حرفه‌آموزی به روش دشوار
04 جولای 2014 - 9:11
بازدید 345
9

آرون ویلیامز-گلوب اند میل/برگردان نادیا غیوری والدینم همیشه به من می‌گفتند: «باید یک حرفه یا فن بلد باشی تا بتوانی اگر لازم بود و راه دیگری نبود، از طریق آن امرار معاش کنی.» اما این حرف هیچ وقت برای من معنایی نداشت. من در شهر پرینس روپرت استان بریتیش کلمبیا بزرگ شده‌ام. من و دوستانم […]

ارسال توسط :
پ
پ

آرون ویلیامز-گلوب اند میل/برگردان نادیا غیوری

والدینم همیشه به من می‌گفتند: «باید یک حرفه یا فن بلد باشی تا بتوانی اگر لازم بود و راه دیگری نبود، از طریق آن امرار معاش کنی.» اما این حرف هیچ وقت برای من معنایی نداشت.

من در شهر پرینس روپرت استان بریتیش کلمبیا بزرگ شده‌ام. من و دوستانم در سال ۲۰۰۴ دبیرستان را تمام کردیم یعنی همان زمان که اقتصاد منطقه داشت دوران سختی را می‌گذراند؛ دورانی که تقریبا از زمان تولد ما شروع شده بود. همراه با رشد ما، بیکاری هم در منطقه رشد کرده بود.

هر چه بزرگ‌تر می‌شدیم برایمان روشن‌تر می‌شد که کسی در شهر کسی را برای انجام کار استخدام نمی‌کند. من نمی‌دانستم در دنیای بیرون از جزیره بارانی و بیکار من چه خبر است. به همین دلیل هم وقتی پدر و مادرم گفتند حرفه‌ای بیاموزم تا اگر لازم شد بتوانم با آن زندگی کنم، حرفشان خیلی به نظرم جالب نیامد. این حرف برایم همان‌قدر معنا داشت اگر می‌گفتند برو و پاپ شو.

با این وضع اقتصادی در جزیره، اغلب بچه‌های فارغ‌التحصیل دبیرستان هم برای پیدا کردن کار و هم برای این‌که ببینند بیرون از دینای جزیره چه خبر است، آنجا را ترک کردند. بعد از فارغ‌التحصیلی خیلی از دوستان من در منطقه غرب کانادا گشتند تا شاید بتوانند در جاهایی که خیلی هم دوست نداشتند کار پرمنفعت‌تری پیدا کنند.

من هم از جزیره رفتم تا به عنوان آتش‌نشان جنگل در وزارت جنگل‌داری استان بریتیش‌ کلمبیا به کار مشغول شوم. ۲۰ ساله که بودم همه چیز خیلی خوب بود و من هم به اندازه دوستانم درآمد داشتم؛ با این تفاوت که کارم کمتر بود و زمان تفریحم بیشتر. وقتی آنها داشتند در اطراف و اکناف استان البرتا کارهای پردردسر و پرزحمت می‌کردند، من به کاری مشغول بودم که غذایم را هم می‌داد و برای تردد هم هلیکوپتر زیر پایم بود.

من و دوستانم تلفنی با هم حرف می‌زدیم و با این که حالشان خوب بود اما کارهایشان خیلی وحشتناک به نظر می‌رسید. آنها همه دستیار آدم‌های فنی‌ و ماهری شده بودند که پدر و مادرم برایشان خیلی احترام قائل می‌شدند.

به خاطر کار خوب تابستانی و حقوق بالای آن،‌ توانستم به دانشگاه بروم. در رشته علوم سیاسی و بعد از آن هم در رشته ژورنالیسم درس خواندم.

متن کامل را در این صفحه از وبسایت پرنیان و یا این صفحات از شماره ۲۳ نشریه پرنیان ببینید.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

مراقب تشابه نام‌ها باشید! مارا با نام کنپارس به دوستان خود معرفی کنید.
This is default text for notification bar