرد هستند، و … قسمت اول این گفتگو را می‌توانید در این صفحه بینید. حال ادامه گفتگو:

 

لادن ادامه می‌دهد: من فکر می‌کنم آمادگی برای مهاجرت بیشتر از دوسال زمان می‌خواهد و به خیلی قبل‌تر بر می‌گردد، که این زمینه ایجاد بشود. می‌دانید من به دنبال این نبودم که حتما خارج از کشور زندگی کنم، بلکه همیشه دوست داشتم یک جای بهتر زندگی کنم. چون به این درک رسیده بودم که لیاقت من یک جای بهتر و یک شرایط بهتر و کار کردن در جایی خیلی بهتر است. خیلی چیزها ممکن است باعث شود که احساس کنی؛ خواسته‌هایت به وقوع نپیوسته و خیلی از رویاهایت ازدست رفته است. در واقع چیزهای ریزی وجود دارند که اصلا دلیلی ندارد تو اینقدر نگرانش باشی. این مسائل باعث شد که کم کم به این تصمیم برسم، وگرنه صرفا سودای خارج رفتن نداشتم. آدم ترجیح می‌دهد جایی باشد که به آن تعلق دارد، جایی که می‌تواند ادعایی راجع به آن داشته باشد زندگی کند، اما گاهی چاره‌ای جز این نمی‌بیند. با این وصف می‌بینید که خیلی هم رسیدن به این تصمیم سخت نیست. من خودم فوق لیسانس را برای این گرفتم که بتوانم پروسه مهاجرت را به خوبی انجام بدهم. تصمیم گرفتن سخت نیست، چون دلایل زیادی وجود دارند که به تجربه‌های خودت برمی‌گردد. این نیست که چون دوستانم رفتند من هم می‌خواهم بروم. من به دنبال این بودم تا فرصت مناسبی پیش بیاید که هزینه کمتری داشته باشد. مخصوصا برای خانواده‌ام. وقتی هم که در این پروسه قرار می‌گیرید یکهو حجم اطلاعاتی که دریافت می‌کنید خیلی زیاد می‌شود. و این اطلاعات در مدت کوتاه به شما کمک می‌کند که راحت‌تر تصمیم بگیرید. یادم می‌آید که اطلاعاتی که خانم نیکا کیا در سایت می‌داد، برای من خیلی مفید بود، اطلاعاتی که بصورت مستند ارائه می‌شد.

من: شما چه آقای میرزایی؟ شما هم در کنار عزم راسخی که داشتید، چیزهای خاص دیگری هم بود که زمینه‌ساز تصمیم‌تان برای مهاجرت باشد؟

عباس: بله، من ابتدا با دیپلم استخدام شدم و بعد فوق دیپلم گرفتم. الان هم که دارم لیسانس می‌گیرم. اما این طور نیست که تو هرچه تحصیلاتت را بالا ببری شرایطت ترفیع پیدا کند. گاهی ممکن است شرایط جور نباشد. این شد که جرقه‌های رفتن در من زده شد، اینکه بروم جایی که بر اساس توانایی و لیاقتم به من توجه بشود. علاقه‌ای که خودم به همان بحث ماشین داشتم باعث شد تحصیلاتم را در همان رشته ادامه بدهم و توانائیم را خارج از زمان کارم، با کار رایگان در جاهای دیگر برای افزایش توانایی فنی‌ام در کنار تئوری‌های دانشگاهی بالا ببرم، می‌دانستم که این قضیه روزی به دردم می‌خورد، در مسیری حرکت کردم که روزی اگر خواستم بروم با دست پر بروم. الان خیلی‌ها را می‌بینم که می‌دانند من مصاحبه قبول شده‌ام می‌گویند خوش بحالت، تو دیگر داری می‌روی. می‌گویم آنجا خیلی هم قرار نیست خوش به حال ما باشد، نمی‌رویم صرفا برای خوش‌گذرانی و تفریح، …گمان می‌کنند من دارم می‌روم به کشوری که خود دولت به محض ورود به ما کار می‌دهد، در حالیکه من شاید آنجا باید سختی بیشتری بکشم، فرقش این است که اگر آنجا مدتی هم تحت فشار باشم و سختی و زحمت بکشم، نتیجه‌اش را می‌بینم. می‌دانم آنجا باید تلاشم را دو یا سه چندان کنم. اینجا هم‌وطن‌هایم بودند، خوب می‌شد کارها را بالاخره یک جور پیش برد، اما آنجا خودم هستم و خودم و توانایی‌های خودم. همیشه خودم را برای یک دوره سخت آنجا آماده کردم. اگر تا همین مدتی پیش سرمایه‌ای داشتم که بتوانم با آن ده ماه در کانادا زندگی کنم، تا شرایط کاری مناسبی برایم ایجاد بشود، حالا آن پول با توجه به ارزش دلار به یک سوم کاهش پیدا کرده و من دیگر باید به توانایی‌هایم اتکا کنم. خیلی‌ها الان نگران این قضیه هستند. من می‌گویم کسی که اینطوری است نرود. آنجا نمی‌شود به فکر تا چی پیش بیاد بود. مثلا بگوییم یک پولی فعلا داریم تا ببینیم بعد چه پیش می‌آید. این فکر ایرانی را باید رها کرد. من چنین گزینه‌ای را به کل از فکرم حذف کردم. دکتر و مجموعه‌شان یک شعاری دارند: «ما به موفقیت شما در سرزمین جدید فکر می‌کنیم.» شنیده‌اید؟

لادن: بله بارها شنیده‌ام، در سایت و مجلات کنپارس هم خوانده‌ام.

من: بله و اتفاقا می‌خواستم بپرسم که بنظرتان تا چه حد به این شعارشان عمل کرده‌اند؟

عباس: می‌دانید در این مدت، با افراد زیادی که دنبال مهاجرت هستند روبرو شدم. با توجه به اینکه ما دیگر دارای اطلاعاتی هستیم که می‌توانیم خیلی چیزها را در این باره بفهمیم، چون خود من اگر سایت را هر روز نخوانم یک در میان می‌خوانم، مخصوصا از میان مقاله‌ها، مقالات آقای بسطامی خیلی خوبند، همینطور داستان‌های خانم کیا و… بهرحال می‌فهمم که آن افراد اطلاعات غلطی دارند. گاهی حتی در فیس بوک افرادی هستند که اطلاعات غلطی می‌دهند، برای بعضی از وکلا هم که فقط این مهم است که یک نفر را قرارداد ببندند و پولی بگیرند، اصلا عاقبت کار و موفقیت افراد برایشان مهم نیست. گاهی آن افراد را می‌بینم و از تصوارتشان تعجب می‌کنم. می‌گویند ما می‌رویم آنجا، به ما کار می‌دهند، حقوق می‌گیریم، اگر کار نداشته باشیم، بیمه بیکاری می‌گیریم. زندگی‌مان را درست می‌کنیم. این تصورات کاملا باطل است، آنجا با تن‌پروری کاری از پیش نمی‌رود، تلاش و شایستگی تعیین می‌کند که شما چه جایگاهی داشته باشید. راستی من این صحبت ابتدای شما را درباره کنپارسی‌ها قبول دارم، خوشبختانه اینجا طوری نبود که کارشناس‌های مهاجرت ادعا کنند که همه چیز را می‌دانند. حتی در پرونده من گاهی یک مشکلی پیش می‌آمد که مشاور ما حتی درباره‌اش درصد بسیار کمی شک داشت، می‌گفت که اجازه بدهید این را از آقای دکتر یا آقای مهندس بپرسم. گاهی خودم کنجکاوی‌هایی داشتم راجع به پروسه مهاجرت که خاص پرونده خودم هم نبود، ایشان با روی باز استقبال می‌کردند. و پاسخ ایمیل من را می‌دادند، حتی آن اوایل که هنوز موکل ایشان نشده بودم، تماس می‌گرفتم، دکتر پاسخ می‌دادند، این بعد از ماجرا برایم بسیار جالب بود. من شاید می‌آمدم اینجا اطلاعاتم را می‌گرفتم و خودم اقدام می‌کردم. جالب بود که حتی فرم‌های من آماده و برایم ایمیل شد، و چند روز بعد من تازه قرارداد بستم. این به من احساس اعتماد می‌داد. وقتی می‌دیدم که به من به دید مشتری نگاه نمی‌کردند، و بعد از قرارداد هم دکتر همیشه پاسخگو بود، مثلا وقتی می‌خواستم دوره‌ای، کلاسی چیزی بروم از ایشان می‌پرسیدم که دکتر نظر شما چی است ؟ و ایشان جواب می‌دادند.

(لادن با خنده می‌گوید؛): خوب است، شما آدم کنجکاوی هستید، حقیقتا من اینقدر کنجکاو نبودم. دقیقا علی‌رغم اشرافی که به تمام جوانب مهاجرت به کانادا داشتند، هیچگاه بی اطمینان کامل صحبت نمی‌کردند، و اطلاعات اشتباه به کسی نمی‌دادند.

عباس: خود دکتر همیشه می‌گوید من صددرصد نیستم. در همایش پارسال من سوالاتی می‌پرسیدم ایشان می‌گفتند من صددرصد نمی‌گویم چون اداره مهاجرت ممکن است قانونی را که قرار است آخر سال اجرا کند الان اجرا کند.

لادن: دقیقا و وقتی هم که پرونده به جریان افتاد، تماس گرفتن‌ها و پیگیری‌هاشان، ستودنی بود. یعنی این همیشه ما نبودیم که باید دنبال کارمان باشیم، هیچوقت هم کار عقب نمی‌افتاد.

من: این خوب است، اما به نظرم شما فقط دارید از کنپارس تعریف می‌کنید، مشتاقم که نقدی هم اگر هست، نسبت به عملکردشان در هر مرحله‌ای، بگوئید.

لادن: خوب شاید حالا چون من رفته‌ام مصاحبه و قبول شده‌ام، بگویید خوب طبیعی است گفتن این تعریف‌ها. اما اینطور نیست، در حین کار فشارهایی وجود دارد که شاید روی ارزیابی آدم تأثیر بگذارد، و آدم را به خطا بیندازد. نبود آگاهی هم موثر است، اما در مراحل بعد که اطلاعات بیشتری از سیستم خواهیم داشت، وضع بهتر می‌شود. دقت کرده‌اید حافظه دوستان هم اینجا چقدر جالب است؟ گاهی چیزی می‌گفتم و می‌خواستم که یادداشت بشود تا بعد جواب من را بدهند. اما بعد می‌دیدم که یادشان نمی‌رفت و سر موقع رسیدگی می‌کردند. گفتم آگاهی یادم آمد که بگویم تنها کارشناس‌ها و دکتر یا آقای مهندس یه صورت مستقیم این اطلاعات را منتقل نمی‌کردند، بلکه سایت، سالنامه و پرنیان هم موثر بودند.

یک وقت هایی من حتی روزی چند بار سایت را چک می‌کردم. روزی یک یا چند خبر و یک مقاله را داشتند. وقتی هم که این روال به تأخیر می‌افتاد دکتر می‌گفت که من مسافرت بودم و حالا خبر را می‌دهیم. سایت خیلی خیلی خوب بود. آقای میرزایی شما سالنامه را هم دیده‌اید؟

عباس: بله اما متأسفانه یکی از دوستانم به زور آن را از من گرفت. (هردو می‌خندند، سرعت گفت و گو کمی زیاد شده، از اینکه خودشان دارند با حرف زدن با یکدیگر مطالب را مطرح می‌کنند، بی آنکه منتظر ایفای نقش من به عنوان مصاحبه‌گر باشند، لذت می‌برم، خودم را کمی عقب می‌کشم، نگاهشان می‌کنم، و گوش می‌دهم)

لادن: من از سالنامه پارسال شروع کردم. این که تمام روال مستند کار در جمله‌های سالنامه نوشته شده بود، خیلی مفید بود. این که هفته اول چه کنیم، ماه اول و.. من توی سالنامه برای خودم یادداشت می‌گذاشتم و این‌ها را برای خودم بازسازی می‌کردم. نوشته‌های سالنامه نشان از این داشت که کسی اینها را نوشته که تجربه هم داشته است، یعنی اشراف کامل به مطالبی که طرح شده بود. پرنیان را هم می‌خواندم و البته زمانی که به آدرس منزل ارسال می‌شد خیلی بهتر بود. الان مدتی است که دسترسی به آن سخت شده است. یک شماره که در پرنیان با سه دوست مصاحبه شده بود، برای من خیلی جالب بود. اصلا باورم نمی‌شد که افرادی در این شرایط و این سن، چنین افکار و ایده‌هایی داشته باشند، ذهنیتی که درباره مسأله مهاجرت داشتند مهم بود. این خیلی خوب است که می‌بینم همراهان ما برای مهاجرت افرادی اینطور هستند.

(عباس چای سرد را به یک باره سر می‌کشد و می‌گوید؛): من خودم این مصاحبه‌ها را همیشه دنبال می‌کنم، اینکه آدم با فضای ذهنی آنهایی که می‌خواهند مهاجرت کنند و دید دیگران آشنا می‌شود، خیلی خوب است. خیلی‌هاشان به آدم دید و روش می‌دهد. گاهی ما کاری را می‌خواهیم بکنیم بعد روش و راهی را که یکی دیگر رفته است می‌بینیم، و این کمک می‌کند. بهرحال اکثر این افراد، مصاحبه رفته‌اند، توضیح می‌دهند که قبل از آن و در طول پروسه مهاجرتشان چه مشقت‌هایی را داشتند، مثلا برای زبان خواندن، یا ارسال مدارک. قبلا هم که گفتم؛ من اول با سایت کنپارس شروع کردم. اطلاعاتم را از آنجا می‌گرفتم. مقالاتش را می‌خواندم. سایت خیلی خوب و کامل بود. من به همه دوستانم آن را معرفی می‌کنم. الان گاهی کسی می‌پرسد تو چه کار کردی چه مراحلی را گذراندی؟ سریع روی کاغذ می‌نویسم parscanada.com و می‌دهم دستش.

می‌گویم برو در سایت اطلاعات اولیه‌ات را ببین و بعد برو مشاوره ببین شرایطش را داری یا نه. همیشه شروع کار با سایت کنپارس است. پرنیان را هم فکر می‌کنم که پارسال توی همایش‌ها بود که با آن آشنا شدم، دو سه تا همایشی که پارسال دکتر گذاشته بود، آنجا فرم اشتراک پر کردم و آدرس گذاشتم که به هربار چاپ می‌شد به آدرسم می‌آمد. خوبی پرنیان و سایت کامل بودن آن و درست بودن آن است و اینکه بر اساس تجربه افراد است؛ تجربه زیسته خودشان. مقالاتی که آقای بسطامی می‌نویسند، که البته برخی از مسائل مطروحه در آن را پارسال توی همایش هم مطرح کردند خیلی خوب است. مثلا گفتند که آقا واقعیت‌های زندگی آنجا اینهاست، بعضی از ایرانی‌ها با تصور غلط می‌آیند آنجا. تجملات باید برود کنار، لباس مارک پوشیدن و خرج‌های بیهوده کردن. خیلی‌ها شاید توی آن همایش بودند که هنوز اقدام نکرده بودند، و می‌خواستند بعد از همایش اینکار را بکنند. شاید خیلی‌ها تصور دیگری از زندگی و مهاجرت به کانادا داشتند آقای بسطامی خیلی رک گفتند که این تصورات غلط هست و شاید شما حتی اینجا راحت‌تر زندگی کنید، امکاناتی که اینجا در خانه خودتان دارید، شاید آنجا نداشته باشید و مردم ساده‌تر و بدون تجملات زندگی کنند.

خوب این واقعیت‌های زندگی در کانادا، همیشه، صادقانه در مجله پرنیان و سایت منعکس می‌شود. آنجا هیچوقت نمی‌بینید که مطالبی از این دست بیاید که شما در کانادا بی‌هیچ مشکلی زندگی می‌کنید و با تجملات و راحت، طوری که تصور خیلی‌هاست.

لادن: معذرت می‌خواهم ببخشید صحبت‌تان را قطع می‌کنم، بعضی وقت‌ها آدم به یک سری نکته خیلی ریز احتیاج دارد برای اینکه یک جهش بزرگ بکند. یکی از چیزهایی که در نوشته‌های دکتر و آقای بسطامی هست و همیشه برام جالب بوده این است که می‌خواهند آدم را به سمتی هدایت کنند که بازتر فکر کند، تنها روی چیزهایی تمرکز نکنند که فقط مربوط به خودشان است و به آن‌ها بپردازد. یک چیزی که در همایش‌ها پیش آمد و برای من واقعا عجیب بود اینکه دکتر با آقای بسطامی شوخی می‌کردند که من کبکم تو آنجا زندگی می‌کنی بچه‌هایی که اینجا هستند بیشترشان می‌خواهند بروند کبک و یک چنین شوخی‌هایی، دیدم خیلی جالب می‌گفتند مطالبی که روی سایت گذاشته می‌شود مربوط به خارج از کبک هست را هم حتما بخونید. شاید کسی بگوید که من الان باید تمام وقتم را بگذارم روی اینکه مطالبی را که صرفا به خودم مربوط است بخوانم. نه این درست نیست که لزوما تجربه‌ای که می‌خواهیم بدانیم فقط مربوط به مسیر مورد نظر خود ما باشد. گاهی تجربیات دیگر هم به ما کمک می‌کند. یکی از عناوین مورد علاقه من در سایت «کانادا مرغ کیلیویی چند است؟» بود. همیشه وقتی درگیر این قضیه می‌شودم یادم می‌آید که کانادا مرغ کیلویی چند است. یعنی به شما یادآوری می‌کند که حواستان به چه چیزهایی باشد یه چه چیزهایی فکر کنید..

(عباس برای ادامه دادن و تأیید جمله‌های لادن، به آرامی می‌گوید؛): از چه جاهایی و چطوری خرید کنید…

لادن: این مقاله‌ها نه بخاطر اینکه بگوید مرغ کیلیویی چند است نوشته شده، بلکه می‌خواهد مثالی بزند تا بدانید روش زندگی کردن آنجا چطور است، یک تجربه عملی است که می‌توانید بسطش بدهید به تمام نکاتی که ممکن است در زندگی پیش بیاید.

من: شما چطور آقای میرزایی؟ سالنامه را چطور دیدید؟

عباس: من هردو شماره سالنامه را دیده‌ام. امسال به نظرم مفیدتر و منظم‌تر بود. سایت‌هایی که در سالنامه معرفی شده بود، خیلی خوب بود. بهرحال خواندن تمام مقالات و اطلاعات رسانه‌‌ای کنپارس در موفقیت من روز مصاحبه موثر واقع شد.

من: گفتید مصاحبه. راستی از مصاحبه‌تان بگویید. شما تقریبا یک هفته پیش از خانم مجیدزاده مصاحبه داشتید.

(لادن رو به عباس؛): اگر شما را می‌شناختم حتما می‌توانستم برای هفته بعد مشورت بگیرم.
(هردو می‌خندند)

ادامه دارد…

قسمت اول مصاحبه را اینجا ببینید.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

مراقب تشابه نام‌ها باشید! مارا با نام کنپارس به دوستان خود معرفی کنید.
This is default text for notification bar