پرسه در محله‌های بی‌خاطره
15 دسامبر 2013 - 4:40
بازدید 192
8

هنوز صبح نشده که بیدار است. از پنجره نگاهی به بیرون می‌اندازد. از قیافه هوا پیداست که روز سردی است. از میان سبد داروها و دستمال و لیوان دندان مصنوعی، عینکش را پیدا می‌کند و به چشم می‌زند. با صدای لرزان و گرفته با خودش  حرف می‌زند: «هی مصبتو شکر! دریغ از یکذره آفتاب! بیخود […]

ارسال توسط :
پ
پ

هنوز صبح نشده که بیدار است. از پنجره نگاهی به بیرون می‌اندازد. از قیافه هوا پیداست که روز سردی است. از میان سبد داروها و دستمال و لیوان دندان مصنوعی، عینکش را پیدا می‌کند و به چشم می‌زند. با صدای لرزان و گرفته با خودش  حرف می‌زند: «هی مصبتو شکر! دریغ از یکذره آفتاب! بیخود نیست که اینجا صد جور مرض گرفتم!» ناله‌کنان به دستشویی می‌رود. خودش را در آینه می‌بیند. وای چقدر فرق کرده. نگاهی به چروک‌ها، رنگ و روی پریده و موهای کم‌پشت سفیدش می‌اندازد و به یاد صورت زیبا و جوان‌اش می‌افتد. چه زود گذشت. در غریبی و فراق و غم دل، پیر شد. نکند اینجا بمیرد؟ تنها، در این قفس. مثل مادربزرگش که موقع مرگ تنها بود. بلند بلند شروع به حرف زدن با آن پیرزن می‌کند که انگار حالا کنار اتاق زیر کرسی نشسته: «دیدی مادر هی دعا می‌کردی الهی پیر شی! باید می‌گفتی پیر ولی نه تو غربت! کاش بودی و می‌دیدی به چه روزی افتادم… و ناگهان غم دنیا به دلش می‌ریزد…» مادربزرگ  به او  تشر می‌زند: «خوبه خوبه! از سر صبح زنجموره؟ لابد شب هم شام غریبان داریم! بچه دیگه نبینم نک و ناله کنی ها! اول جوانی که خسته باشی وای که به سن من برسی، آنوقت لابد میگی بیایید من را زنده زنده دفن کنید! عزیزکم، زندگی جرات و طاقت  می‌خواد، باید همت کنی تا بتونی از پسش برآی؛ تا روزی که زنده‌ای، باید مثل آتیش این کرسی بسوزی و بخار داشته باشی!» با همین فکرها کمر دردناکش را راست می‌کند تا بایستد. آخه با این تن خشک چه بخاری؟! کجا رفتند آن پاهایی که  بجای راه رفتن انگار پرواز می‌کردند؟ آن چشم‌های درخشانی که مثل عقاب می‌دیدند؟ آن شور و حال زندگی؟ هنوز همین جاست. هنوز اگر کمی زور بزند می‌تواند روی پاهایش بایستد و در خیابان‌هایی که هیج خاطره‌ای از آنها ندارد پرسه بزند. خیلی کارهاست که همیشه آرزو داشته بکند. هنوز وقت هست. اگر فقط دلش خوش باشد.

سالمندی یعنی چند سالگی؟ بستگی به جامعه دارد. در کانادا به دلیل رشد بهداشت عمومی و رفاه نسبی، امید زندگی افراد بالا رفته است و مانند دیگر جوامع پیشرفته، سالمندان رقم قابل توجهی از جمعیت را تشکیل می‌دهند. تنها در ایالت کبک کانادا ۲ میلیون نفر از جمعیت ۷ میلیون نفری، سالمندان هستند که از خدمات مختلف اجتماعی به رایگان برخوردار می‌شوند. رقم جمعیت سالمندان ایرانی مقیم کانادا را نیز می‌توان رقم قابل توجهی از کل جمعیت ایرانیان کانادا دانست که عمدتا از افراد متخصص و باتجربه در رشته‌های شغلی خود هستند. سالمندان ایرانی از لحاظ مدت اقامت به دو گروه تقسیم می‌شوند. برخی از جوانی به خارج آمده و اینجا پیر شده‌اند و گروه دیگری که به دلایل مختلف در سنین بالا اقدام به مهاجرت کرده‌اند؛ این دو گروه از نظر جاافتادن در محیط جدید و… با هم تفاوت دارند ولی شوک عاطفی، جغرافیایی، فیزیکی و مالی مهاجرت بر آنها تاثیرات کم و بیش یکسانی می‌گذارد. این گزارش نگاهی کوتاه به چگونگی زندگی سالمندان ایرانی مقیم کانادا دارد.

 

… بیچاره ندانست که یارش سفری بود

در جوامع مدرن مانند کانادا برخورد با سالمندان دوگانه است.

گزارش مفصل میترا روشن درباره جنبه‌های مثبت و منفی زندگی سالمندان مهاجر در کانادا در این صفحات نسخه دیجیتالی شماره ۱۶ پرنیان و یا در این صفحه از وبسایت نشریه ببینید.

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

مراقب تشابه نام‌ها باشید! مارا با نام کنپارس به دوستان خود معرفی کنید.
This is default text for notification bar