یکی از مخاطبان سایت لطف کرده و در باره محتوای پستی که به «ادامه تحصیل در مقطع دکترا» پرداخته پرسشها یا نقدهایی را مطرح ساختهاند. به دلیل اینکه ممکن است سایر مخاطبان سایت هم چنین ابهامات یا ایراداتی در ذهن داشته باشند در اینجا به بررسی این موارد میپردازیم تا ابعاد بحث هم روشنتر شود.
پرسشهای مطرح شده مخاطب عزیز سایت (متن پرسشها با رعایت امانتداری اندکی ویرایش شده است)
۱- میخواستم بدانم اگر ادامه تحصیل در مقطع دکترا خوب نیست، چرا آقای مختاری دکترا گرفتهاند؟ مگر با همان مدرک فوقلیسانس نمیتوانستهاند به کارشاشان ادامه دهند؟
۲- مگر به کسانی که در مقطع دکترا تحصیل میکنند در حین تحصیل، دستمزد بابت کمک استاد و پژوهشگر بودن نمیدهند، پس چرا میگویید آنها از کسب درآمد محروم هستند؟
۳- نیمه عمر یعنی یک دوم عمر، پس وارد نیمه سوم عمر شدن یعنی چه؟ (فکر کنم باید بگویید وارد دهه چهارم عمر شدن)
۴- من شنیدهام که تحصیل در مقطع دکترا باعث میشود که با خیلی از افراد سرشناس آشنا شویم (افرادی که به ما کار پژوهشی خواهند داد) و این یعنی ایجاد فرصتهای شغلی، نظر شما چیست؟
پاسخها
پاسخ به پرسش اول: اینکه چرا دکتر مختاری تصمیم به ادامه تحصیل تا این مقطع گرفتهاند، پرسشی است که باید خودشان به آن پاسخ دهند.
- ممکن است ایشان میپنداشتهاند تحصیل تا این سطح و دریافت چنین عنوانی برای کار و کسب آینده ایشان مفید است؛
- ممکن است شرایط ویزای ایشان در آن زمان به گونهای بوده که به نوعی مجبور به ادامه تحصیل بودهاند؛
- ممکن است که در ابتدا در اندیشه شغل دیگری بودهاند که داشتن این مدرک برای آن ضروری بوده اما بعد تغییر عقیده داده و کسب دیگری را برگزیدهاند؛
- حتی خیلی سادهتر از اینها، ممکن است که ایشان اشتباه کرده باشند. مگر ایشان و رفتارشان حجتی برای بقیه است؟
نکته مهم این است که چه ایشان کار درستی کرده باشند و چه کار نادرست، رفتار ایشان نمیتواند تمام و کمال الگوی دیگران باشد. کما اینکه آن مقاله هم (همانطور که تلویحاً اعتراف کرده) نمیتواند برای همه نسخه بپیچد. باید باور کنیم که فرآیند مهاجرت و همه تبعات آن (از جمله ادامه تحصیل بعد از مهاجرت) برای هر کس یک فرآیند منحصربفرد است. شما میتوانید برای شناسایی مسیر و انتخاب بهترین گزینه با صدها نفر مشورت کنید و دهها صفحه مطلب بخوانید اما در نهایت این شما هستید که پس از ارزیابی همه این مشاورهها و از همه مهمتر پس از ارزیابی وضعیت خود، تصمیم نهایی را خواهید گرفت. این نکته بسیار مهمی است. لطفاً آن را کوچک یا بدیهی نپندارید.
بسیاری از کسانیکه در غربت مهاجرت ضرر میکنند از گروهی هستند که مسیر حرکت خود را بر اساس شنیدههای غیرموثق یا غیرقابل انطباق با وضعیت خود یا پیروی کورکورانه از عادتها و آرزوهای کهنه بدون ارزیابی مجدد آنها ترسیم میکنند. حرف اصلی تمامی آن یادداشتها درباره ادامه تحصیل در کانادا این بوده که «در کانادا به صرف اینکه میخواهید درس بخوانید، درس نخوانید! بلکه اول ببینید درس خواندن شما قرار است چه کارکردی برای اشتغالزایی شما داشته باشد.» اگر دریافت دکترا در این مسیر باشد (که در آن یادداشت هم وجود چنین امری برای برخی افراد یا برخی شرایط منطقی و مقبول فرض شده) مفید است اما برای اکثریت بسیار زیادی از افراد چنین نیست (که از تکرار دلایل آن اجتناب میشود.)
پاسخ سوال دوم: آری، چنین پرداختهایی صورت میگیرد اما اینها معمولا در حدی است که وی بتواند هزینههای تحصیل و گذران یک زندگی مقتصدانه را تامین کند. هیچ دانشجوی دوران دکترایی انتظار ندارد که از درآمد دوران تحصیل خود بتواند شرایط مالی و اقتصادی ویژهای برای خود فراهم کند. در حالیکه همزمان دوست دیگری در حال ارتقا سطح زندگی خود است.
اجازه دهید با مثالی موضوع را روشن کنیم. به فرض دو دوست در مقطع فوق لیسانس رشته عمران تحصیل میکنند. فرد اول تمام واحدها را course-based میگیرد اما دومی paper-based و بعد هم برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا تقاضا میدهد. فرد اول به احتمال زیاد با حدود دو سال تحصیل (کم یا زیاد) مدرک فوقلیسانسش را میگیرد، برای بازار کار تقاضا میدهد و اگر اوضاع اقتصادی عادی باشد (و او هم آدم خیلی بیعرضه یا پرتوقعی نباشد) در کمتر از ۳ ماه کار پیدا میکند. اگر زرنگ باشد کمتر از دو سال بعد از ورود به بازار کار عنوان P.Eng را میگیرد و اگر در این سالها تلاش کند و به روشهای مختلف تواناییاش را به مدیران ارشد شرکت نشان دهد مرتبا ارتقا شغلی خواهد داشت.
چنین فردی با درآمدی که دارد میتواند در سال دوم اشتغال به فکر خرید خانه و ارتقا سطح زندگی باشد و بعد از ۵ سال کار در شرکتهای کانادایی باید برای جهشهای شغلی قابلتوجهتر یا حتی مهاجرت به استانهای با سطح پرداخت بالاتر یا آمریکا برنامهریزی کند. درآمد سالانه او بسته به موقعیت وی، تلاش و کوششاش، تواناییهای مهارتی، مدیریتی و ارتباطی و وضعیت خود شرکت میتواند از سالی ۱۰۰ هزار دلار (یا معادل آن) به همراه مزایا و مشوقهای مختلف فزونی بگیرد.
دوست او در این سالها کماکان در حال تحصیل و تدریس است. دوران فوقلیسانس را به دلیل نیاز به ارائه پایاننامه به احتمال زیاد طولانیتر به پایان خواهد برد و بعد از ۵ تا ۷ سال تازه میرود به سراغ دوره فوقدکترا که معمولاً کمتر از دو سال نیست و بعد از آن هم باید در دانشگاههای آمریکا و کانادا دنبال کرسی خالی بگردد. البته وی هم پس از استخدام، حقوق خوبی دریافت خواهد کرد (که البته معلوم نیست از درآمد دوستش بیشتر باشد) و ساماندهی مالی به زندگی خود را با یک فاصله زمانی تقریباً یک دههای با دوستش آغاز خواهد کرد و به همان نسبت در تامین رفاه برای خانواده و پسانداز برای بازنشستگی تاخیر خواهد داشت. البته همه اینها به شرطی است که او این مسیر را واقعاً تا به انتها با موفقیت به پایان برساند. مواردی هم هست که ممکن است با مدیریت پروژههای پژوهشی اتفاقات مالی و وجاهتی مهمی برایش بیافتد (در پاسخ پرسش ۴ به آن میپردازم) اما این موارد، هم با تاخیر زمانی است و هم آن قدر عمومیت ندارد که بتوان برای همه افرادی که میخواهند این مسیر را بروند، آن را عملی دانست.
البته به دو نکته باید توجه داشته باشیم. اول اینکه بیان این حرفها به معنای نفی ارزشهای فراوان تحصیل در این مقطع و انجام کار آکادمیک نیست. باید بپذیریم چنین موقعیت شغلی، هم حقوق و مزایای قابل توجه و هم جایگاه و اعتبار اجتماعی بالایی دارد. حتی اگر اینها را نداشت، گاه ارضای روحی برای کسی که عمیقاً و واقعاً به این فعالیتها علاقهمند است با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست. با این توجه که لزوماً همسر و فرزندان وی معلوم نیست چنین نگاهی به جهان و زندگی داشته باشند. نکته دوم اینکه پیمودن این مسیر نیازمند اراده قوی و علاقه واقعی است چون تداوم این مسیر تا پایان، کار هر کسی نیست و به قول معروف باید در جوهره خود فرد باشد.
پاسخ به پرسش سوم: نکته دوست عزیز درست است با این تفاوت که منظور، مرحله یا دوره سوم از زندگی بوده است: مرحله اول قبل از مهاجرت، مرحله دوم سالیان اول مهاجرت تا زمان آمادگی برای ورود واقعی و موثر به بازار کار و مرحله سوم ورود به حوزه اصلی شغلی. منظور عبارت این بوده که در صورت ادامه تحصیل در مقطع دکترا، شما در سنین بالاتر و با گزینههای محدودتری این دوره سوم را آغاز خواهید کرد.
پاسخ به پرسش چهارم: انجام کار پژوهشی فرصت اضافهای برای یک فرد دارای دکترا در یک حوزه تخصصی محسوب نمیشود بلکه بخشی از فرصتهای تعریف شده معمول در این حوزه است. اجازه دهید نکتهای را روشن سازیم.
ما چند دسته مدرک دکترا داریم. یک دسته مدارکی است که داشتن آنها ضروری شغلی است مثل مدرک دکترای پزشکی یا دندانپزشکی. شکی نیست که دریافت چنین مدرکی برای این افراد جای اما و اگر ندارد و آنها هم بعد از دریافت این مدرک مزد زحمات و تلاشهای دوران تحصیل خود را خواهند برد.
دسته دیگر مواردی است که به انجام کار آکادمیک منجر میشود. یعنی فرد ادامه تحصیل میدهد تا در دانشگاه یا کالج تدریس کند و یا به امور پژوهشی بپردازد. در این حالت انجام امور پژوهشی بخشی از برنامه کاری فرد است. البته در این زمینه هم افراد و رشتهها با هم یکسان نیستند. الان ایرانیانی داریم که در کانادا مدیریت پروژههای پژوهشی ملی و حتی بینالمللی در دست آنها است و بودجه بعضی از این پروژهها چندین میلیون دلار است. مسلم است که استاندارد زندگی چنین افرادی متناسب با همین وضعیت است. متاسفانه چنین فرصتهایی چندان زیاد نیست (به نسبت امکانی که برای افراد اهل فن در بازار غیرآکادمیک و معمول وجود دارد) و نباید آنها را تعمیم داد. افرادی که چنین فرصتهایی به دست میآورند معمولا دارای برجستگیهای خاصی در حوزه تحقیق و پژوهش هستند (که همه چنین روحیهای ندارند) و معمولاً هم در سالهای کهنسالگی این امکان را به دست میآورند (هر چند که شما میتوانید نمونه افراد موفق جوان را هم مشاهده کنید.) البته پارامترهای مهم دیگری چون رشته تحصیلی و دانشگاه محل تحصیل، تواناییهای خود فرد در برقراری ارتباط و شانس هم نقشآفرینی میکنند. به هر حال، نکته اینجاست که باید واقعبین باشیم و ببینیم میانه ما با کار پژوهشی و آکادمیک چیست؟ کسی که در همین ایام تحصیل برای انجام دادن آسانترین امور درسی و تکالیف عادی پژوهشی جانش درمیآید آیا میتواند به امید آشنایی با سرشناسان و دراختیار گرفتن فعالیتهای جدی، با عمر و آینده خود قمار کند؟
دسته سوم از مدارک دکترا مربوط به کسانی میشود که از سر اینکه دکترا بگیرند، دکترا میگیرند! کسانیکه وقتی تحصیل خود را آغاز کردهاند هیچ تصور روشن یا واقعی از آینده شغلی خود و جایگاه این تحصیلات در آن متصور نبودهاند. بدتر از آن، کم نیستند کسانیکه از ادامه تحصیلات به عنوان یک گریزگاه قانونی (مثلا برای تمدید ویزای دانشجویی یا پشت سر گذاشتن دوره زمانی تا صدور ویزای مهاجرت) یا ذهنی (برای اینکه در زمان دیرتری به روبرو شدن با واقعیتهای بازار کار تن دهند) بهره میگیرند. در مجموع، تعداد افراد دسته سوم اصلا کم نیست و خیلی از آنها پس از اتمام تحصیل هیچ ویژگی یا برجستگی خاصی بر همکلاسیهای دوره لیسانس یا فوقلیسانس خود به غیر از یک پایاننامه در کارنامه کاری-تحصیلی خود و چند سال تلف شده ندارند. تعداد این افراد آنقدر هست که ما به مخاطبان عزیزی چون این دوست پرسشگر یادآوری کنیم درباره ادامه تحصیل در این مقطع دقتی چند برابر داشته باشند.
امید که این توضیحات گویا و مفید بوده باشند
ثبت دیدگاه